رقبای تمدنی را همیشه پشت‌سر گذاشته‌ایم

برند فرهنگی ایران

«ایران فرهنگی» در واقع یک حوزه است که شامل ابعاد عاطفی، طبیعی، تاریخی و احتمالاً سیاسی است. این حوزه، شبکه‌ای از شباهت‌ها و خاطرات قومی را به هم گره می‌زند که در ابتدای امر ممکن است برای همگان ماهیت استدلالی نداشته باشد. چون ممکن است از کسی در بخارا پرسیده شود چه نسبتی با ایران دارد، نتواند استدلال کند، ولی حتماً احساس هم‌ریشگی دارد. بنابراین، این جوامع، یعنی این کامیونیتی‌های فرهنگی، ایران فرهنگی را شکل می‌دهند. این امر، در مرحله اول به مفهوم احساس گره می‌خورد: حس هم‌ریشگی، هم‌تباری و خاطره قومی. به عبارت دیگر، باشندگان حوزه ایران فرهنگی دارای یک متافیزیک مشترک‌اند. ارزش‌های مشترکی وجود دارد؛ مناسک مشترکی وجود دارد؛ اعیاد و شباهت‌هایی در شیوه پوشش، غذا خوردن، تبار مشترک، خاطرات قومی، اسطوره‌ها و افسانه‌ها، همه این‌ شاخصه‌ها یک پیکره را می‌سازند که می‌توانیم به آن «ایران فرهنگی» بگوییم.

دکتر حبیب‌الله فاضلی کرمانشاهی
استاد علوم‌ سیاسی دانشگاه تهران

قبض و بسط جغرافیایی
تا آنجایی که من می‌دانم هیچ مورخ و فرهنگ‌پژوه صاحب‌نظری در اصل وجود تاریخی و فرهنگی حوزه ایران فرهنگی و ویژگی‌های خاص آن تردید نکرده است. بالاخره با کمی تغییرات و قبض و بسط جغرافیایی، پیکره‌ای به نام «ایران فرهنگی» پذیرفته شده است و منتقدانش هم به چنین حوزه‌ای معترف‌اند.
 نکته دیگر اینکه با اطمینان می‌توان گفت  ایران فعلی، قلب این حوزه است و اگر از زاویه ادبیات علوم‌ سیاسی و مطالعات‌ منطقه‌ای به پیکره ایران فرهنگی نگاه کنیم، انتظار می‌رود که یک دولت، سرکردگی آن را بپذیرد و خود را وارث اصلی میراث کهن بداند؛ به گونه‌ای که بقیه برادران و خواهران جدا افتاده را همچنان بخشی از حوزه ارزشی و شئونات فرهنگی و خانوادگی خود بداند. به نظر می‌رسد که ایران فعلی باید این رسالت را بپذیرد و به آن باور داشته باشد که قلب ایران فرهنگی است و رسالتی تمدنی دارد و الزامات آن را پایبند باشد.
 
رقبای تمدنی ایران
نکته دیگر اینکه در منطقه‌ای که هستیم، اجمالاً سه رقیب تمدنی داریم: 1. حوزه عربی با مناسبات خاص خودش. 2. حوزه ترکی با فضاها و شکاف‌های متعارضش 3. حوزه روسیه و هویت دورگه‌اش.
همیشه، حوزه فرهنگی ایران قابل رقابت با این سه حوزه بوده است. اگر نگوییم احساسات ملی‌گرایانه است به جرأت می‌توان گفت که برند فرهنگی ایران همیشه با فاصله‌ای نسبت به سایر رقبا قرار داشته است. اما برداشت پدیدارشناسانه من این است که طی  دهه‌های گذشته، متأسفانه اعتبار برند فرهنگی ایران وضعیت نزولی پیدا کرده و جذابیت همیشگی‌اش را نداشته است. چرا این اتفاق افتاده؟ شاید دلایل اقتصادی، نظامی و بسیاری چیزهای دیگر باشد. ولی اگر از زاویه فرهنگی و بازی زبانی نگاه کنیم، مثلاً کسانی مثل صدرالدین عینی و برخی دیگر از روشنفکران تاجیکستانی یا افغانستانی، پیش‌تر به راحتی از تبار ایرانی خود سخن می‌گفتند اما در چند دهه گذشته روشنفکران و هویت‌گرایان این جوامع واژگان جدیدی را جعل کرده‌اند و آن‌گاه که از تبار و هویت قومی خود سخن می‌گویند، به جای واژه ایران از مفاهیمی چون قوم آریا، وطن فارسی، آریانا یا خراسان بهره می‌گیرند که جز به یاری، تفسیر سیاسی این مفاهیم قابل فهم نیستند. در تاجیکستان حتی در زمانی که بخشی از امپراطوری شوروی بودند، واژه ایران دائماً تکرار می‌شد که مثلاً در نامه‌های صدرالدین عینی و لاهوتی مشهود است. اما بعد از استقلال، از سال‌های ۱۹۹۵ به این ‌طرف، رهبرشان امام‌علی رحمان و روشنفکران تاجیک از واژه «آریایی» استفاده می‌کنند. تاجیکستان در بین این چهار پیکره تمدنی، به هر حال باید به یک جایی متصل شود. تاجیکستان، استقلال فرهنگی به مثابه تمدنی که خودش را مدعی بداند، ندارد یا افغانستان نمی‌تواند خودش را در این منازعات تمدنی بی‌نیاز از ایران بداند. در این شرایط، تاجیک‌ها حتی در افغانستان و هزاره‌ها از واژه «وطن فارسی» استفاده می‌کنند.
وقتی با تاجیک‌ها در گفت‌وگوی خصوصی و آزاد صحبت می‌کنید، به راحتی از واژه «ایران» استفاده می‌کنند و می‌گویند:«بله، ما بخشی از حوزه تمدن ایرانی بودیم.» واژه‌هایی مانند ایران فرهنگی و ایران‌زمین  در گفت‌وگوهای غیررسمی به راحتی به کار می‌رود. اما وقتی در جاهای عمومی از این مفاهیم استفاده می‌کنند، تردید دارند. دلیلش را این‌طور بیان می‌کنند که استفاده از واژه ایران برایشان هزینه‌بردار است، مشکلات سیاسی ایجاد می‌کند و در هر صورت دشوار است. بنابراین، واژه‌هایی مثل «آریایی» یا «وطن فارسی» را ترجیح می‌دهند.
دلیل دیگر شیوع این بازی‌های زبانی این است که دولت فعلی ایران تمایلی برای به رسمیت شناختن این حوزه ندارد. دولت فعلی ایران برای چنین مسائلی کنش جدی انجام نمی‌دهد و خودش را به عنوان سرکرده حوزه ایران فرهنگی نمی‌شناسد و نمی‌شناساند. دلایل این امر متنوع است؛ بخشی از آن به تصورات مدیران سیاسی در ایران مربوط می‌شود که فکر می‌کنند چنین مباحثی بوی باستان‌گرایی می‌دهد. اما دلیل عملی‌تری که در این بی‌توجهی جدی‌تر به نظر می‌رسد، مشغله‌های متنوع دیپلماسی ایران است. پرونده‌های لاینحلی مثل مسأله هسته‌ای، تحریم‌ها، و مواجهه نظام سلطه با ایران باعث شده که مفهوم «ایران تمدنی» و «حوزه ایران فرهنگی» به فراموشی سپرده شود یا در حد شعار تقلیل پیدا کند و این موضوع به حاشیه رانده شود‌.
 
حیات سرزمینی زبان فارسی
ما یک استدلال درست برای مواجهه با داعش داشتیم:«اگر ما در حمص و حلب نجنگیم، مجبوریم در کرمانشاه، سنندج یا آذربایجان‌غربی با تکفیرگرایی بجنگیم.» این استدلال درستی است و همه کشورهایی که نگاه امنیتی و مسئولانه به پیرامون خود دارند به دفاع فراسرزمینی هم می‌پردازند. به نظر می‌رسد این زاویه استدلالی در حوزه فرهنگی هم قابل اعمال است، یعنی اگر ما در کولاب، دوشنبه یا کابل برای زبان فارسی برنامه‌ریزی نکنیم، احتمالاً با منطق تاریخی می‌توان گفت که ۱۰۰ سال آینده باید در تهران و اصفهان برای زبان فارسی بجنگیم.
افرادی چون برت فراگنر که حیات سرزمینی زبان فارسی را در 500-400 سال گذشته تحلیل کرده‌اند، نشان می‌دهند که زبان فارسی مثل یک تکه برف در برابر آفتاب بوده است؛ دائماً تحت تأثیر هجمه رقبا (روس‌ها، ترک‌ها، عرب‌ها و انگلیسی‌ها) متضرر و دچار فرسایش جغرافیایی شده است. دولت فعلی ایران باید این ضرورت را درک کند. اگر اکنون برای زبان فارسی در دوشنبه، کولاب و دیگر مناطق برنامه نداشته باشد این چالش به داخل مرزهای ما هم کشیده خواهد شد.
نکته دیگری که از زاویه مردم‌شناسی درباره تاجیکستان می‌توان گفت این است که باید میان «پدیداری بصری» و «پدیداری شنیداری» این جامعه تمایز جدی قائل شد؛ یعنی وقتی وارد فرودگاه تاجیکستان و شهر دوشنبه می‌شوید، اگر همه چیز صامت باشد، حس نمی‌کنید که اینجا به حوزه تمدنی ایران تعلق دارد؛ تعداد نشانگان بصری‌اش از ترکیه، پاکستان و هندوستان به هویت ایرانی کمتر است اما به محض اینکه شهر شروع به سخن گفتن می‌کند و با مردم کوچه و بازار همسخن می‌شوید، حس می‌کنید که در یکی از شهرهای خراسان خودمان قدم می‌زنید، دلیل اصلی این تمایز محسوس، تغییر الفبا یا خط در این کشور است که میراث شوم رژیم کمونیستی-روسی است. به صورت مشخص، تغییر الفبا در تاجیکستان و ورارود، ضربه بزرگی به حوزه تمدنی ایران فرهنگی وارد کرده است. تغییر الفبا از دبیره آرامی خودمان به الفبای روسی تاجیکی، واقعاً یک ضربه بزرگ بوده و از نظر تاریخی، من تصور می‌کنم که بعد از حمله مغول، چنین ضربه‌ای به  ایران فرهنگی وارد نشده است.
در اوایل دهه ۷۰، در دوره وزارت خارجه آقای ولایتی، شورای عالی انقلاب فرهنگی مصوبه‌ای داشت که دولت ایران موظف بود بودجه‌ای اختصاص دهد و کمک کند که الفبای تاجیکستان به الفبای نیاکان (همان الفبای تاریخی تاجیکستان) بازگردد. اما این مصوبه عملاً روی کاغذ ماند و اجرایی نشد. در سال ۷۶ هم موافقتنامه فرهنگی‌ با دولت تاجیکستان برای تبادل استاد و دانشجو و محصولات فرهنگی دیگر امضا شد. یکی، دو موافقتنامه دیگر هم ذیل همان قرارداد امضا شد. اما جالب است که بعد از آن سال‌ها، سفارت ایران در تاجیکستان کلاً تعطیل شد و تا جایی که من اطلاع دارم، هنوز هم در این کشور رایزن فرهنگی نداریم که اصلاً قابل دفاع و حتی قابل توضیح نیست. بنابراین از دیدگاه من، مسأله تغییر دبیره فوری‌ترین موضوع ما در ورارود است که هم اولویت دارد و هم اولیت. اگر بخواهم اجمالاً پیشنهادی ارائه دهم، این است که ما نیاز مبرمی به تربیت نیروی انسانی در قالب بورس آموزگاری برای جامعه تاجیکستان داریم. حداقل ۱۰ هزار معلم نیاز است و ایران ظرفیت انجام این کار را دارد؛ دانشگاه آزاد، دانشگاه پیام نور و دیگر مراکز آموزشی ما به خوبی این ظرفیت را دارند، البته پیش‌نیاز این برنامه اعتمادسازی است که فقط قرار است به آموزش خط نیاکان پرداخته شود.
مشکل عمده الفباست وگرنه به ظرایف زبان فارسی به خوبی آگاه هستند ولی تفاوت در الفبا همانند خنجری بر پیکره  ایران فرهنگی است و در عصر مجازی شدن امور و زبان‌ها، انقطاع روابط نوشتاری و ثبت رویدادهای مشترک را منجر شده است. این برنامه می‌تواند شامل آموزش یک یا دو ساله در ایران باشد تا آنها الفبای فارسی را یاد بگیرند و بتوانند به کشور خود بازگردند و در آموزش برگرداندن خط و استانداردسازی زبان ‌فارسی کمک کنند. تغییر الفبا دغدغه خود آنان نیز هست چون تاجیکستان در میان کشورهای تقریباً ناهمسو محصور و غریب افتاده است و اگر تغییر خط ندهد، در افق بلندمدت دیگر خبری از زبان فارسی در آن منطقه نخواهد بود.
اشاره به این نکته مثبت هم ضروری است که تاجیکستان در 30 سال گذشته شیب خوبی به سمت حوزه تمدنی ایران فرهنگی داشته است. واقعیت این است که کارهای خوبی انجام شده و مسیر درستی در پیش گرفته شده است. به‌ عنوان مثال، تغییر مجسمه‌های لنین به فردوسی و تغییر نام برخی شهرها به نام‌های ایرانی، گسترش فرهنگ شاهنامه‌خوانی و برجسته شدن شعرای ایرانی مخصوصاً حافظ و سعدی و مولانا نشان ‌دهنده این توجه است. اما تا زمانی که همان کار اساسی یعنی تغییر خط انجام نشود، این اقدامات اگر ابتر نباشد حتماً ناکافی خواهد بود و به نظر می‌رسد اگر ایران کمک مالی و سیاسی نکند، دولت تاجیکستان نمی‌تواند این کارها را انجام دهد؛ زیرا هم دخالت‌های خارجی وجود دارد و هم این کشور از نظر مالی در وضعیت ضعیفی است. در یکی از همایش‌ها که سال گذشته در دوشنبه برگزار شد، رئیس آکادمی تاجیکستان وقتی با درخواست و سؤال چند پژوهشگر ایرانی برای تغییر خط مواجه شد به شوخی بیان کرد واقعاً این پروژه پول زیادی می‌خواهد به دولت ایرانی بگویید به ما کمک مالی کند تا خط را برگردانیم.
نکته آخر این است که در بحث از ایران فرهنگی، ما معمولاً روی زبان فارسی و شخصیت‌هایی مانند فردوسی، سعدی و حافظ تمرکز می‌کنیم. اما باید به این نکته توجه کنیم که ابوحنیفه نیز سهمی همتراز  در گسترش زبان فارسی داشته است. فقه حنفی شاید نقش بیشتری از فردوسی در این زمینه بویژه در ورارود و شبه قاره و آناتولی ایفا کرده باشد. ابوحنیفه اولین کسی بود که زبان فارسی را به‌ عنوان زبان مقدس معرفی کرد و برای اولین‌بار فتوای خواندن نماز به زبان فارسی را صادر کرد، (تقریباً نقشی شبیه لوتر در جهان مسیحیت برای زبان آلمانی) حتی ابن‌‌ تیمیه و مالکی‌ها به طعنه به او می‌گفتند که ابوحنیفه چون زبان عربی نمی‌داند اینقدر بر فارسی تأکید می‌کند.
ابوحنیفه یا‌ زاده کوفه یا کابل است که هر دو حوزه فارسی‌زبان بوده‌اند و اجداد ابوحنیفه به قول فرزندانش از پارسیان آزاده بوده‌اند و امروزه هم رهبر بزرگ‌ترین مذهب اهل سنت در جهان است که «امام اعظم» شناخته می‌شود. ما احادیث و روایاتی داریم از پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) که نشان‌دهنده صفات حسنه ایرانیان و نکات مثبت نوروز هستند که بسیاری از آنان از مجرای این خاندان   روایت شده‌اند. ابوحنیفه در واقع یک شخصیت تمدنی ایرانی است که باید همسنگ فردوسی و سعدی گرامی داشته شود. ابوحنیفه مبانی الهیاتی جنبش‌های شعوبی را پیش از فردوسی فراهم کرد که باید در جای دیگری به ابعاد مهم آن بپردازیم، با این وصف به دلیل توجهات مذهبی، کمتر از این زاویه به شخصیت ابو حنیفه توجه شده است.
 ابوحنیفه زمانی این فتاوا را صادر کرد که حجاج بن یوسف، خلیفه مسلمانان بود و عداوتش با زبان فارسی و تلاشش برای تغییر نظام خراج  بر همگان آشکار بود و به صراحت دنبال ریشه‌کنی زبان فارسی بود . خلاصه اینکه باید به ظرفیت‌های ابو حنفیه و پیوند گوهرین آن با زبان فارسی بیشتر توجه کنیم؛  بیش از ۹۰ درصد مردم تاجیکستان و ورارود پیرو  او و فقه‌اش هستند.

 

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و ششصد و پنجاه و دو
 - شماره هشت هزار و ششصد و پنجاه و دو - ۲۳ دی ۱۴۰۳