موسیقی احساس انگیز(۲)
موسیقی، علم و حال است و علم و حال یعنی، احساس
محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده
بهراستی اگرحس نباشد، حقایق هم نیستند؟ یا ادراک نمیشوند؟ آیا نسبتی میان ادراک و وجود هست؟ یا به تعبیر بهتر، نسبتی میان نقیض ادراک با وجود هست؟ یعنی نسبتی میان عدم ادراک با وجود! یعنی اگر من درک نمیکنم، به وجود، هستی و بودن، لطمهای وارد میشود؟ یعنی میتوان گفت اگر من درک نمیکنم، پس نیست؟ اگرحس شنوایی نبود یا درکار نبود یا فعال نبود، موضوع شنیدن هم نبود؟ یعنی اگر گوش نباشد، موسیقی هم نیست؟ گیاهان و سایرموجودات، موسیقی را میشنوند؟ گوش میکنند یا احساس (مسامحتاً حس) میکنند؟ شرط احساس موسیقی (و حقایق شنیداری وسایرین) گوش و حس شنوایی است؟
بگو ما چه میدانیم! راجع به انسان و هر موجود ذی حسی اینگونه است. ممکن است تفاوت در قدرت شنوایی میان موجودات گوش دار باشد، ولی بدون گوش و بدون حس شنوایی، چیزی نمیشنوند! خب! موجودات بدون گوش چی؟ آنها چگونه میشنوند؟ بگو نمیشنوند. پس چی؟ احساس میکنند. یعنی چه؟ یعنی همان علم حضوری. آن را در وجود شان یا با وجودشان میفهمند. بدون واسطه میفهمند. بیواسطه شنوایی. مگر حواس، برای فهمیدن نیست؟ بدون آنها نمیتوان فهمید؟ ناشنوایان، عاجز از فهمند؟ بگو حواس دیگرشان بارحس شنوایی را به دوش میکشد. چه حسی؟ ممکن است لامسه، (آنهم محدود) جور دیدن را بکشد. ولی جور شنیدن به عهده چیست؟ ناشنوایان، با چشم و احساسی که در بینایی دیگران و مشاهده موارد، دریافت میکنند، بار شنیدن را تحمل میکنند اما اموری که شنیدنشان معاف ازدیدن است چه؟ موسیقی، درغیر زمان اجرا، بصری نیست. فقط سمعی است. چه احساسی ایجاد میکند؟ برای ناشنوا هیچ احساسی. صدا مسموع آنها نیست و هیچ احساسی از صدای بدون مولد مرئی، محسوس نیست. من نمیدانم. باید یک ناشنوا نظردهد. اما اگر فهمیدن فراتر از حس است و حس فقط راه فهمیدن است و نه تنها راه، پس از غیر طریق حس و حواس هم میتوان فهمید. موسیقی، برای آنها به مفاهیم، ترجمه و تبدیل میشود. آنگونه که شاهد بودهایم احساس را درموسیقی به وسیله اشارات (زبان ناشنوایان) به مفاهیم تبدیل میکنند و بدان وسیله، معنا و احساس اثر را به ایشان تفهیم مینمایند. ایشان میفهمند که اثر موسیقی چه احساس و معنایی دارد. از عاطفی و عاشقانه تا غمگین و شاد و حماسی وهیاهو و آرام... پس ملاک فهمیدن است نه شنیدن. بلکه شنیدن هم برای فهمیدن است. چه بسا شنیدنهایی که فهمی در پی شان نیست.اما فهمهایی که رها از شنیدنند(رها ازحس و حواس). اینها برای چه گفته شد؟ برای اینکه موسیقی و صدا، محتاج به شنیدن هست ولی متوقف به آن نیست. از غیر شنیدن و حس شنوایی هم میشود آن را احساس کرد. موجوداتی هستند که بدون گوش و شنوایی میشنوند. همچنین بدون چشم و بینایی، میبینند.»
میشنوند نه با گوش. میبینند، نه با چشم «این وصف رب العالمین است ولی مخلوقاتی غیر او هم واجد این اوصاف هستند. انسان چه؟ انسان که محتاج و مشغول به حواس است، میتواند چنان باشد؟ اگر موجوداتی بدون گوش میشنوند، انسان با گوش، بهتر میشنود. غیب گفتی؟ یعنی چه؟ یعنی اینکه شنیدن، مقدمه فهمیدن است. پس اگر موجوداتی بدون گوش میفهمند، پس انسان، با گوش، بهتر میفهمد!اگرچه فهمیدن متوقف به شنیدن نیست، ولی با آن شاید کاملتر و سهلتر اتفاق افتد. به هر حال، اگر فهم را نهایت حس و حواس بدانیم و آن را متوقف بر حواس ندانیم، فهم ما ازموسیقی، فراتر از شنیدن و حس شنوایی است و این متوقف به آن نیست و آنچه برای ما باقی میماند، همین فهم ما از موسیقی است. این فهم، که همان احساس و ادراک است و درعین حال علم ما را هم شامل میشود، نزد ما باقی میماند. اگرچه صدا ممکن است قطع شود و تداوم نیابد. اما این احساس، اگرچه علم است و ادارک، ولی صرفاً اطلاعات و دانستنی نیست. یک حالی هم دارد و همراه آن هست.
درواقع تفاوت تاریخ و سینما هم همینجاست. حوادث را میخوانیم. اما اگر آنها را ببینیم، علاوه بر علم نسبت به آنها، احوالی هم عارض ما میشود. صدا را هم میشنویم. علاوه برآن حالی هم دریافت میکنیم. تشخیص لطافت، خشونت، آرامش، اضطراب، جدیت، صمیمیت... حال صداست. باید آنها را در شنیدن بفهمیم نه درخواندن. اگرخبری، گزارشی دریافت کنیم از هر حادثهای، نسبت به آن علم پیدا میکنیم. ولی حال آن را نفهمیدهایم.
اگرعلم و حال، هر دو نصیب شوند و دریافت، میشود احساس. پس احساس، علم حاضر و در صحنه است (Live). تفاوت دارد با خواندن و فهمیدن (یادگرفتن)، که علم غیر درصحنه است. درواقع تفاوت علم (Scince) وهنر، همینجاست.
هنر، علم حاضر و در صحنه است وعلم (Scince)، علم غیر درصحنه! به تعبیر دیگر، هنر، علم و حال است و علم (Scince)، علم و قال. احساس، همان علم و حال است. به تعبیردیگر هنر، علم و حال است. به تعبیر دیگر، هنر، احساس است. پس باشنیدن موسیقی، علم (معنا، مفهوم) و حال اثر، به ما منتقل میشود. اصولاً صدا، همیشه همراه با حال است. یعنی حالی همیشه همراه صدا هست که در تصویر لزوماً چنین نیست. تصاویر بیحال زیاد است ولی هیچ صدایی بیحال نیست. بگو چرا گاهی به صدایی میگوییم بیحال؟ اولاً موسیقی چنان نیست. هرگز موسیقی بیحال نمیشود و شامل آن گفته نیست. ثانیاً منظور از صدای بیحال، صدای فاقد حال نیست. بلکه مقصود صدایی است که حالش ضعیف است.