نه مخاطب را درگیر می کند و نه بذر ترس را در دل ها می کارد
یک «فنجان چای» در مزرعه
فرزانه متین
سریالهای موفق ترسناک و علمی-تخیلی، ما را وارد دنیایی از جنس بیگانگان و ترغیب به تماشای ادامه قصه میکنند. «مردگان متحرک»، «کانال صفر»، «اسلشر»، «عمارت جنزده بلای»، «تسخیرشدگان خانه هیل»، «مراسم نیمهشب» و... از جمله نمونههای موفق چند سال اخیر هستند که توانستند مخاطب را با خود همراه کنند. علاقهمندان این ژانر با پخش سریال «فنجان چای» (Teacup)، منتظر تجربه دوباره دلهره و وحشت بودند که با تماشای یکی،دو اپیزود از این مجموعه، ناامید شدند.
سریال ۸ اپیزودی «فنجان چای» به کارگردانی ای.ال کاتز، جان هیامز، کلوئه اوکونو و کوین تانچارون به تازگی به پایان رسیده و بر خلاف انتظارها یکی از ضعیفترین سریالها در ژانر وحشت و دلهرهآور است که توسط جیمز وان، مغز متفکر آثاری چون «اره» و «احضار» تهیه شده است. گفته میشود این سریال، اقتباسی از رمان Stinger (نیشزن) نوشته رابرت مک کامون است. ایوان استراهوفسکی، اسکات اسپیدمن، راب مورگان، کتی بیکر و چاسک اسپنسر از هنرمندانی هستند که در این مجموعه به ایفای نقش پرداختند.
داستان «فنجان چای» در یک مزرعه کوچک و منزوی در ایالت جورجیا اتفاق میافتد و شخصیتهای مختلفی را به تصویر میکشد که باید با یک تهدید مرموز مقابله کنند. یکی از سازندگان، این سریال را اثری به عنوان «یک معمای پیچیده، تریلری هیجانانگیز، داستانی ترسناک و توقفناپذیر، درامی خانوادگی و حماسهای علمی-تخیلی» توصیف کرده است. با وجود این، با مجموعهای روبهرو هستیم که هیچ کدام از این مسائل در آن پررنگ نیست، چراکه گویا او در جهت تبلیغ و تمجید این توصیفات را پشت سر هم بافته است. با توجه به آنکه «فنجان چای» با الهام از سریالهایی چون «از منشأ» و «گمشده» ساخته شده به مراتب اثری کمرمق و ضعیفتر را برای تماشا ارائه داده که نه مخاطبانش را درگیر میکند و نه بذر ترس در دل آنها میکارد، بلکه سریال بیشتر در یک فضای علمی-تخیلی فرازمینی روی زمین است که خواسته یک دنیای خوفناک را با حضور بیگانگان به نمایش بگذارد.
ابتدای این داستان با چهره خونین یک زن که دستانش بسته و درهم آمیخته شده، شاید در آغاز مخاطب را جذب کند اما با پایان اپیزود اول، بیننده متوجه میشود «فنجان چای» کیسهای است پر از کلیشههای تکراری با خطوط داستانی بیهدف و ریتم کند. این سریال از همان ابتدا شکست خورده تلقی میشود؛ اینکه اعضای خانواده یکی پس از دیگری تسخیر میشوند، حیوانات عجیب و غریب میشوند، برقها اتصالی پیدا میکنند، ماشینها روشن نمیشوند، تلفنها از دسترس خارج میشوند، شخصیتهای اصلی جان سالم به در میبرند و شخصیتهای فرعی کشته میشوند، حوصله سربر است. تمامی این ضعفها، ابتدا ناشی از فیلمنامه بد و سپس کارگردانی ضعیف است. در آثار ترسناک، قاببندی نقش مهمی دارد که حتی این مسأله هم در سریال رعایت نشده است.
فلسفه وجود یک درخت درخشان که افراد اسیر در آن روستا در حال نوشیدن رنگها هستند تا از تهدیدها دور شوند و مرزبندی مزرعه با یک خط آبیرنگ که توسط یک مرد ماسکدار کشیده میشود، اغراقآمیز و بدون پاسخ به چرایی آن است. خوشبختانه کوتاه بودن مدت زمان هر قسمت به مخاطب کمک کرده بیش از این آلوده دنیای تاریک و ناامیدکننده سریال نشود. با وجود مخاطبان ناراضی، عدهای هم هستند که این سریال را یک داستان پرتعلیق میدانند که مدتها منتظر ساخت چنین اثری بودند و شروع باشکوه و جسارت سازندگان در خلق این سریال را ستایش میکنند و منتظر فصل دوم آن هستند. «فنجان چای» ابتدا قرار بود مینیسریال باشد اما به دلایل ناتمام ماندن قصه، علاقهمندان آن منتظر فصل دوم هستند، با این حال سازندگان آن هنوز تأییدی برای ساخت فصل دوم ندادهاند. این سریال که فاجعه نمایشی بسیار ضعیف از یک کتاب است، دارای نقاط قوتی هم هست از جمله فیلمبرداری خوب و بازی قوی ایوان استراهوفسکی در نقش مگی چنورث که نقش اول سریال را برعهده دارد. او که در سریال، یک دامپزشک موفق است و در زندگی زناشوییاش دچار مشکل شده، به خوبی از پس این کاراکتر بر آمده و گویا تنها اوست که به دنبال علل علمی و منطقی اتفاقات رخ داده در مزرعه میگردد. بازی درخشان او پیشتر در سریال «سرگذشت ندیمه» دیده شده بود.