پینوکیوی کسالتبار
سعید مستغاثی
منتقد سینما
استیو مک کویین حتی در فیلم اسکاریاش یعنی «12 سال بردگی» هم در حد و اندازه اسکار نبود و شاید اگر مثلاً آرنون میلچان اسرائیلی تهیهکننده و کمپانی ریجنسیاش تولیدکننده فیلم نمیشدند و یک سفیدپوست مو طلایی چشم آبی (برد پیت) هم منجی و زندگیبخش کاراکتر اصلی سیاهپوست نبود، آن اسکار هرگز به آن فیلم نمیرسید.
چنانچه در سالهای بعد هم دو فیلم بلند دیگرش یعنی «بیوهها» و «شهر اشغال شده» چنگی به دل نزدند! اما در فیلم «حمله ناگهانی» مجدداً مک کویین به همان جنگ جهانی دوم و اینبار موضوع بمبارانهای سنگین لندن در سپتامبر 1940 پرداخته که قرار است تعداد زیادی از کودکان به محل امنی انتقال یابند و در این میان پسربچهای به نام جرج که با مادر و پدربزرگش زندگی میکند، بهرغم میلش مشمول همین موضوع میشود. اما جرج از قطاری که او و کودکان دیگر را منتقل میکنند پایین پریده و طی یکسری سوپرمنبازی به لندن برمیگردد ولی تا خانه و مادرش را پیدا کند با ماجراهای بسیاری برخورد میکند، شبیه پینوکیو که پس از تصمیم به بازگشت نزد پدر ژپتو با حوادث مختلفی مواجه میشود، منتهی در فیلم «حمله ناگهانی» یا «بلیتز» این شباهت با تکرار مکررات و روایتهای کسالتبار همراه است!
استیو مک کویین طبق معمول قهرمانش را سیاهپوست انتخاب کرده که البته مانند آن سیاهپوست فیلم «12 سال بردگی» بهرغم سن کم، دست و پا چلفتی و بیعرضه نیست و بسیار اهل جنگیدن و مبارزه با شرایط سخت به نظر میرسد؛ حتی در برابر باند خلافکاری که میخواهند از او سوءاستفاده کرده و به دزدی وادارش کنند یا وقتی دوستی را که امید داشت او را به خانهاش برساند از دست میدهد، این عرضه و شجاعت را نشان میدهد. بخشهایی از کاراکتر جرج تقریباً از شخصیتی واقعی گرفته شده که با فداکاری خود عده زیادی از مردم را که در یکی از ایستگاههای مترو لندن گیر افتاده بودند از خطر مرگ در اثر سیلاب نجات داد. برخی دیگر از وقایع فیلم مانند بمباران سالن آواز و دزدیدن جواهرات قربانیان بمباران نیز واقعی هستند. طبق معمول در این داستان، هم سرکرده فعالان پناهگاههای لندن، یهودی است و هم شخصی که در پناهگاه، متفکرانه جانب صلح و آرامش را میگیرد. به طور کلی در فیلمهای امسال تظاهر به یهودیت، آن هم در نقشهای برجسته، بسیار بارز جلوه میکند! دلیلش هم کاملاً واضح است...!