«شیوه شخصی» هنرمند مترادف «سبک هنری» نیست
سعید فلاح فر
پژوهشگر هنر
با صحبت از «سبک»، اصطلاحات بزرگ و پیچیدهای مثل کلاسیسم، رئالیسم، سوررئالیسم و مانند آنها به ذهن متبادر میشود. اما مدتی است با یک سوءاستفاده ظریف در ترجمه اصطلاحات هنری، عدهای خود را مبدع سبک هنری معرفی میکنند. عنوان «صاحب سبک» به قصد تفاخر و به جای «شیوه شخصی»، بین بعضی از هنرمندان ایرانی رواج پیدا کرده و تعداد زیادی به طور خودخوانده مدعی چنین عنوانی شدهاند. بعضی پا را فراتر گذاشته و از اسامی منتهی به پسوند «ایسم» برای توصیف خود و آثارشان استفاده میکنند. گاهی این ترکیب را به شکل مضحکی با اضافه کردن ایسم به انتهای نام یا اسم هنری خود میسازند. (خصوصاً اگر توضیحی سطحی به جای مانیفست هم ارائه کرده باشند.) در واقع از این صفت «صاحب سبک» بودن برداشت ساده انگارانه یا بهتر است بگوییم «ساده لوحانه»ای دارند.
شاید این توهم از خلط در واژههای ترجمه شدهای است که برای اصطلاحات هنری به کار میرود. مثلاً کلماتی مثل «شیوه»، سبک به معنی ترجمه Style، «امضای شخصی»، «تکنیک»، «تکنیک شخصی»، «مکتب» و... ممکن است برای بعضی از هنرمندان تازه کار، علاقهمندان آماتور یا مخاطب عام تداعی مفهومی نزدیک به سبک هنری بوده و تصاحب عنوان «صاحب سبک» را توجیه کند. بنابراین کسانی که آثاری خلق میکنند که به هر شکل و ترتیبی برای مخاطب قابل شناسایی است و به عبارتی بلافاصله بعد از دیدن اثر، صاحب اثر شناخته میشود، تصور میکنند با همین ابتکارات، منشأ ابداع یک سبک هنری مشخص شدهاند. اما هر هنرمندی، حتی هنرمندان
تازهکار میتوانند با ترفندهای سادهای، حائز چنین جایگاهی باشند. انتخاب موضوعات خاص یکی از این راههاست. مثلاً نقاشی از تنه درختان، بیننده را بلافاصله به یاد سهراب سپهری میاندازد. اما این امر به تنهایی معادل معنای «سبک هنری خاص» نقاش نیست. استفاده از پالت رنگی خاصی ممکن است با نام یک هنرمند گره خورده باشد. به کار بردن یک کلید واژه تصویری یا نماد تکرارشونده هم میتواند یادآور نام خاص صاحب اثر باشد. به فرض اگر مجسمهسازی در همه آثارش از یک چاقو استفاده کند یا مثل تکرار کلمه «هیچ» در آثار پرویز تناولی، واژه معینی را در اثرش بگنجاند، بلافاصله قابل شناسایی است. اما این استایل، اشاره مستقیم و شیوه کار، به خودی خود، سبک محسوب نمیشود. استفاده از ابزار خاص، تکنیکهای منحصر به فرد، شیوههای اختصاصی نمایش و... اگر چه باعث تشخیص اثر هنری و اشتراکات قابل شناسایی باشند، برای اطلاق کلمه «سبک» کافی نیستند. اغلب چنین مشخصاتی، به تنهایی حتی حائز ارزش مستقلی در حوزه هنر محسوب نمیشوند. (سیاه قلم، رنگ روغن، طبیعت، پرتره و... منسوب به هیچ سبک هنری خاصی نیستند.)
احتمالاً مخاطبین هنر، سبکها را با تظاهرات شکلی و فرمی میشناسند. اما تشخص سبکهای هنری، بیشتر از ویژگیهای ظاهری، از شیوههای فکری و بازتعریفهای هنرمندان از مفاهیم اجتماعی، علمی، سیاسی، زیبایی شناسی و... نشأت میگیرد. یعنی عموماً ویژگیهای ظاهری نه اصل محوری سبک، بلکه پس آمد یک تئوری و نظریه هنری محسوب میشود که ممکن است حاصل جهانبینی متفاوت هنرمند و تحت تأثیر سایر علوم انسانی و زیستی باشد.
«رئالیسم» زائیده جهان صنعتی است و تغییرات ایجاد شده توسط انقلابهای صنعتی و تجاری را در آثار هنری منعکس میکند. بنابراین به نشان دادن تصاویر و صحنههایی از وضعیت طبقات اجتماعی مختلف میپردازد. طبیعی است این طرز فکر نمیتواند با صحنههای باشکوه یا کمالات اغراقآمیز رمانتیسیسم همراه باشد. پس پشتوانههای اجتماعی و سیاسی این نقاشان به آفرینش تعریف تازهای از زیباییشناسی در هیأت ظاهری تابلوهای نقاشی منجر میشود.
«سوررئالیسم» هم زمان با نظریات جنجالی فروید (روانشناس و روانکاو اتریشی) درباره ناخودآگاه، رؤیا و واپسزدگی و متأثر از نابسامانیها و آشفتگیهای قرن بیستم ظهور کرد. اصالت خیال و رؤیا ـ بهعنوان یک امر واقعی برای سوررئالیستها ـ به خلق تصاویری رؤیایی، موجودات و اشیای تخیلی یا صحنههای عجیب تبدیل شد. این ضربههای تند قلم یا انتخاب رنگهای درخشان، ترکیب نشده و خالص از تیوپ رنگها نیست که موجب ظهور «امپرسیونیسم» شده باشد. بنیادهای فکری امپرسیونیستها در باز تعریف معنای نقاشی باعث شده بود که نگاه متفاوتی به این هنر داشته باشند. این گروه از نقاشان به اصالت لحظههای گذرا برای درک واقعیت معتقد بودند. بنابراین در مواجهه با طبیعت تلاش میکردند این برداشت خاص از واقعیت موجود را ثبت کنند. بدیهی است اجرای چنین تابلوهایی باعث مشخصاتی در ابعاد و نحوه اجرای اثر خواهد شد. همان چیزی که موجب تمایز ظاهری این آثار نسبت به سبکهای دیگر میشود.
«کوبیسم» ارتباطی به ظاهر مکعبی اشکال ندارد. بلکه این ظاهر خاص، از اتخاذ تعریف منظر غیرساکن هنرمند حاصل میشود. «اکسپرسیونیسم»، «آبسترکت» و کم و بیش همه سبکهای هنری از چنین پشتوانههای فکری و نظری برخوردارند و در اثر احساس لزوم بهگذار از یک مفهوم به مفهومی دیگر یا در واکنش به وضعیت موجود ظهور کردهاند.
«سبک هنری» معمولاً به عنوان معادل Art Movement استفاده میشود که در این معنا شاید به کار بردن عبارت «جنبش هنری» ارجحیت داشته باشد. «جنبش هنری یک جریان و حرکت هنری است که تحت تأثیر تحولات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی یا عوامل دیگر شکل میگیرد و برای مدتی گروهی از هنرمندان را به تفکر و عملکرد مشابه میکشاند. این جنبشها بسته به بنیان و زمینههای به وجود آورنده و توسعه دهنده آنها میتوانند کوتاه مدت یا نسبتاً پایدار باشند.» با این تعریف جامعیت معنای سبک هنری در گرو توسعه و تداوم تأثیر، بیانیههای هنری، پشتوانههای تئوریک متأثر از شرایط جامعه به اضافه همراهی و پیروی گروهی هنرمندان تأثیرگذار خواهد بود و به کلی جدای از خلاقیتها و مشخصات فردی است.