«به سوی دریا»، داستان سوگ است

معصومه میرابوطالبی
نویسنده و منتقد ادبی

 همه ما در زندگی‌مان فقدان را تجربه می‌کنیم؛ فقدان عزیزی از دست‌ رفته، فقدان از دست‌ دادن چیزی و هر کدام از ما راهکاری برای کنارآمدن با این فقدان‌ها داریم. ما در فقدان عزیزانی که از میانمان رفته‌اند، به سوگ می‌نشینیم؛ غمی درونی که می‌تواند زندگی ما را از حالت عادی خارج کند.
... و سوگ چیزی است که در رمان «به‌ سوی دریا» اثر سوزان کوپر برای شخصیت اصلی این کتاب، کالی و وسترلی رخ می‌دهد. وسترلی، مادرش را از دست می‌دهد و پیش از آن هم پدرش را از دست داده؛ کالی هم، پدر و مادرش را با فاصله کمی از دست می‌دهد و هر دو به‌خاطر سوگی که درونشان است، راهی سفری می‌شوند؛ سفری از میان دریچه‌ای به جهانی دیگر برای وسترلی و سفری در جست‌وجوی پدر و مادری که کالی نمی‌داند هنوز زنده‌اند یا نه، از میان آینه. کالی و وسترلی در رمان «به‌ سوی دریا» که نشر افق منتشر کرده است سفر خود را از دو جای مختلف شروع می‌کنند و هر دو به کمک احتیاج دارند، به راهنمایانی از جنس آن جهانی. وسترلی، شخصیتی به نام لوگان را ملاقات می‌کند و کالی، رایان را. هر دو راهی دریا هستند، جایی که می‌دانند عزیزانشان به آنجا رفته‌اند. آنها در مسیر رسیدن به دریا همدیگر را ملاقات می‌کنند؛ اما در همین حین کسی در تعقیب آن‌هاست: بانو تارانیس. زنی که سردرگمی و سرگشتگی را برای هر دوی آنها به ارمغان می‌آورد. کالی و وسترلی از دست او می‌گریزند و در این فرار، در حین ماجراجوهایی که در قلعه و زیر زمین دارند، بخشی از وجود خود را واکاوی می‌کنند.
یکی از مراحل کنارآمدن با سوگ، مراقبت از خود است. چیزی که کالی در هم‌نشینی با ماری از درون خود به آن می‌رسد. می‌فهمد می‌تواند مواظب خودش و احساساتش باشد؛ اما این مرحله برای وسترلی رخ نخواهد داد. وسترلی علاوه‌بر غم ازدست‌دادن مادر، احساس گناهی درونی دارد. ای‌ کاش‌هایی همیشه همراهش هستند که شاید می‌توانسته به طریقی، مانع کشته‌ شدن مادرش شود. همین باعث می‌شود در جهان جدید، وسترلی همیشه احساس عدم امنیت داشته باشد و راه‌حلش تنها درخواست حمایت است. وسترلی و کالی در جهانی عجیب به سفر خود ادامه می‌دهند تا به دریا برسند. از رودخانه‌ای خروشان عبور می‌کنند، چندین مرگ دیگر را تجربه می‌کنند و در صحرایی سوزان سرگردان می‌شوند؛ اما باز هم کمک از راه می‌رسد؛ کمکی از جنس راهنمایی که حس سردرگمی آنها را از بین می‌برد و مسیر دریا را نشانشان می‌دهد و باز هم تجربه مرگ دیگری در برابرشان قرار می‌گیرد؛ اما در همین مسیر پر پیچ‌وخم و پر از ماجرا و غم، کالی و وسترلی به بلوغی جدید می‌رسند. حالا شناخت آنها از جهان دوروبرشان بیشتر شده و همین کمک می‌کند که خود آن‌ها، سوگشان و فقدان‌ها را بهتر بفهمند. لوگان و تارانیس دو چهره از مرگ‌اند: گاهی رقیب و دشمن و گاهی دوست و خواهر و برادر. چهره‌هایی که از مرگ وجود دارد در کنار دریا برای کالی و وسترلی نمایان می‌شود. آنها مردمان را می‌بینند و به ماهیت ملت لوگان پی می‌برند. رمز و رازهای دنیای جدید برایشان آشکار می‌شود. آدم‌ها را در برابر مرگ می‌بینند؛ در برابر پایانی که زندگی خود آدم‌ها، آنها را ساخته است؛ آدم‌هایی خسته، آدم‌هایی که زندگی‌شان را تباه کرده‌اند و آدم‌هایی که در زندگی خوشحال بوده‌اند. تارانیس و لوگان، شکل مرگ هیچ‌کدام را مشخص نمی‌کنند؛ همه‌چیز در دست خود آدم‌هاست. اینکه لحظه‌به‌لحظه زنده‌بودن‌شان را چطور گذرانده باشند. دریای پیش روی کالی و وسترلی، دریای زمان است؛ زمانی که می‌توانی در زندگی هر طور بخواهی ازش بهره ببری. در پایان داستان «به‌ سوی دریا» باز هم انتخاب با خود وسترلی و کالی است. آنها می‌توانند انتخاب کنند تا ابد شاد باشند اما در یکنواختی یا به دنیای قبلی خود برگردند و همه‌چیز را خودشان بسازند تا عشق واقعی را تجربه کنند که البته رنج هم همراه این تجربه‌های شیرین خواهد بود.
رمان «به‌ سوی دریا» که نشر افق با ترجمه بیتا ابراهیمی منتشر کرده، داستان سوگ است؛ اما سوگی که آن را هیجان، ماجراجویی و نبرد می‌سازد و علاوه‌بر یک سفر بیرونی، قهرمانان را به سفری درونی هم می‌برد.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و پانصد و نود
 - شماره هشت هزار و پانصد و نود - ۰۷ آبان ۱۴۰۳