روح زنانه در میراث فرهنگی

سعید فلاح‌فر
پژوهشگر هنر

«لالایی»ها را باید شناخته شده‌ترین محمل فرهنگی زنان محسوب کرد.
 بخش عمده‌ای از جهان را باید زاییده تربیت مادرانه‌ای دانست که در متن و لحن لالایی‌ها نهفته است. شور ، عشق ، شجاعت و... را مادران در گهواره به زنان و مردان آینده می‌آموزند.
متن این لالایی‌ها در فرهنگ‌های مختلف تطابق زیادی به چگونگی زیست آن جامعه دارد. در واقع این زن‌ها هستند که از طریق تربیت و حفظ و انتقال میراث فرهنگی برای چگونگی و آینده اقوام تصمیم می‌گیرند. زن‌ها پشت دار قالی با حوصله گره در گره می‌بافند، روی پرده‌های خانه نقش و نگار می‌اندازند و دور کرسی قصه‌های امیرارسلان نامدار و هزار و یک شب را می‌خوانند. ظاهراً از همه‌ های و هوی‌های اجتماعی دوری می‌کنند و در کنج خانه می‌نشینند، اما با یک نسل واسطه، در همه وقایع فرهنگی، اجتماعی و... تأثیر می‌گذارند.
این تأثیر همانقدر که ناملموس است، به همان اندازه هم ماندگار و عمیق است و به گواه تاریخ بزرگترین قدرت زنان در همین جایگاه به ظاهر مظلومانه‌ای است که بزرگترین حکومت‌های فرهنگی را اداره می‌کند؛ گوشه‌گیری رازآلودی که کلید همه فتوحات فرهنگی است.
زن‌ها لالایی می‌خوانند و در پس خواب نازنین کودکان، بیداری‌های نسل آینده را تضمین می‌کنند. گاهی در سکوت، سوزن به پارچه می‌زنند و حتی گریه می‌کنند برای تنهایی‌هایی که دارند تا از این آتش، شور به عالم هستی بیندازند. این زنانگی را باید اوج قدرتمندی فرض کرد. این زنانگی، خودش «هنر» خودش را دارد یا به عبارت درست‌تر، خودش هنر را از منظر خودش تعریف می‌کند. شعر خودش را دارد. موسیقی خودش را دارد. نقاشی و قالی و نمایش خودش را دارد.
روح ظریف و بی‌مدعایی که از همین کیفیت «بی‌ادعایی» به بلندترین مراتب تأثیرگذاری می‌رسد. در نگاه تاریخی، این روح زنانه را باید منشأ «هنرهای سنتی» و خصوصاً «صنایع دستی» تلقی کرد. رویکردی که از دوره مدرنیسم، به تدریج از مفاهیم روز «هنر» فاصله می‌گیرد و تقسیم «هنر مردانه» و «هنر زنانه» را پررنگ‌تر می‌کند. با ظهور و گسترش مفهومی به عنوان «هنر معاصر» این اختلاف به سطوح بالای اجتماعی می‌رسد و نزاع تازه‌ای را در چیستی و چرایی و چگونگی «هنر مردانه» و «هنر زنانه» شکل می‌دهد. عده‌ای از هنرمندان زن در دفاع از این هویت جمعی به بیان و بازنمایی همان اختلافات موضوعی و برداشت‌های جنسیتی اولیه از سوژه اکتفا می‌کنند و عده‌ای هم با اتکا به همان قدرت تاریخی زنان، تلاش می‌کنند موقعیت مقتدرانه‌ای در فرهنگ و هنر برای خود مهیا کنند. بنابراین احیای یک نقش تاریخی در قالب هنر معاصر و همراه شدن مؤثر با شرایط زندگی معاصر را باید نقطه عطف هنر این هنرمندان محسوب کرد. پارچه و دوخت یادآور خلوت‌های زنانه در میراث فرهنگی است که در آثار نرجس رفیعی جو به مثابه «هنر معاصر» عرضه می‌شود و حاصل آن نمایشگاهی است که همچنان هیجان‌انگیز است و مخاطب را به تأمل در اوضاع شخصی هنرمند و وضعیت اجتماعی معاصر وامی‌دارد.