به بهانه اهدای جایزه نوبل اقتصاد 2024 که به «نظریه‌پردازان رفاه» تعلق گرفت

راز جامعه مرفه

نقش جوامع در پاسخ به یک پرسش: چرا برخی کشورها ثروتمند و برخی فقیرند؟

چرخه شوم فقر چگونه گریبان‌گیر کشورها می‌شود؟ تله فقر چه کشورهایی را به دام می‌اندازد؟ چرا برخی کشورها فقیر و برخی ثروتمند می‌شوند؟ اختلاف سطح زندگی در کشورهای مختلف چگونه شکل می‌گیرد؟ به چه دلیل برخی کشورها در دسترسی به رفاه همواره ناکام‌اند؟ چه نهادها و چه سازکارهایی در ایجاد رفاه نقش دارند؟ این پرسش‌ها که سال‌ها برای متفکران علوم‌سیاسی و محققان علوم‌اقتصادی دغدغه شده بود، در کتابی باعنوان «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» توسط دو اقتصاددان برجسته دنیا که برنده جایزه نوبل اقتصاد 2024 شده‌اند، پاسخ داده شده است. در این یادداشت پروژه فکری آنان معرفی شده؛ ایده‌ای که آنان را به نوبل رسانده است.

حمید حبیبی
خبرنگار

چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟
کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» اثری مشترک از «جیمز ای رابینسون» و «دارون عجم اوغلو» است که هر دو از برندگان جایزه نوبل اقتصاد امسال بودند و اتفاقاً به واسطه ترجمه تعدادی از آثارشان، برای مخاطبان فارسی‌زبان چهره‌هایی نام‌آشنا هستند. آنان به همراه «سیمون جانسون» سه نفری بودند که به دلیل رازگشایی از جوامع مرفه، برنده جایزه یک میلیون دلاری نوبل اقتصاد سال 2024 شدند و توانستند رابطه معنادار «سیاست» و «اقتصاد» را رمزگشایی کنند و فرمولی برای «خلق ثروت» کشورها و دسترسی آنان به «رفاه» ارائه دهند. جایزه نوبل که از سوی آکادمی علوم سوئد اهدا می‌شود دلیل اهدای این جایزه را چنین عنوان کرده است: «آنان به ما کمک کردند تا دلیل سطح رفاه در کشورهای مختلف را درک کنیم.»
 کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» یکی از 10 اثر برجسته حوزه اقتصاد سیاسی شناخته شده است. نوع نگاه نویسندگان به اقتصاد سیاسی و نوع تحلیل‌شان از توسعه، باعث شده این کتاب مورد توجه محافل علمی و آکادمیک جهانی قرار گیرد و در رسانه‌های جهان بازتاب گسترده‌ای داشته باشد. با خواندن این کتاب، مخاطب پی می‌‌برد که «نهادها» برای رفاه یک ملت، امری ضروری و پایه‌ای هستند و جوامعی که نهادهای ضعیف دارند هرگز رفاه را تجربه نخواهند کرد. آنان رایج‌ترین علت شکست ملت‌ها را «نهادهای اقتصادی و سیاسی استثماری» معرفی می‌کنند که موجب نابرابری‌ها می‌شوند.
 نظریه‌هایی که جواب نمی‌دهند
تصور عمومی شاید این باشد که برخی کشورها به دلیل موقعیت جغرافیایی‌شان و یا به دلیل سیاست‌های ناکارآمد حاکمان‌شان فقیر می‌شوند ولی نویسندگان این اثر، اینها را عوامل قطعی و محتوم شکست ملت‌ها نمی‌دانند و مثال می‌آورند که اگر چنین بود «بوتسوانا» به کشوری تبدیل نمی‌شد که سریع‌ترین رشدها را در جهان دارد، در حالی‌که دیگر کشورهای آفریقایی چون کنگو، سیرالئون و زیمبابوه با فقر دست و پنجه نرم می‌کنند.
نویسندگان بر این باورند که موفقیت اقتصادی یک ملت را «نهادهای سیاسی و اقتصادی» می‌سازند و برای اثبات نظرشان، به شواهد تاریخی استناد می‌کنند و با مثال‌هایی از کشورهای مختلف، نگرش مخاطب را نسبت به توسعه و ثروت کشورها تغییر می‌دهند. آنان در هر فصل از کتاب‌شان وضعیت پیشرفت یا پسرفت ملل مختلف را مورد مداقه قرار می‌دهند و به «نظریه‌هایی می‌پردازند که جواب نمی‌دهند»؛ نظریه‌هایی چون موقعیت جغرافیایی، فرهنگ، فرضیه غفلت و... که نمی‌توانند فقیر و غنی شدن کشورها را توضیح دهند.
 
نجات یافتگان از تله فقر
ترجیحات ذهنی سیاستمداران در توزیع منابع، ریشه بسیاری از انقلاب‌ها در دنیا شده است. بنابراین تصمیمات بزرگ دولت‌ها، زندگی ملت‌ها را می‌سازد و تصمیم‌های اقتصادی از مهم‌ترین تصمیمات است.
در این کتاب مؤلفان «نهادهای اقتصادی استثماری» را در مقابل «نهادهای اقتصادی فراگیر» قرار می‌دهند و کره شمالی و کره جنوبی را به‌عنوان کشورهایی مثال می‌آورند که با اتکا به این دو نوع نهاد، یکی فقیر و دیگری ثروتمند شده است. این تفاوت شگرف، به دلیل تفاوت در سازماندهی نهادهای سیاسی و اقتصادی در این دو کشور اتفاق افتاد که باعث تفاوت درآمد سرانه دو کشور شده است. آنان شاه‌کلید این ماجرا را این‌گونه توضیح می‌دهند: «رشد جوامع با نهادهای استثماری رشد پایداری نیست و متکی بر فناوری‌های موجود است و تغییرات فناورانه را لحاظ نمی‌کنند. بنابراین این‌گونه نیست که جوامع با نهادهای استثماری رشد نکنند بلکه رشد می‌کنند اما رشدشان محدود و غیرپایدار است زیرا همواره به درگیری‌های درونی میان گروه‌های رقیبی که می‌خواهند حکومت را در دست گیرند دامن می‌زنند.»
بنابراین جوامعی که اولاً قانون ضعیفی دارند و دوم، نهادهایی دارند که در عرصه اقتصاد  مردم را به استثمار خود درمی‌آوردند هرگز به رفاه نمی‌رسند. با تغییر در نهادهای اجتماعی است که تغییر در سرانه درآمد کشورها رقم می‌خورد و آنان را به سطح قابل توجهی از رفاه می‌رساند. بنابراین می‌بینیم که رفاه در گرو مناسبات پیچیده اقتصاد و سیاست است و نجات‌یافتگان از تله فقر آنانی خواهند بود که این مناسبات را بشناسند و به درستی مدیریت کنند.
 
نقش سیاست در خلق ثروت
نویسندگان، راز جامعه مرفه را «نهادهای فراگیر» می‌دانند که نتایج بلندمدت دارند اما «نهادهای استخراجی» تنها ابزاری برای استخراج ثروت هستند که برای توسعه پایدار کار نمی‌کنند و دستاوردهای کوتاه مدت آنها، فقط سهم صاحبان قدرت می‌شود. بنابراین جوامعی که بر نهادهای فراگیر سرمایه‌گذاری می‌کند در بلند مدت جمعیت مرفه‌تری خواهند داشت.
از آنجایی که «نهادهای استخراجی» پیوند عمیقی با نهادهای سیاسی و اقتصادی دارند مورد حمایت مردم نیستند بنابراین قدرت اجماع‌سازی برای پیش بردن اهداف عالی اقتصادی را نخواهند داشت و در پیشبرد اقتصاد و رفاه جامعه، مؤثر واقع نمی‌شوند چون گره خوردن‌ آنها به صاحبان قدرت باعث می‌شود وعده‌های‌شان برای اصلاح ساختار اقتصاد مورد اعتماد مردم واقع نشود و از چرخه اقتصاد خارج شوند. بنابراین در دنیای امروز اگر کشورها می‌خواهند به ثروت برسند باید بیش از صاحبان قدرت، به مردم تکیه داشته باشند. در چنین معادله‌ای «نسبت دموکراسی و اقتصاد» هم معنادار می‌شود.

 نقش تکنولوژی در خلق رفاه
«نقش سیاست در خلق ثروت» و «نقش تکنولوژی در خلق رفاه» دو فاکتوری است که نویسندگان پیرامون آن نظریه‌پردازی کرده‌اند و عجیب این‌که دیدگاه نسبتاً انتقادی به فناوری‌های روز دارند و معتقدند تکنولوژی بطور خودکار مواهب اجتماعی برای همگان به بار نمی‌آورد بلکه منافع آن به نخبگان محدودی می‌رسد و می‌تواند بر دموکراسی تأثیر منفی داشته باشد و یکی از عواملی شود که در میان مردم، تفاوت رفاه ایجاد ‌کند.
آنان معتقدند پیشرفت فناوری همیشه به نفع رفاه و توسعه اقتصادی نشده است و اغلب به نفع نخبگان، متخصصان، دانشمندان و کارآفرینان بوده است و گاه عرصه را بر توده مردم تنگ کرده‌ است. بنابراین ساده‌انگارانه است که فکر کنیم با پیشرفت تکنولوژی، خود به خود رفاه شامل حال عموم مردم خواهد شد.

 

بــــرش

چرا «رفاه» انتخاب برخی کشورها نیست؟

یکی از پرسش‌های مهمی که نویسندگان این کتاب به آن جواب می‌دهند این است که چرا رفاه با وجود مواهبی که برای جوامع دارد همیشه انتخاب کشورها نیست؟ پاسخ آنان بسیار هوشمندانه و عالمانه است؛ آنان معتقدند برای رفاه نیاز به «تغییرات نهادی» داریم. تغییرات نهادی، تغییرات اجتماعی و اقتصادی را به همراه دارد که این تغییرات حتماً برنده و بازنده‌ای خواهد داشت. بنابراین نخبگان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تمایلی به این تغییرات ندارند چون ممکن است این‌بار برگ برنده برای آنان نباشد! و مجبور شوند جای خود را به نخبگان جدید دهند. بنابراین چرخه‌ تکاملی در نهادهای استثماری را پیش می‌گیرند تا با حفظ وضع موجود، از دور رقابت خارج نشوند؛ به همین دلیل در چنین جوامعی چرخش نخبگانی بسیار سخت و پرهزینه است. نقد بیل گیتس، میلیاردر معروف امریکایی، از این کتاب را در همین راستا می‌توان خوانش کرد: «من معمولاً در مورد کتاب‌هایی که بررسی می‌کنم، تقریباً خوش‌بین هستم. اما واقعاً با این کتاب مشکل دارم!»

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و پانصد و هشتاد و چهار
 - شماره هشت هزار و پانصد و هشتاد و چهار - ۳۰ مهر ۱۴۰۳