فرازی بر الهیات عشق در حکمت مولانا
قصه عشق و آشتی
پنج دلیلی که آدم عاشق را اهل صلح و مدارا میکند
اهالی ادبیات و عرفان، دو نوع عارف را از هم متمایز میکنند؛ «عارفان زاهد» که اغلب عارفان نخستین از این طیف بودند و «عارفان عاشق» که هرچه از قرون نخست هجری در تاریخ ایران جلوتر میآییم بیشتر عارفان، در این اردوگاه مینشینند که مولانا هم در این حلقه نشسته است. او سیمای عاشق را اینگونه ترسیم میکند: «در کف ندارم سنگ من با کس ندارم جنگ من/ با کس نگیرم تنگ من زیرا خوشم چون گلستان» از نظر مولانا آدم عاشق اهل آشتی و مدارا و صلح است و ستیز در خوی او جایی ندارد و این، یکی از بهترین تعریفها برای انسان معنوی و سالک طریق شناخته میشود. شیخ ابوسعید ابوالخیر، این مفهوم را با این جمله بیان میکند: «داوری کافری است» چون وقتی با کسی جنگ و ستیز میکنیم در واقع او را مورد داوری قرار میدهیم. در این گفتار ادبیات عرفانی و ارزش انسانی آن از خلال حکمت مولانا رمزگشایی میشود و رابطه «عشق» با «آشتی» در عرفان مولانا مورد بحث قرار میگیرد؛ اینکه آدم عاشق چطور خوی مدارا، صلح، آشتیجویی، نیکخواهی، رحم و مروت و شفقت پیدا میکند. عارفان ما آموزگاران آشتی، صلح، شفقت، نیکخواهی و رحم هستند و میراث ادبیات عرفانی ما گوشههای گرانبها و درسهای مبارک فراوانی از این بابت دارد و حکمت مولانا گواهی بر این مدعاست.
دکتر محمدجواد اعتمادی
مولاناپژوه و استاد زبان و ادبیات فارسی
عارفان عاشق همچون مولانا، بین «عشق» و «آشتی» نسبت وثیقی برقرار میکنند. در نگاه آنان، انسان عاشق اهل صلح و مدارا و آشتیجویی است. در این گفتار 5 دلیل را برای این امر ذکر خواهیم کرد؛ 5 دلیلی که سبب میشود «شفقت» و «عشق» هممسیر و همراه شوند.
عشق وحدتآفرین است
عشق، فرد عاشق را به تجربه وحدت میرساند؛ وحدتی که در عشق وجود دارد، یکی از سرچشمههای صلح و نیکخواهی است. انسان عاشق، یگانگی را تجربه میکند؛ گویی دیگران را در خود و خود را در دیگران مییابد. گویی برای او مرز میان «من» و «دیگری» از میان برداشته میشود و این وحدت، اساس شفقت او میشود.
مولانا از مثال «انگور» برای بیان مفهوم وحدت استفاده میکند و در دفتر دوم مثنوی میگوید: «غورههای نیک کایشان قابلاند/ از دَمِ اهلِ دل آخر یک دلند/ سوی انگوری همی رانند تیز/ تا دُوی برخیزد و کین و ستیز» از نظر او، آدمی هرچه خامتر باشد، سختگیرتر است اما سالکی که به پختگی رسیده، کین و ستیز در او کمتر میشود: «سخت گیرد خامها مر شاخ را/ زانک در خامی نشاید کاخ را/ چون بپخت و گشت شیرین لبگزان/ سست گیرد شاخها را بعد از آن... سختگیری و تعصب خامی است/ تا جنینی کار خونآشامی است»
انسان عاشق با پختگی به وحدت میرسد و به تبع آن ستیز او هم کمتر میشود: «آفرین بر عشق کل اوستاد/ صد هزار ذره را داد اتحاد/ همچو خاک مفترق در رهگذر/ یک سبوشان کرد دست کوزهگر» در عشق «دویی» از میان برمیخیزد و به میزانی که دویی کمرنگ میشود، شدت مدارا و آشتیجویی انسان هم بیشتر میشود: «این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد/ این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی» در نگاه مولانا، هرقدر خویشتنشناسی انسان بیشتر و هر قدر انسان، معنویتر شود همانقدر به سمت یگانگی میرود: «وحدتست اندر وجود معنوی»
عشق طبیب است
عشق به روایت مولانا «طبیب» است. در روایت مولانا، به میزانی که طبیب عشق میآید، انسان از کویر منیت و غبار نفسانیت رهایی مییابد و بیشتر اهل آشتی میشود. او در مقدمه مثنوی میگوید: «شاد باش ای عشق خوش سودای ما/ ای طبیب جمله علتهای ما/ ای دوای نخوت و ناموس ما/ ای تو افلاطون و جالینوس ما»
عشق منیت و انانیت را درمان میکند و صلح و سلام و دوستی را جای انانیت مینشاند. بنابراین، انسان عاشق خشونتورز نیست و هرجا که منیت و خشونت نباشد آنجا برای انسان بهشت میشود و مولانا معتقد است که انبیا و اولیای خدا، رسالتشان همین بوده است که عشق را در دنیا جاری کنند تا خشونت از میان برداشته شود.
عشق آبادگر درون انسان است
مولانا معتقد است عشق، درون انسان و وجود آدمی را آباد میکند و انسانی که درونش آرام و گلستان است، اهل آشتی و صلح و مدارا میشود. در روایت مولانا، جنگ با دیگران، بازتابی از درون آشفته انسان است: «در کف ندارم سنگ من با کس ندارم جنگ من/ با کس نگیرم تنگ من زیرا خوشم چون گلستان»
انسانی که در درون خود از آشفتگی و تیرگی و جدال رنج میبرد در عالم بیرون هم بدخو و بدگو میشود. اما آدم عاشق، با درون خود به صلح میرسد و بازتاب آن در دنیای بیرون باعث میشود که فرد عاشق، اهل دوستی و نیکخواهی شود. مولانا در فیه ما فیه «سلوک» را اینگونه تعریف میکند: به میزانی که نوری در اندرون حاصل شود، آسیب و زیان رساندن به دیگران کمتر میشود. بنابراین، عارف کسی است که مشرب صاف او را کدورتی مکدر نکند.
عشق مجالی برای دشمنی نمیگذارد
در روایت عارفان عاشق، دل عاشق، خانه دوست میشود و چنان مملو از دوستی و سرشار از محبت میشود که دیگر مجالی برای دشمنی باقی نمیماند. به قول مولانا «او بگفتی خانه دل خلوتست/ خالی از کدیه مثال جنتست/ اندرو جز عشق یزدان کار نیست/ جز خیال وصل او دیار نیست/ خانه را من روفتم از نیک و بد/ خانهام پرّست از عشق احد» به میزانی که عاشق خانه دلش را مملو از عشق یزدان میکند به همان میزان از کینه و کدورت برحذر میشود. از آنجایی که آدم عاشق در دلش جایی برای ستیز و جدال باقی نمیماند، اهل آشتیجویی و صلح میشود.
مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر اعتمادی است که در نشست «از عشق تا آشتی» در محل خانه اندیشمندان علومانسانی ارائه شده است.
بــــرش
عشق همزاد رحم است
در روایت مولانا عشق همزاد رحم است. عشق در نگاه عارفان، کشف خویشتن است؛ گنجی است که فرد عاشق با جستوجوی حق و جستن خویشتن آن را مییابد و چنین عشقی از نظر مولانا همزاد رحم است: «ای خدا رحم کن آن را که مرا رحم نکرد/ به صفات تو که در کشتن من استادند» انسان عاشق حتی برای کسی که به او رحم نکرده است برایش از خداوند رحم طلب میکند، چون فرد عاشق، اساساً نمیتواند رحیم و بخشنده نباشد. عاشق دل رحیمی دارد و یکی از نشانههای عاشق و سالک راه عشق، این است که او انسانی رحیم و بردبار است و در انجام کارها، خوی حق دارد: «بندگان حق رحیم و بردبار/ خوی حق دارند در اصلاح کار» رحم ویژگی سالک راه عشق و عاشق راستین است.