چرا موسیقی؟! (۸)

محسن نفر
  آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده

هنر و موسیقی راه به اندیشه دارد و هنر و موسیقی تفکرآمیز، هست و می‌تواند باشد! به واقع چه چیزی بالاتر از تفکر و اندیشه؟

«تَفَکرُ ساعةِ افضلُ مِن عبادةِ سبعینَ سنةِ»
تفکر، با همان اوصاف مزبور، از هفتاد سال عبادت بی‌تفکر، برتر است. چرا تفکر چنین فضیلت و جایگاهی دارد؟ زیرا با مهم‌ترین بخش و محور وجود انسان مرتبط است. با عقل. تفکر، نشانه و چراغ عقل و علامت فعالیت آن است. عقل که قوه حارسه و ناطقه انسان است و تعالی و علوّ­­­، وابسته بدان است و بی‌آن، هیچ کمال و علوی برای انسان میسر و مفروض نیست. با تفکر، عقل، فعال می‌شود و تفکر، نشانه فعالیت عقل است. اگرعقل، فعال باشد، خشم و شهوت آرام و سامان می‌گیرند. بدون فعالیت عقل، آنها حریص و عربده‌جوی و وحشی‌اند و موجود حریص، ظالم و وحشی و متجاوز است. پس عقل، حد تمام عدل و اعتدال است. تفکر، راه روشنی و روشنایی عقل است. حال کار و اثری که به تفکر دعوت می‌کند، یعنی به عقل راه می‌بَرَد و عقل، خطا نمی‌برد و به مقصد و مقصود می‌رساند. عقل، صراط مستقیم رستگاری است! صراط امن و امان سلامت و سعادت! با عقل، تباهی و سیاهی منتفی است. تصور آنها هم محال است. موسیقی تفکر‌آمیز، یعنی موسیقی عقلانی! بگو سارق و تبهکارهم برای رسیدن به مقصود خود، فکر می‌کنند. آیا عقلشان فعال و راهبر است؟! به چه راه می‌برد؟ عقل و نقل دو یار شفیق و عتیق‌اند. هر گاه از هم جدا شوند، عقل بی‌پناه و نقل مهجور و مکتوم می‌شوند. اعتبار نقل، به عقل است و خیریت عقل، به نقل.
نقل (وحی)، دعوت به عقل می‌کند و عقل اِتّباع از نقل. نقل می‌گوید عقل را بها دهید و سرور و مَلَک وجود خود کنید. عقل هم می‌گوید عاقبت و اکنون با تبعیت از نقل، خیر می‌شود! پس این دو یار و دو بال تعالی و تکامل انسانند. هر کدام از دیگری جدا افتد، بی‌یاور می‌شود و بدون یاوری، خطر اضمحلال و سرنگونی هست! اگر عقل از نقل جدا شود، نقل در مهجوریت قرار
می‌گیرد و پیروی از آن مسخره به نظر می‌آید و اگر نقل از عقل دور افتد، راهبریش، به ترکستان است و ختم به خیر نمی‌شود. پس تبهکار و مجرم هم تفکر می‌کنند و عقلشان فعال است. اما راه به عاقبت خیر نمی‌برند. از نظر دین، شیطان به جای عقلشان نشسته است. یا عقلشان را به شیطان سپرده‌اند و از نظر غیر دین، عقلشان فقط منفعت و پیشروی آنها را نصب‌العین خود قرار داده و همه را فدای خود می‌بینند و می‌کنند و به غیر خودخواهی، راهی نمی‌نمایند و نمی‌برند. پرواضح است که خودخواهی، به هلاکت و سرنگونی منجر می‌شود و مگر سرنوشت همه دیکتاتورها و ظَلَمه، غیر این بوده است؟ عقل یک دیکتاتور(و ظالم)، فقط به منافع او می‌اندیشد و هیچ‌گاه منفعت ظالم از تصادم و تزاحم با منفعت جمع، تبری نمی‌جوید و این تداخل به تلاطم و تضاد می‌انجامد و فرد در مقابل جمع، محکوم به فنا و نابودی می‌شود و هست!
پس تفکر، نشانه فعالیت عقل و آن همیشه راهبر و هادی است. اما رهبری به خیر، در گرو یاوری نقل (وحی) و حمایت آن است.
اگر زمام را به عاقل متدین سپریم، به ساحل نجات می‌رسیم و اگر فقط به عاقل سپریم، مشروط به اخلاق و عمل صالح، نجات می‌یابیم و اگر نامشروط به او سپریم، طعمه منافع و مطاع او می‌شویم و به دام مکتب‌ها و طریقت‌های رنگارنگ و پرزرق و برق میان‌تهی و فریبکار، گرفتار می‌شویم. پس موسیقی تفکرآمیز، موسیقی راهبر به عقل است و موسیقی عقلانی، موسیقی راهبر به چیزی است. (تفکر، مقصود، مکتب، موضوعی خاص، راه و طریقت معین و...) نکته مهم‌تر اینکه در موسیقی تفکرآمیز، عیار زیبایی و دلنشینی اهمیت دارد. اگر فقط صداها و نواها، بدون جهت‌گیری (غیرملودیک) باشد، مخاطبت با آن سخت و دشوار است. مانند موسیقی‌های فیلم‌های فضایی یا مدرن. اما اگر چرخش اصوات و نواها به سمت تعین و هویتی باشد (ملودی)، تَخاطُب آسان و سهل‌تر است. زیرا راز جذابیت یک اثر موسیقی، اهمیت ملودی و نقش و میزان و جایگاه آن است. ملودی، نقطه توجه و چشماچشمی موسیقیدان و مخاطب است. هر قدر سهم آن در اثر کمتر باشد، شکیبایی مخاطب کمتر می‌شود. به هر حال عقل، خود را از خلال اصوات، نواها و آواها می‌نماید و آن است که مخاطب را متوجه یا میخکوب خود می‌کند. این عقل، که عقل سازنده و موسیقیدان اثر است، در اثنای اثر، بر ذهن و ضمیر مخاطب اثر می‌کند و او را با درون و اخلاق هنرمند آشنا می‌کند. تخاطب، آنگاه به اوج می‌رسد که مخاطب با اثر همذات‌پنداری می‌کند. یعنی خود را در اثر می‌بیند. یعنی اثر را برای خود می‌داند. یعنی خود را به جای مصنفش قرار می‌دهد. پس از مدتی، در اثر انس با اثر و سایر آثار مصنف ناخودآگاه تمایل و گرایشی به او پیدا می‌کند. این تمایل به خلق و خوی و سبک زندگی هم سرایت و تعمیم می‌یابد و پس از مدتی، شبیه و همزاد او می‌شود. همزاد مصنف و این پیروی و تأثر، از راه عقل و تفکر صورت می‌گیرد. اسفبار آنجاست که مصنف با اخلاق دینی و مبانی آن، بیگانه باشد. اگر چنین باشد، مخاطب هم از اخلاق دینی و مبانی آن دوری می‌گزیند (خواه‌‌ ناخواه) و با آن بیگانه وغریبه می‌شود. پس اگر هنرمند با دین، اخلاق دینی و مبانی آنها عجین و مأنوس باشد، عقلش از آنها مایه می‌گیرد و این در تمایل و سبک زندگی مخاطب اثر می‌گذارد و اگر نه، نه. پس موسیقی تفکر‌آمیز، بالاترین سطح موسیقی و تفکر، بالاترین سطح وجود انسان است. اما همین فضیلت و ارزش، بدون همراهی و یاوری دین (نقل، وحی)، راه به مقصود نمی‌برد و ممکن است به ترکستان بَرَد. ولی همیشه امکان رستگاری در تفکر هست. زیرا تفکر همان‌طور که در جدایی از دین، به شیطان و شر نزدیک می‌شود، می‌تواند آنها را هم زیر سؤال برد و با آنها کشمکش کند. این البته در حکمت و معرفت بروز بیشتری دارد. ولی در هنر، به جای کشمکش، جذب و کشش ظهور می‌کند و مخاطب با آن تا آخر می‌رود. موسیقی تفکر‌آمیز، اگر به عقل راه بَرَد، اشرف انواع موسیقی است. چون عقل، پیامبر درون است و هر چه می‌گوید، شرع همان را می‌گوید.«کلَّماً حکم به العقل، حَکم به الشَرعُ.» مشروط به آنکه تشخیص عقل که قوه فاصله حق و ناحق و درست وغلط است، مصدر یقین هنرمند و مخاطب باشد. ولی اگر عقل رها نباشد و در اسارت خشم و شهوت و شیطان باشد، به جای رستگاری و درستگویی و درست‌نمایی، فریبکار و حیله‌گر می‌شود. چون تیغ دست زنگی مست!

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و پانصد و پنجاه و یک
 - شماره هشت هزار و پانصد و پنجاه و یک - ۲۰ شهریور ۱۴۰۳