از ابوجهاد تا ابوالعبد؛
سیاست باطل اسرائیل در چرخه ترور
علیرضا حجتی
دبیر گروه جهان
شاید آوریل 1988 که جوخههای ترور اسرائیلی پس از چند تلاش ناکام، موفق شدند ابوجهاد نفر دوم سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) و دست راست یاسر عرفات را در تونس ترور کنند، گمان میکردند موج انتفاضه اول که از سال قبل از آن، یعنی 1987 آغاز شده بود، فروکش خواهد کرد و ضربهای اساسی بر سازمان رزم فلسطینی وارد خواهد آورد و تمامی انگیزه فلسطینیها برای ادامه راه را از بین خواهد برد.
این ترور اگرچه جنبش فتح را در مسیر مذاکره و سازش با رژیم صهیونیستی قرار داد (البته روند صلح از پیش از ترور ابوجهاد آغاز شده بود) و نهایتاً به توافق اسلو 1993 منجر شد اما تأثیرات تمام این اقدامات محدود و موقت بود و بزودی هرچه که اشغالگران طراحی کرده بودند نقش بر آب شد.
کارزاری که تندروهای صهیونیست علیه توافق اسلو راه انداختند، مسیر هرگونه تفاهم با سازشکاران فلسطینی و خسته از مبارزه را مسدود کرد. سیاستی که طی آن اسرائیل موفق شده بود ابوعمار (عرفات) را از فلسطین دور کرده و به تونس تبعید کند تا عرفات را به مسیر شناسایی اشغال فلسطین سوق دهد، توسط دینامیسم اجتماعی اسرائیل که بر پایه اشغال و نفی هرگونه حقوق فلسطینیها برپا شده بود به محاق برده شد. صهیونیستها حتی همان حقوق نیمبندی که در اسلو توافق شده بود که به اشغال بیش از 70 درصد فلسطین رسمیت میبخشید و مناطق تحت حاکمیت فتح را صرفاً به چند کانتون محدود میکرد را هم اجرا نکردند تا در نهایت اسحاق رابین ترور شود و نتانیاهو به قدرت برسد.
قدرت گرفتن نتانیاهو به این معنی بود که تمامی نتایج قبلی از ترور ابوجهاد تا پیمان اسلو همگی به سطل آشغال ریخته شده و تلآویو درست به نقطه پیش از ترور بازگردد.
رونن برگمن روزنامهنگار اسرائیلی در کتاب دایرةالمعارفی خود با عنوان «برخیز و تو اول بکش: تاریخ مخفی ترورهای هدفمند اسرائیل» مینویسد: دلیل مستقیمی که سران اسرائیل برای انجام این ترور مدعیاش بودند، آرام کردن انتفاضه بود. اگر با این ملاک به قضیه نگاه کنیم، این ترور در دستیابی به هدفش ناکام ماند. چون با تضعیف رهبری ساف، باعث تقویت کمیتههای مقاومت مردمی در اراضی اشغالی شد. برگمن میگوید بسیاری از اسرائیلیهایی که در آن عملیات دخالت داشتند حالا با استفاده از مزیت گذشت زمان، وقتی به عقب نگاه میکنند از آن پشیمان هستند.
این داستان کم و بیش در مورد ترور یحیی عیاش هم تکرار شد. این ترور در سال 1996 و روزهایی که نتانیاهو سرمست از نابودی نتایج اسلو بود نه تنها منجر به نابودی قابلیتهای نظامی گردانهای القسام، شاخه نظامی جنبش حماس نشد بلکه عیاش به نماد مقاومت فلسطین تبدیل شد. قسام علاوه بر انتقام از ترور عیاش با انجام 4 عملیات بمبگذاری فقط طی دو ماه پس از ترور که منجر به کشته شدن 60 اسرائیلی و زخمی شدن صدها نفر شد، قابلیتهای امنیتی و نظامی خود را توسعه داد.
پایگاه خبری شهاب مینویسد: عملیات استشهادی که حدود یک سال قبل از ترور عیاش متوقف شده بود و ثابت میکرد که اسرائیل دست بالا را دارد اما نشان داد همان طور که ضربه میزند، ضربه میخورد. در همین چهارچوب، ترور ابوعلی مصطفی، دبیرکل جبهه مردمی آزادی فلسطین در 27 اوت 2001، اعضای سازمان او را بر آن داشت تا کمتر از دو ماه بعد به عنوان بخشی از سیاست پاسخ متقابل، با ترور رهوام زعیوی وزیر گردشگری اسرائیل و این شخصیت سیاسی افراطی در هتلی که در آن اقامت داشت، انتقام بگیرند. به همین ترتیب، ترور رهبران ارشد حماس، اسماعیل ابوشنب، عبدالعزیز الرنتیسی و شیخ احمد یاسین - در زمانی نزدیک در کمتر از یک سال قبل از خروج یکجانبه اسرائیل از غزه در سال 2005 - منجر به فروپاشی رهبری سیاسی جنبش نشد. این ترورها وجهه حماس را به عنوان یک جنبش مقاومت تقویت کرد که رهبران و اعضای آن در درگیریها به شهادت رسیدند و به پیروزی آن در انتخابات سال 2006 کمک کرد که در نهایت منجر به کنترل حماس بر کل نوار غزه در سال 2007 شد و رهبری اسرائیل به خلاف آنچه میخواست رسید.
با همین نگاه میشود نتایج ترور اسماعیل هنیه در تهران را به نظاره نشست. به طور کلی عملیات ترور به تصمیمگیرندگان اسرائیلی- که تمایل دارند به دستاوردهای فوری و کوتاه مدت حاصل از ترورها بدون در نظر گرفتن زمینه استراتژیک گستردهتر و درسهای تاریخ فکر کنند- نشان میدهد که آرمان فلسطین و وجود یک مرکز رشد مردمی برای مقاومت، منجر به تبدیل رهبران ترور شده به نمادهای مبارزه میشود. برگمن در کتاب خود نتیجهگیری میکند که سیاست ترور نتوانسته راهحلی بلندمدت برای معضل امنیتی اسرائیل ایجاد کند.
از آغاز تجاوز به غزه، اسرائیل معتقد بود که با ترور صالح العاروری، کار مقاومت در کرانه باختری را کاهش میدهد، اما شاهد پیشرفت قابل توجهی در عملکرد و تاکتیک در این منطقه بود، این پیشرفت در عملکرد و تاکتیک نتایج بزرگی را به همراه داشته است.
روزنامه عبری هاآرتص روز دوشنبه نوشت: سیاست رژیم صهیونیستی در ترور رهبران مقاومت فلسطین و حزبالله لبنان نه تنها هیچ کمکی به این رژیم نخواهد کرد بلکه بیش از پیش هزینهها را برای این رژیم افزایش خواهد داد.
این رسانه رژیم صهیونیستی تأکید کرد به شهادت رساندن اسماعیل هنیه توسط این رژیم «فوراً و مستقیماً» هر گونه شانس نجات اسرای صهیونیست را از بین برد، کل سرزمینهای اشغالی را «در یک وضعیت هشدار تدافعی و عصبی قرار داد» و همچنین ریسک یک جنگ منطقهای را افزایش میدهد؛ «جنگی که در آن یک اسرائیل دچار شکاف و اختلاف – شکافی که یورشهای اخیر به پایگاه سدی تیمان و چند مرکز و پایگاه دیگر در بیتلید آن را اثبات میکنند - متحمل آسیبهای جدی خواهد شد».
هاآرتص ادامه میدهد: «تجربه ترور چهرههای متعدد سازمانهای مختلف طی سالیان به ما این درس را میدهد که نهایتاً هیچ تأثیر واقعی و منسجمی بر وضعیت نداشتهاند. حتی اگر ادعا شود که ترور چهرههای مهم حماس یا حزبالله فایدهای را در یک مقطع زمانی خاص داشته، اما آزمون زمان ثابت میکند نه فقط این سازمانها شکستی را در اثر این قتلها متحمل نشدند بلکه حتی تهاجم خود را افزایش دادند. چون فردای همان روز فرد دیگری امور را به دست گرفت که حتی نسبت به رهبر قبلی موفقتر عمل کرد.
هاآرتص در پایان نتیجهگیری میکند: با ترور هنیه شاید اسرائیلیها این احساس را پیدا کنند که «ابتکار عمل به آنها برگشته و غرور زخمخورده اسرائیل و بازدارندگی تحلیل رفتهاش ترمیم شده است اما به سختی میتوان درک کرد که چطور متحد شدن تمامی قوای حماس، حزبالله و ایران – تحولی که با توجه به تشدید اخیر تنشها هر چه محتملتر میشود – میتواند به نفع اسرائیل باشد.»