در حافظه موقت ذخیره شد...
خاطره فراموش نشدنی خوزستانی ها از الگوی خدمت
این رئیس جمهور مرد میدان بود
بعد از آن هم، کمکم، ذره ذره و با دنبالهای از امید، آبرسانی و پایدارسازی آب یک هزار و ۷۶۰ روستا، عملیات اجرایی راهآهن بصره به شلمچه، نیروگاه دوکوهه اندیمشک با ظرفیت ۴۵۱ مگاوات برق، نیروگاه مقیاس کوچک میانرود دزفول با ظرفیت ۲۵ مگاوات، برقرسانی به ۵۲ روستای بدون برق، راهاندازی فاز ۲ پالایشگاه آبادان، بهرهبرداری از پالایشگاه گاز هویزه، گازرسانی به ۲۴۳ روستا، افتتاح راهآهن دوخطه اندیمشک به اهواز با طول ۴۵ کیلومتر، ساخت ۹۰ کیلومتر جاده بین شهری و ۲۴۰ کیلومتر جاده روستایی، افزایش تعداد ۲۰۰ دستگاه اتوبوس به ناوگان بین شهری و شهری، ساخت ۹۴۸ کلاس و ۲۴۰ مدرسه، اجرای بیشتر از ۳۷۰۰ پروژه از محل عوارض آلایندگی در سطح روستاها، آسفالت ۶۰۰ روستا معادل ۳ میلیون مترمربع، توزیع ۳۰۷ دستگاه ماشینآلات برای روستاها، بیمه ۱۸۶ هزار واحد منازل روستایی و راهاندازی صندوق بیمه کشاورزان و عشایر، در خوزستان انجام شد.
سید ابراهیم، راهحل مشکلات خوزستان را با تمام جانش فهمیده بود: «پشتِ میز ریاست جمهوری نَنِشستن!»
او به دل میدان زده بود. دردها را از زبان دردمندان میشنید. بین تهران و خوزستان، بین دولت و مردم و بین او و ما، هیچ فاصلهای نبود. انگار که یکی از ما شده بود. آغشته به غمهای ما و خندان از خندههای ما.
دیگر هیچکس نمیتوانست جلودار قدمهایی باشد که او اراده کرده بود برای جان بخشیدن به جسم نیمه جان خوزستان بردارد. حتی طرح جامع آب و فاضلاب اهواز و کارون که فقط ۳۱ درصد پیشرفت داشت را در مدت کمی، به پیشرفت سه برابری و بیش از ۶۱ درصد رساند.
سید ابراهیم، میخواست پای قولش بماند، مردانه. وعدههایش فقط پوچ و انتخاباتی نبود. رنجی را که ترکشهای گلوله بعثیها و جیببری ناخلفها، به جان شانههای رنجور خوزستان انداخته بود فقط دستهای باغیرت او میتوانست برطرف کند.
این زخمهای کاری سالها بود که منتظرِ آمدنش بود تا مرهم بسته شود و او، هشت بار، آمد و در هفتمین بار، برای همیشه جملهاش را آویزه گوش همه آنهایی کرد که میخواستند پا پس بکشد: «هفت بار که هیچ، حتی اگر نیاز باشد، هفتاد بار به خوزستان سفر میکنم تا مشکلات این استان حل شود.»
سید ابراهیم از کی باید شروع میکرد و از کجا؟ او، تصمیمش را گرفته بود که از اولین روز ریاست جمهوریاش پای مردمِ دردکشیده و دم بر نیاورده خوزستان بایستد. هرچند به او میگویند: «غیرممکن است» اما همه غیرممکنها را به قدر همت وتوکل و درایتش، برای این خطه خاکهای خونآلود، ممکن کند و تا جایی که عمر با خیر و پر برکتش اجازه داد، توانست که لبخند را بر لبهای غمزده خوزستان، نقاشی کند.
ما خوشحال بودیم. ما خوزستانیها، در دولت سیزدهم امیدوار شدیم. چشمهایمان زیر شلاق آفتاب پنجاه و چند درجه درخشید. دلهایمان قوت گرفت و روزنهای از نور با رنگ پیشرفت و توسعه و آبادانی به چشمهایمان باز شد اما «آه از غمی که تازه شود با غمی دگر».
انگار که باید اویی را که برای ما سنگتمام گذاشته بود، در آخرین و تلخترین روز اردیبهشت یک هزار و چهارصد و سه از دست میدادیم و مبتلا میشدیم به سر کردن دوباره، تنها و رنجور و یتیم، شکسته و خسته و داغدار، تنها با آخرین عکسهای یادگاریمان. مثل همیشه و مثل هر بار. انگار که سهم ما از داشتن عزیزانمان همین است: «یقیناً خیر؛ خدانگهدار.»/ فارس