شماره هشت هزار و چهارصد و شصت و نه - ۰۲ خرداد ۱۴۰۳
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و چهارصد و شصت و نه - ۰۲ خرداد ۱۴۰۳ - صفحه ۴

سروده‌هایی در سوگ شهید جمهور

وقت رفتن نبود برادرمن

چند روزی است که اهالی شعر نیز همچون دیگر مردم کشور، سوگوار شهادت رئیس‌جمهور فقیدمان، دکتر سیدابراهیم رئیسی هستند و هریک رسالت فرهنگی‌شان را بر سطرها و بیت‌های سروده‌های خود جای می‌دهند. در صفحه امروز فرهنگی برخی از این اشعار را می‌خوانید.

یکی برفت و هزاران دوباره برخیزد

 نجیب بارور | شاعر افغانستانی

بمان برادر من، وقت، وقت رفتن نیست
 بمان، شتاب مکن، وقت، وقت مردن نیست
هنوز جنگ من و جنگ ما تمام نشد
 هنوز فرصتِ رخت‌ بستن نیست
اگرچه قصه‌ ما، قصه شهادت ماست
 اگرچه مرگ در این راه گَردِ دامن نیست
مباد خاطر ما بشکند بدون شما
 مباد گریه بیاریم، وقت شیون نیست!
یکی برفت و هزاران دوباره برخیزد
 سپاه می‌رزمد گر در آن تهمتن نیست
شهیدِ خدمت مردم‌شدن سزای دل است
 که هیچ خوشه چنین در تمام خرمن نیست
به خاک دفن شدن، لذتِ مبارزه است
 مباد اینکه بمانیم و خاک میهن نیست
بمان برادر من، تا نهایتِ این راه
 نرو که طاقت لبخندهای دشمن نیست
 

این بغض ناگهان شعر است

 سعید بیابانکی | شاعر

خیال می‌کنم این بغض ناگهان شعر است
همین یقین فروخفته در گمان شعر است
همین که اشک مرا و تو را درآورده‌است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است
همین که می‌رود از دست شهر، دست به دست
همین شقایق بی‌نام و بی‌نشان شعر است

 

زندگی مکثی‌ست مابین دو تا سجده

 محمدمهدی سیار | شاعر

آری همین امروز و فردا بازمی‌گردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا بازمی‌گردیم
با پای خود سر درنیاوردیم از این اطراف
با پای خود یک‌روز اما بازمی‌گردیم
چون ابرها صحرا به صحرا برد ما را باد
چون رودها صحرا به صحرا بازمی‌گردیم
 این زندگی مکثی‌ست مابین دو تا سجده
اسغفراللهی بگو، ما باز می‌گردیم
ما عاقبت «انا الیه‌ راجعون» بر لب
از کوچه بن‌بست دنیا بازمی‌گردیم

 

 شب نگرانی سحر نشد
علی‌محمد مؤدب | شاعر

صبح آمد و شب نگرانی سحر نشد
یلدای دوری تو دریغا به سر نشد
از هر کرانه تیر دعایی روانه بود
از این میانه آه یکی کارگر نشد
از ما چرا گرفت دلت مهربان‌ترین
بر ما دوباره ماه چرا جلوه‌گر نشد
در آتش فراق، دویدن به دشت و کوه
 دردا حریف تاب و تب این جگر نشد
چون ابر کوه‌ها، همه شب را گریستیم
باران حریف این تپش بی‌ثمر نشد
لبخند تو که دلخوشی ماست از جهان
باشد برای روز قیامت اگر نشد
چون من نفس نداشت قلم در غمت دریغ
می‌خواست تا که گریه کند بیشتر نشد

جستجو
آرشیو تاریخی