طلاق به خاطر رفتار توهین آمیز شوهر

گروه حوادث/ زن جوان پس از دو سال زندگی مشترک به خاطر رفتارهای تحقیرآمیز همسرش تصمیم به جدایی گرفت و راهی دادگاه خانواده شد.

غزاله که در شعبه دادگاه خانواده مقابل قاضی نشسته بود، وقتی از او خواسته شد درباره علت درخواست طلاقش توضیح دهد، در حالی که کیفش را روی میز می‌گذاشت از جای خود بلند شد و گفت: آقای قاضی من و همسرم فامیل دور هستیم و زیاد هم معاشرت نداشتیم. ازدواجمان کاملاً سنتی بود به همین خاطر فکر می‌کردیم نیازی به صحبت‌های خصوصی‌تر نیست، در حالی که در واقع هیچ شناختی از او نداشتم و فقط بر اساس ظاهرش تصمیم به ازدواج گرفتم. وقتی خانواده‌ها موافقت کردند من هم جواب بله را دادم و عقد کردیم. بعد از چند ماه هم عروسی گرفتیم و الان نزدیک به دو سال است که ازدواج کرده‌ایم اما از همان ماه‌های اول بعد از ازدواج وقتی به میهمانی می‌رفتیم یا میهمان به خانه‌مان می‌آمد، کم‌کم متوجه رفتارهای عجیب مهران شدم. اوایل رفتارش را به پای شوخ‌طبعی و ابراز صمیمیت می‌گذاشتم اما بعد متوجه شدم حرف‌ها و رفتارش درباره من و دیگران بیشتر توهین، تحقیر و تمسخر است تا شوخی. انگار عادت داشت همه حرف‌هایش را با تمسخر و توهین بیان کند.
آقای قاضی، من خودم آدم شوخ‌طبع و بگو‌بخندی هستم اما رفتار مهران مرا بسیار آزار می‌دهد. او مدام به خانواده و نزدیکانم توهین می‌کند. به عنوان مثال یک شب که میهمان داشتیم موقع شستن ظرف‌ها به خواهرانم گفت چرا نشسته‌اید، بروید ظرف‌ها را بشویید. وقتی هم که آنها داشتند ظرف می‌شستند مدام به آشپزخانه می‌آمد و با لحن تمسخر‌آمیزی می‌گفت: اصلاً خوب کار نمی‌کنید، از کارتان راضی نیستم.
خواهرانم به خاطر من حرفی نزدند حتی می‌خندیدند اما خب متوجه شدم که چقدر به آنها برخورده بود و دیگر هم وقتی شوهرم خانه بود به خانه‌ام نیامدند.
غزاله نگاهی به حلقه  ازدواجش کرد و گفت: آقای قاضی، وقتی در جمع فامیل نشسته‌ایم مدام به مردها می‌گوید به زن‌هایتان رو ندهید، پررو می‌شوند.
چند بار تذکر دادم اما توجهی نکرد و حتی با بی‌احترامی با من برخورد کرد تا اینکه دیگر عصبانی شدم و کار به دعوای شدیدی کشید که در کمال ناباوری به طرفم حمله کرد تا مرا بزند. من تا الان گذشت کردم اما دیگر نمی‌توانم تحملش کنم چون در خانواده‌ای بزرگ شده‌ام که رفتارها بر پایه احترام بوده، نه توهین، تحقیر و تمسخر، هر چند که خودش فکر می‌کند خیلی آدم شوخ و بامزه‌ای است اما این رفتار در خانواده ما نشانه بی‌حرمتی است. کار را به جایی رسانده که دیگر دوست ندارم با او در جمع حاضر شوم و می‌خواهم طلاق بگیرم. راستش را بخواهید آخرین کاری که باعث شد در تصمیم خودم مصمم‌تر شوم همین چند شب قبل بود؛ در خانه مادرم بودیم که خاله‌ام با شوهر و بچه‌اش آمدند. شوهر خاله‌ام داشت تعریف می‌کرد که در کارهای خانه به همسرش کمک می‌کند که یکدفعه مهران گفت از بس زن ذلیلی، مرد که نباید ظرف بشوره و بچه‌داری کنه. همین طور داشت ادامه می‌داد که از خجالت آب شدم و شوهر خاله‌ام هم عصبانی شد و آنها از خانه‌مان رفتند. من که آبرویم رفته بود همان جا گفتم می‌خواهم طلاق بگیرم.
قاضی رو به مهران کرد و گفت: پسرم چرا این رفتار را انجام می‌دهی؟
مهران با لحن حق به‌جانبی گفت: من اینجوری بزرگ شده‌ام و پدرم هم همین طوره. شوهر خاله این خانم داشت آبروی ما مردها رو می‌برد، منم خواستم به او بفهمانم که مردی گفتن، زنی گفتن، هر کدام وظیفه خودشان را دارند. کار مرد بیرون و پول درآوردن است و کار زن هم آشپزی، بچه‌داری و خانه‌داری.
قاضی که با این حرف‌ها متوجه عمق فاجعه زندگی مشترک این زوج جوان شده بود، گفت: طلاق تنها راه نجات زندگی شما نیست. به نظر من حتماً دو ماه به کلاس‌های مشاوره بروید اگر مشکلتان حل نشد و مهران هم در این مدت رفتارش را اصلاح نکرد آن وقت حکم طلاق را صادر می‌کنم.

 

امیرحسین صفدری
 کارشناس حقوقی

در این پرونده مشاهده می‌کنید که نگاه اشتباه مرد به زندگی مشترک و البته زنان سبب شده آنها دچار بحران‌های زیادی شوند و کم‌کم به سمت طلاق عاطفی سوق پیدا کنند.
زوج‌های جوان باید بدانند تحت هیچ شرایطی نباید به یکدیگر بی‌احترامی کنند. حفظ حرمت همسر در خانه و بیرون از خانه اصل اساسی زندگی مشترک است که متأسفانه مهران این اصل را نه در مورد همسرش و نه  اطرافیان رعایت نکرده و باعث شده است در نگاه همسرش و دیگران به فردی منفور تبدیل شود.
از طرفی غزاله هم مقصر است چراکه او باید قبل از ازدواج راجع به تمام مسائل مهم زندگی مشترک‌شان حرف می‌زد و شناخت بیشتری نسبت به مهران پیدا می‌کرد. راجع به نوع رفتار، گفتار، طرز تفکر، پوشش و همه مسائل باید به یک نقطه مشترک می‌رسیدند و بعد ازدواج می‌کردند که متأسفانه اصلاً شناخت کافی از هم پیدا نکرده و بدون شناخت ازدواج کرده‌اند.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و چهارصد و شصت
 - شماره هشت هزار و چهارصد و شصت - ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳