نتیجه هنر
سعید فلاحفر
پژوهشگر هنر
هنر نسبت به قدمت حیات روی کره زمین، در مقایسه با «راز بقا» پدیده جدیدی است و به معنای امروزین، جوانتر از آن است که از نظر درازای زمانی با طول تاریخ قابل سنجش باشد.
با این حال نمیتوان انتظار داشت مواجهه امروز بشریت با وقایعی تا این اندازه نوظهور، مبرا از فرهنگ دیرسال حیات باشد، پس همچنان این سؤال از باور جمعی به گوش میرسد که «هنر چه نسبتی با زندگی و الزامات حیاتی انسان دارد» و آیا اساساً چنین نسبتی میتواند با اهمیت باشد؟
نگاه تاریخی بشر در مقابل «شکوفههای بهاری درختان مثمر» و «دشت شقایقهای اردیبهشتی» چه تفاوتی داشته و دارد؟ یکی نتیجهبخش که به میوه و خوراک ضروری انسان تبدیل میشود و دیگری که بدون هیچ کاربرد حیاتی، بعد از چند روز کاملاً از بین میرود. این آزمون مهمی است که میتواند سرنوشت فرهنگی «هنر» را تعیین کند.
انتظار مخاطب امروزی از هنر چیست و آنچه به معنای «کاربرد» و «هنر کاربردی» میشناسیم چه ارتباطی به این عادت دیرین حیاتی دارد؛ آیا زیبایی بدون این قبیل کارکردها میتواند به تعبیری از کاربردهای ضروری برای هنر تبدیل شود؟ معنا و مصداقهای کاربرد تا کجا قابل توسعه است؟ آیا مفهوم عمیق «زیباییشناسی» هنر میتواند وابسته به صفت کاربردی باشد؟ هنر تا چه اندازه در تعهد و وفاداری به «معنا» مقید است؟ آیا نفی و اثبات ضرورت «نتیجه»، «پیام» و... میتواند عنصر محوری در نقش چیستی هنر یا حتی چگونگی و چرایی هنر در زندگی باشد؟ «نتیجهانگاری» و «تعهدات محتوایی» معنای قابل تعمیمی برای هنر دارد؟ تزئین به طور مستقل تا چه اندازه میتواند هدف غایی یک فعالیت فرض شود و آیا «هنر کاربردی» مقابل عبارت «هنر تزئینی» است؟ به نظر میرسد در پشت پرده این تطورات باید سراغی از جنگ میان قدرت و قوام «خرد» و «خیال» را دنبال کرد. خردگرایی یا خیالانگاری کدام مقدم بر دیگری است و این تقدم در طول تاریخ چه اندازه مورد بازبینی جمعی قرار گرفته است؟
باید بپذیریم آنچه از نقاشیهای تاریخی و غارنگاریها که در کتب تاریخ هنر درج شدهاند، در زمان خود هیچ معنا و کارکرد نزدیک به هنری که ما میشناسیم، نداشتند.
رواج نشانههای تصویری بدوی، بیشباهت با شأنیت خطوط اولیه نیستند و هرگز به عنوان عنصری تزئینی به دیوار نمایشگاه و موزهها آویخته نمیشدند. اصولاً تصوری از زینت و نمایشگاه هنری وجود نداشت. این موقعیتی بود که تا قرنها بعد از اختراع کتاب همچنان برقرار ماند.
آنچه امروزه به عنوان هنر شناخته میشود، زاییده ظهور «طبقه متوسط» اجتماعی و اقتصادی است؛ طبقهای که دغدغه بقا میان اعضای آن به حداقل ممکن میرسد و با تکیه بر فراغت و امنیت حیاتی ایجاد شده، فرصتی برای بازتعریف پدیدههایی مثل هنر و حتی بازتعریف زندگی پیدا میکند.
این طرز فکر منجر به مفاهیم تازهای از «کاربرد» میشود.
ماهیت «کاربرد» به معانی فراتر از «ابزار» نزدیک میشود؛ مفهومی که همچنان برای سایر طبقات جامعه نامفهوم یا غیرضروری باقی مانده است. از همه مهمتر اینکه وجه تفنن هنری از بنیاد دگرگون میشود.
در حالی که تفنن هنری در نیاکان آثار هنری [و صنایع دستی] مفهومی حاشیهای داشت، حالا به یک اصل معتبر بدل شده است.
اگر اضافه کردن یک طرح کوچک هندسی به پیاله آبخوری، نوعی شیرینکاری سفالگر محسوب میشد، حالا یک نمایش «بینتیجه» یا یک ابزار [ماشین] ناکارآمد تجسمی میتواند ماهیت محوری اثر هنری باشد. بنابراین هنر پسامدرنیسم و معاصر و تعابیر کاربردی و زیباییشناختی آن تنها در یک اقتضای فرابقایی معنا پیدا میکند.
به گمانم با معادلسازی این تعابیر و تفاوت ماهوی «ساختمانسازی» به عنوان یک سرپناه و ضرورت حیاتی برای حفظ جان و... با «معماری»، طبقه برخوردار و مرفه به عنوان یک هدف بالغ و متعالی در ابداع فرم، فضا و... یا عبور از معنای ساده «پوشش» به صنعت پیچیده مد و «لباس» بتوان مثالهای قابل درکی برای این موضوع ارائه کرد، همانطور که طراحی معماری و لباس مستلزم فراغت از دغدغههای اولیه حفاظت از بقاست و به تولید، نتایج، مفاهیم و نیازهای جدید بشری منجر میشود، تحول «جمعیت» به «جماعت»، «ارتباط روزمره کلامی» به سمت «تعمقات شاعرانه با زبان» و... و بالاخره مسیری که تداعی خروج انسان از دوره غارنشینی به تکامل شهرنشینی و همه اقتضائات است، چنین مهاجرت بزرگ فرهنگی میتواند باشد.