هنرهای میان رشتهای
سعید فلاح فر
پژوهشگر هنر
هنر که از تبار تاریخی خود، بدون اعتنا به محدودههای قابل نامگذاری، تنها براساس احساسات عاطفی و نیازهای روزمره یا میل به زیبایی و... شکل گرفته بود، در دورههای تاریخی مختلف دستهبندی و نامگذاری شد.
تا فرا رسیدن دوره مدرنیسم، هویت هر یک از رشتههای هنری رابطه مستقیمی به میزان استقلال و قابلیت تفکیک آن از سایر رشتههای هنری داشت. به عبارتی تعیین محدوده هر هنر یکی از مشخصات ذاتی آن محسوب میشد. نقاشی، نقاشی بود. مجسمهسازی، مجسمهسازی بود. نمایش، نمایش بود و هر نوع تداخل معنایی یا فرمی هر رشتهای با سایر رشتههای هنری با «تعاریف جامع و مانع» برطرف میشد. ابداع عکاسی یکی از مهمترین و مباحثهبرانگیزترین دورهها و نمونهها در چگونگی و الزامات چنین استقلالی بود.
عکاسی در بدو پیدایش موضوعی علمی و فنی محسوب میشد و به تدریج با شباهتهایی که به تولید تصویر با نقاشی داشت، بهعنوان یکی از هنرهای بصری پا به میدان گذاشت. از این جهت به شدت وامدار نقاشی بود و برای اصول و مبانی خود به اصول و مبانی نقاشی ارجاع میکرد. اما نیاز به استقلال، جریان عکاسی را وادار به استقلال از نقاشی کرد و عکاسها و نظریهپردازان را به چارهجویی واداشت. از جمله اولین نظریات تأثیرگذار و تلاشها برای احراز هویت عکاسی در قیاس با نقاشی و سایر هنرهای تجسمی، در پی دست یافتن به شیوهها و تعاریفی بود که بتواند مرز نگاه و اثر عکاسانه را از نگاه و اثر نقاشانه متمایز کند. این تلاش دامنه وسیعی از موضوع و سوژهیابی، تحلیلها و ذهنیات و... را دربرمیگرفت. از این منظر کمال عکاسی دور از این استقلال و ماهیت انحصاری قابل تحقق نبود. عکاسی تا جایی «هنر» فرض میشد که بر تمایزات خود تکیه داشته باشد و نه بر اشتراکی که با سایر هنرها داشت. تا جایی که از طرف بعضی منتقدان؛ حتی آزمونهای اولیه برای ارائه تکنیکهای تک نسخهسازی عکس در شیوه بعضی از هنرمندان برای رسیدن به شکل هنرمندانه آثار، تمایلی ناکام و سرخورده از علائق نقاشانه فرض میشد. عدهای هم این تلاش عکاسان را برنمیتافتند و آن را نوعی سعی بیهوده برای وارد کردن فعالیت فنی عکاسی به حوزه هنر میدانستند.
مدرنیستها آنچه باعث از بین رفتن مرز هنرها میشد را نمیپذیرفتند. با افول اولین نظریهپردازان مدرنیستها و ظهور مدرنیستهای متأخر و خصوصاً آنچه «پست مدرنیسم» شناخته میشود، نظریات به سمت و سویی گرایش یافت که در یک عبارت فراگیر با عنوان «هنرمعاصر» شناخته میشود.
هنوز عکاسی به طور کامل به موقعیت مستقل مورد نظر نسل اول و دوم نرسیده بود که خط کشی بین رشتهها در همه فضای هنری در رویکردهای هنر معاصر، بتدریج ارزشهای قطعی خود را از دست داد و مرزهای میان رشتهها روز به روز کمرنگتر شد و هنرها چنان در هم آمیختند که «کلیت هنر» جای تفکیک رشتههای تجسمی را گرفت.
هنرهای جدید زائیده این باور هنر معاصر بودند. در این رویکرد، اصراری بر تفکیک هنرها وجود ندارد. بنابراین میتوان مرزهای بین عکاسی و نقاشی را ندیده گرفت یا نقاشیهای برجسته ساخت و روی بومهای بزرگ، نگارگری کرد.