موسیقی، پژواک حق (۸)
محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده
ما با امورمواجه میشویم یا مقابل؟! مواجهه، یعنی رودررویی. تقابل، یعنی روبهروی هم قرارگرفتن. هر دو در موارد مثبت و منفی به کار میروند. ولی تقابل، بیشتر بار معنایی منفی دارد. رودررویی، درتقابل، به معنای مخالفت است. یعنی دو کس که در موضع مخالفت، مقابل و رودرروی هم قرارمی گیرند. ولی در مواجهه، یعنی برخورد دوکس، تصادفاً یا مسبوقاً، که با هم معمولاً ناسازگار و مخالف نیستند. در تقابل، که بیشتر مسبوق به سابقه است، عنصرتصادف کمتر است زیرا احیاناً مخالفت، جنبه پیشینی دارد. حال ما با مسائل و امور، مواجه میشویم یا مقابل؟ اموری که آشنا و دلپسند ما باشند، با آنها مواجه میشویم. ولی با اموری که نا آشنا و دل ناپسندمان است، مقابل.
بنازم به بزم محبت که آنجا / گدایی به شاهی، مقابل نشیند
در بیت فوق، تقابل با قرینه محبت، بار مثبت دارد. حتی میتوان مانند نماز جماعت که شاه و گدا در کنار هم برای عبادت قرار میگیرند را تعبیر به مسالمت و مهر و دوستی کرد. اما همانطور که پیشتر گفته شد، تقابل، رویارویی مخالفت و مخاصمهآمیزاست. سؤال این است: چرا با امور مقابل میشویم؟ و چرا با آنها مقابله میکنیم؟ مطابق قول قبل، ما با امورمستحدث، مقابل میشویم و اگر آنها را غریب و نامطابق با خود ببینیم، مقابله میکنیم.عموماً علت مقابله و مخاصمه ما با امور، غریب و جدید بودن آنها است و این عجیب است. اصلاً دو لفظ عجیب وغریب، ترکیب همواره و مداومی دارند. گویی هرچه که غریب است، عجیب هم هست و ذهن با امورعجیب، انس و الفتی ندارد و غریبها، بیشتر عجیباند زیرا ناآشنایند. پس تا بهحال ما تا اینجای بحث، با واژههای مواجهه، مقابله و در ذیل آنها، عجیب، غریب، انس و الفت روبهرو شدیم. نکته بسیار مهم درخصوص هنر، این است که همه موارد فوق در آن مشاهده میشود. اثر هنری، هم عجیب و غریب است و هم مأنوس و مألوف. ما با اثر هنری، هم مواجه میشویم و هم مقابل.
در حالی که در هر دو حال، هم ستوده است و هم مذموم. البته امور دیگر هم بسیار مشمول این تضاد میشوند که یکی آن را، یکی این را پسندد. ولی در هنر، جذب و جذابیت، عنصرغالب است. مذموم جذاب (جذاب لعنتی). حتی فقرات ناپسند و ناملایم هم جذابند. چگونه امری ناپسند، جذاب هم هست؟ این از ویژگیهای هنر است. معمولاً امور، دلیل جذابیتشان، پوشیدگی مذمومیتشان است. اگر آشکارشود، منفور میشوند و در هنر، صاحبان رأی، از همین روی از اثر و یا سبکی، روی گردانند. اما خلاف رأی آنها، بازهم آثار مذموم، محبوب و جذابند. چرا؟ زیرا پسندیدگی و ناپسندی درهنر، ذیل جذابیت قراردارند. چگونه امری ناپسند جذاب میشود؟ آنگاه که پای اخلاق در آن مشهود نمیشود. ما در مواجهه با هنر، با دو امر همزمان مواجهیم: 1- زیبایی 2- اخلاق. عنصر اصلی زیبایی، جذابیت و عنصر اصلی اخلاق، حسن و قبح است. مواجه شدن هنر، در یک زمان هم با زیبایی و هم با اخلاق تلاقی میکند.
یعنی هم با جذابیت وهم با خیر وشر! اگرمیلش تابع زیبایی باشد، به آن جذب میشود و اگر تابع اخلاق باشد از آن میپرهیزد. اصلاً علت اصلی هر جذب و دفعی همین است. همه امور، منشأ جذب و دفعند. یکی این را، یکی آن را پسندد. آنکه جذب میشود، میلش تابع کششها و جذابیتهای موضوع و آنکه دفع میکند، میلش تابع نیکی و بدی (اخلاق) است. خوردن هله، هوله، بهخصوص برای کودکان، به سبب مجذوبیت و پرهیز بزرگترها از آن، به سبب ضرر و آسیب موجود و ناشی از آن است. هرقدر هم که ضررهای آنها برای کودکان بازگو شود، باز آنها جذب میشوند. چرا؟ چون میلشان به آن، مجذوب است. اگر کسی از آن میپرهیزد، بدان میل ندارد؟ یا علمش موجب پرهیز است؟ یعنی میل دارد ولی از علمش تبعیت میکند. اگرمیل و علم را توأماً در هر کاری کاوش کنیم، میبینیم که هر شخصی در یک زمان، تحت تأثیر یک جبر و یک اختیار، قرار دارد. جبر میل و اختیارعلم. کدامیک قویترند؟ در همه امور چنین است. غذایی را دوست داری ولی برایت ضرر دارد! مادام که نمیدانی میخوری، آنگاه که کبدت چرب میشود، قصد پرهیزمی کنی! آیا میکنی؟ علم از چربی کبد، تو را پرهیز میدهد! آیا پرهیز می کنی؟ چه میزان از عالمان، به علم خود عمل میکنند؟ عمل به علم، جبر است یا اختیار؟ آنکس که میلش به زندگی بیشتر باشد، به علمش بیشتر عمل میکند! اما همان کس که خوراکیهای مضر میخورد هم برای لذتبخشتر کردن زندگی است. برای زندگی میخورد و بهره میبرد. حال چطور است که این زندگی موقعی دستور تمتع میدهد و موقعی دستور پرهیز؟ قانون زندگی قانون تعادل و عدالت است. عدالت هم، گرفتن جانب اختیار است درمقابل جبرهای گوناگون. پس آدمی در همه موارد، همزمان با جبرهایی مواجه و با اختیاراتی، مقابل است! به نظر میرسد برعکس باید باشد. یعنی با جبرهایی مقابل و با اختیاراتی مواجه است. ولی اینطورنیست. جبر که قابل مقابله نیست. جبر تابع شدنی است. تحت جبر، اختیاری ندارد. جبر، جبر میکند و اختیار را سلب. اگر مجبور باشی، از خود اختیاری نداری.
پس با جبرها مواجه میشویم و تحت تأثیر قوی آنها، با اختیارها مقابل. ما با اختیار خود مقابله میکنیم. کسی که علم دارد دزدی بد است چرا مرتکب میشود؟ زیرا جبرِتمتعِ ناشی از دزدی، اختیار پرهیز را سلب میکند. آن جبر، جاذب و این اختیار، دافع است.
گر بر سر نفس خود امیری مردی!
اگرعلم پرهیز، جبر جذب را مغلوب کند، آنگاه است که اختیار پای بر سر جبر گذارده است. اما برای سرکوبی جبر، باید جبر دیگری در کار آید. جبر اختیار. یعنی چه؟ این لفاظی و مغالطهها چیست؟ علم باید جبر داشته باشد. این خزعبلات چیست که میگویی؟! اگرعلم، تو را مجبور نکند، چگونه آن را بهکار میگیری؟ علمی که بهکار نیاید چه علمی است؟ اصلاً چه فایدهای دارد؟ علم
بیفایده، علمی است که جبر ندارد. علم جبار، بهکار
می آید. مجبوری از بهکار بستنش.
اگر علم داشته باشی که در اثر بینظافتی، مریض و آلوده و حتی منفور میشوی، به علمت که به نظافت سفارش بلکه دستور میدهد، عمل کنی!