در حافظه موقت ذخیره شد...
غزل نگاری
بنابر تعاریف ساده و اولیه، تصویرسازی نوعی نقش و نقاشی است که داستان معینی را با قواعدی معین به مخاطب منتقل میکند. در این انتقال آنچه میتواند مهم تلقی شود، تعهد به داستان و روایت است که مستلزم بیان قطعی خواهد بود.
نگارهای که رزم رستم و سهراب را به تصویر میکشد، تلاش دارد تا معادل تصویری این صحنه را بازسازی کرده و خیال مخاطب را محدود و متوجه متن کند. سابقه و تاریخ نگارگری اما نشان میدهد این تعریف کاملی براساس مصداقهای موجود نیست.
چرا که در بسیاری از آثار نگارگری شاهد القای مفاهیم و توصیفهایی هستیم که کارکردی فراتر و عمیقتر از حیطه روایتگری صرف دارند.
بخش مهمی از نگارگری را باید «تجسم غزل فارسی» محسوب کرد. این تجسم محدود به مضامین و موضوعها ـ آنچنان که در هنر تصویرسازی قلمداد میشود ـ نبوده و شامل تشابهات معنوی و ساختاری «کلام» و «تصویر» است. تا جایی که میتوان این هر دو را متعلق به خاستگاهی واحد برشمرد و آنها را دو نماد کاملاً ملی در حوزه هنر و ادبیات معرفی کرد.
فارغ از تصویرسازی نعل به نعل داستانهای شاهنامه، نظامی گنجوی و... که مبتنی بر روایت است، گروه دیگری از آثار نگارگری پا را فراتر از داستان میگذارند و به احوالاتی میپردازند که ویژه غزل فارسی است.
مقایسه این ویژگیها نسبت غزل و نگارگری را آشکارتر میکند. بدیهی است که یکی از مشخصات ماهوی شعر و بهخصوص غزل، تأویلپذیری آن است.
همان که حافظ را در دیوان غزلیاتش لسانالغیب کرده، به آن تفأل میکنند. به عکس گزارههای خبری، شعر [و هنر] محتوایی غیرقطعی دارد و در مواجهه با مخاطب و جهان زیستی مخاطب، میتواند باعث معانی و احساسات مختلفی باشد.
تمییز نثر ساده خبری با کلام شاعرانه همانی است که نگارگری را از یک تصویرسازی به قصد روایت داستانی ساده جدا میکند.
چگونه میشود معادل دقیق معنایی برای عباراتی مثل معشوق، بوستان، می، مرغ، سرو و... در غزل فارسی قائل شد بهطوری که این همان است و لاغیر؟ ادبیات عارفانه وقتی در غزل فارسی رخ مینماید، چنان با نمادها و تعابیر پیچیده میآمیزد که اغلب قابلیت هیچ نوع ترجمه و تفسیری ندارد الا به تطویل کلام.
نه اینکه بزمهای نگارگری و معشوقههای پیچ و تاب خورده با سبوهای معلق در قصر و بوستانها، بیشباهت به این جهان عارفانه غزل نیست؟ کار تا به آنجا میکشد که معشوق و معشوقه همچون تعابیر عارفانه فرازمینی، در هم میآمیزد. در زبان فارسی معشوق و معشوقه (سوم شخص مفرد) با ضمیر «او» و بدون جنسیت خطاب میشود که لازمه پردهپوشیهای اهل خلوت است. در نگارگری هم رخ و عارض بعضی شخصیتها تابع همین قاعده و بدون جنسیت تصویر میشود و پیران همچنان که دستی گناه آلود به شاهد و ساغر دراز میکنند، چهرهای خردمندانه دارند.
این پردهپوشی و تأویلپذیری با عناصر زمینه کامل میشود. از جمله انقطاع موضوعی ابیات غزل که امری رایج است ـ به جای پیوستگیهای قاعدهمند تصویرسازیهای معمول ـ در آثار نگارگری هم به چشم میخورد. همچنین مثالهای فراوانی میتوان در مشابهت و این همانی صنایع ادبی مثل استعاره، تشبیه، اغراق و... میان این دو پیدا کرد.
تقدم و تأخرهای تاریخی میتواند معین کند که چنین مشترکات ساختاری و معنایی حاصل تأثیر نگارگری بر غزل است یا غلبه غزل به نگارگری یا حاصل اشتراک در آبشخور معرفتی و زیباشناختی است. آیا در هنر و ادبیات معاصر هم میتوان انتظاری در این قرابت داشت؟