نیـکوکـار قلابـــــــی ۲ پـسر جـــــــوان را سـارق کـرد

گروه حوادث/ دو پسر جوان که به اتهام گوشی‌قاپی دستگیر شده‌اند، ادعا کردند یک نیکوکار قلابی سرشان کلاه گذاشته و برای پرداخت بدهی‌شان به طلبکاران مجبور به سرقت شده‌اند.

به گزارش خبرنگار حوادث «ایران»، چند روز قبل دختر جوانی در حال عبور از خیابانی در شمال تهران بود که ناگهان موتورسیکلتی با دو راکب مقابل پایش توقف کرد، یکی از موتورسواران که صورتش را با نقاب پوشانده بود از موتورسیکلت پیاده شد و گوشی دختر جوان را قاپید و با سرعت فرار کردند.
دختر جوان که تصور نمی‌کرد گوشی تلفن همراهش به این راحتی به سرقت برود، شروع به داد و فریاد و درخواست کمک کرد تا سارقان گوشی تلفن همراهش دستگیر شوند. همزمان مأموران گشت کلانتری که در آن اطراف بودند متوجه صدای دختر جوان شدند و طرح مهار برای دستگیری سارقان موبایل‌قاپ آغاز شد.
سرانجام تعقیب و گریز به نتیجه رسید و مأموران پلیس موفق به دستگیری سارقان گوشی شدند. متهمان در تحقیقات اولیه به سرقت‌های سریالی گوشی تلفن همراه اعتراف کرده و تحقیقات برای شناسایی سایر مالباختگان احتمالی توسط این باند ادامه دارد.

گفت و گو با پسر سارق
به قول خودشان هنوز مهر دیپلمشان خشک نشده که به خاطر گوشی‌قاپی بازداشت شده‌اند.
چه شد با این سن و سال کم، تصمیم به سرقت گرفتید؟
ما قصدمان دزدی نبود، تازه دیپلم گرفته‌ایم و می‌خواستیم به دانشگاه برویم و برای خودمان کسی شویم، اما افتادیم در مسیری که چاره‌ای جز دزدی نداشتیم.
چرا؟
مدتی قبل در همسایگی‌مان مرد میانسالی به نام شاهین زندگی می‌کرد. شاهین حدوداً 50 ساله بود و وضع و ظاهر معقولی داشت. او با ما طرح دوستی ریخت و پیشنهادی وسوسه‌کننده داد که ما را به این مسیر کشید، او خودش را خیر معرفی کرد و گفت تا به حال برای خیلی‌ها کار پیدا کرده و برای دختران دم‌بخت و نیازمند جهیزیه فراهم کرده است. می‌گفت چون من و دوستم بهرام، پسرهای خوبی هستیم دلش می‌خواهد به ما کمک کند. شاهین پیشنهاد داد با او کار کنیم تا بتوانیم پولی پس‌انداز کنیم و خرج دانشگاهمان را در بیاوریم.
شرایط کاری چه بود؟
قرار بود ما 40 میلیون بگذاریم و 40 میلیون تومان هم او بدهد و مغازه‌ای را که برای خودش است هم در اختیارمان قرار دهد. ما یک مدت کار کنیم و بعد بدون هیچ سودی پولش را برگردانیم و از زمانی که وضع‌مان خوب شد کرایه مغازه را با قیمت پایین پرداخت کنیم. ما هم جوان و اول راه بودیم، شنیده بودیم افراد خیری وجود دارند و به مردم کمک می‌کنند و با این تصور که خوش‌شانسی آوردیم و بخت با ما یار شده، همراه او شدیم. شاهین ما را به مغازه‌ای در بازار برد و گفت این مغازه را می‌خواهم به شما بدهم تا کار کنید.
 40 میلیون تومان را از کجا آوردید؟
هر چه داشتیم فروختیم و به پول تبدیل کردیم. اما هنوز 20 میلیون تومان کم داشتیم و مجبور شدیم از هر کسی که می‌شناختیم پول قرض بگیریم و قرار بر این شد که دو ماهه برگردانیم. با خودمان گفتیم اگر کار‌و‌کاسبی‌مان راه بیفتد 20 میلیون تومان را می‌توانیم برگردانیم. بعد هم پول‌ها را طبق خواسته شاهین به صورت نقدی به او دادیم. می‌گفت اگر پول زیادی به حسابش واریز شود مشمول مالیات می‌شود. ما هم باور کردیم و پول را دستی به او دادیم، دو سه روزی شاهین جواب ما را می‌داد و امروز و فردا می‌کرد اما در کمتر از یک هفته ناپدید شد و سراغش که رفتیم فهمیدیم خانه‌اش را تخلیه کرده و به محل دیگری رفته است.
از شاهین شکایت نکردید؟
چه شکایتی، ما هیچ مدرکی نداشتیم که پول‌ها را به او داده‌ایم و این شگرد شاهین برای کلاهبرداری بود. بعداً فهمیدیم که از چند نفر دیگر هم کلاهبرداری کرده البته مبلغش به این زیادی نبود.
به مغازه‌اش نرفتید؟
مغازه‌ای در کار نبود، او مغازه فرد دیگری را که برای اجاره گذاشته بودند به ما نشان داده بود. با رفتن شاهین ما نه‌تنها پول‌هایمان را از دست دادیم بلکه با چند طلبکار هم مواجه شدیم. همه پول‌هایشان را می‌خواستند و تنها راه چاره‌ای که به ذهنمان آمد دزدی بود. ما هر روز صبح زود برای سرقت می‌رفتیم چون هم مردم زیاد هوشیار نیستند و از طرفی افراد زیادی هم به محل کارشان می‌روند که خودرو ندارند و منتظر تاکسی هستند و سوژه خوبی برای سرقت بودند.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و چهارصد و پانزده
 - شماره هشت هزار و چهارصد و پانزده - ۱۳ اسفند ۱۴۰۲