فضایمجازی
یادی از دهخدای زبان و ادب فارسی
اسماعیل امینی مطلبی از صفحه فرهنگستان زبان و ادب فارسی بازنشر کرده که به سالگرد درگذشت علیاکبر دهخدا اشاره دارد، هفتم اسفندماه ۱۳۳۴ با این شرح: «علىاکبر دهخدا، ادیب، شاعر و منتقد اجتماعى معاصر در سال ۱۲۵۷ش، در تهران زاده شد. دهخدا مقدمات فارسى، عربى و درسهاى دیگر را در مکتبخانههاى قدیم فرا گرفت و سپس، ده سال نزد معلمى به نام شیخ غلامحسین بروجردى، به یادگیرى صرف و نحو عربى، اصول فقه و کلام اسلامى مشغول شد. به علاوه، از محبّتها و تشویقهاى روحانى تجدّدخواه سرشناس، شیخ هادى نجمآبادى، هم بهره گرفت. پس از آن، در آزمون نخستین دوره «مدرسه سیاسى» شرکت جُست و پذیرفته شد. معلّمان این مدرسه کسانى چون میرزا حسنخان پیرنیا (مشیرالدّوله)، میرزا حبیبالله، اردشیر جى، عبدالرّزاق بغایرى و دکتر مورِل فرانسوى بودند. مهمترین اثر دهخدا لغتنامه (۲۲۲ بخش یا جزوه، تهران، ۱۳۱۸ـ۱۳۵۸ش) است که شامل همه واژهها و تعبیرها و اصطلاحهاى فارسى و دخیل در فارسى و بخش عمدهاى از اعلام ایرانى و غیرایرانى در نیمه دوم قرن بیستم است.»
«پدرِ همه» بود
هوشنگ کامکار آهنگساز و موزیسین نامآشنای ایران، متنی از هانا کامکار را در صفحه اینستاگرامش منتشر کرده با این شرح: «چشم باز کردم مردی در خانواده ما بود که «پدرِ همه» بود. اوایل تشخیص نمیدادم پدر کدام یک از اعضای خانواده است. تنها میدانستم از بابای من بزرگتر است.«خورشید مستان» بود و همیشه شوخ و شاد ولی نگران «کوچ بنفشهها»....گاهی گوشهای در طبیعت در حال کوبیدن کندهها بر هم، ریتم میگرفت و آهنگی از خود با آن میخواند. وقتی سر شوق میآمد شعر میخواند و جوری «فروغ»، «سهراب»، «مولانا» یا «حافظ» دکلمه میکرد که فکر میکردم شاعر خود اوست. «شهیدان خدایی» او نخستین آهنگی بود که با آن خود را میان ارکستر احساس میکردم. با زبان الکن کودکی بهجای بابا میخواندم و دایره کوچکم را بهجای دف بابا، تکان میدادم. من دوستش دارم و میدانم هر که او را خوب میشناسد چنین است.«پدرِ همه»؛ هوشنگ کامکار»
نوشته وحید خضاب درباره نیروهای رژیم صهیونیستی
وحید خضاب، شاعر و مترجم در تازهترین استوری خود به وقایع این روزهای فلسطینیها پرداخته و درباره اقدامات نیروهای رژیم صهیونیستی نوشته: «نیروهای اسرائیلی در شرق خان یونس، مشخصاً در عبسان الکبیره مشغول عملیات محدودی هستند. حالا از سرایا القدس(شاخه نظامی جهاد اسلامی) خبر میرسد که اولاً یک بولدوزر نظامی را با مین ضد زره هدف قرار داده و سپس یک تانک مرکاوا را با راکت ضدزره تاندم زدهاند. جالبتر اینکه بعد از آن به سمت تانک یورش برده، درب آن را باز کرده و تک تک نظامیان قاتل داخل تانک را کشتهاند.»
آش آنقدر شور شد که خان هم فهمید
سعید مستغاثی با انتشار تصاویری از برگزیدگان هفتاد و چهارمین جشنواره برلین درباره دست خالی فیلم «کیک محبوب من» با وجود تبلیغات فراوان در فضای مجازی نوشته است. او در یادداشتی با تیتر «تمام شد آقایان، اگر میتوانید دکان دیگری باز کنید!» آورده است: «آنچه طی این یکی دو روز به عنوان جایزه فیپرشی یا همان منتقدان بینالمللی توی بوق کردند نیز یک جایزه حاشیهای بیش نبود که در واقع به 4 فیلم تعلق گرفت و یکی از آن 4 فیلم، «کیک محبوب من» بود! البته این موضوع چندان دور از انتظار به نظر نمیرسید و همچنانکه در نقد اثر یاد شده هم نوشتم، «کیک محبوب من»، آنچه کم داشت و یا اصلاً نداشت همان «سینما» بود. و به جای آن حجم عظیمی از شعر و شعار و چند پیرزن بیحجاب و مشروبخوری و روابط آنچنانی را جانشین اصل «سینما» و «بیان سینمایی» نموده بود که دیگر به قول معروف «آش آنقدر شور شد که خان هم فهمید» و خان برلین نیز همچون برخی جشنوارههای دیگر مثل ونیز حاضر نشد اعتبار جشنوارهاش را پای یک اثر غیرسینمایی و شعاری با ترکیبی از ابتذال فیلمفارسی له و لورده کند!! این موضوع را هنگام جشنواره ونیز و تبلیغات فراوان بر سر یکی دو اثر منتسب به سینمای به اصطلاح زیرزمینی یا اورژانسی ایران هم نوشتم که دیگر سینمای اورژانسی کار نمیکند، دوره دکانهای ممنوع الخروجی نیز به سر آمده (امثال جعفر پناهی و رسولاف و... دیگر ته این دکان را درآوردند!). دوران بیانیه و شعار و کمپینهای به اصطلاح سیاسی حتی در سیاسیترین جشنواره هم گذشته، دیگر کسی صندلی خالی و اشک و آه هم هزینه نمیکند تمام شد آقایان! وقتش است که اگر میتوانید دکان دیگری باز کنید وگرنه باید از ماشین اورژانس پیاده شوید!! یادتان باشد اگر حتی به نظر خودتان مثلاً همه خط قرمزهای یک جامعه را هم زیرپا گذارده باشید، در یک جشنواره سینمایی اهمیتی ندارد، تنها موضوعی که در یک فستیوال سینمایی مهم است، «سینما»ست حضرات! «سینما».