نگاهی به فیلم «رنگ ارغوانی»
ظلم به سیاهپوستان هم کار خودشون بود
سعید مستغاثی
منتقد فیلم
برداشت از رمان آلیس واکر در سال 1985 و توسط استیون اسپیلبرگ هم کلی حاشیه داشت و به همین جهت بهرغم 11 نامزدی در مراسم اسکار اما هیچ جایزهای نبرد!
حالا پس از حدود 40 سال، مجدداً کمپانی برادران وارنر تصمیم گرفت، نسخهای دیگر از رمان «رنگ ارغوانی» براساس نمایش موزیکالی که در سال 2005 اجرا شد توسط کارگردان جوانی به نام «بلیتز بازاوول» (که چهار پنج سال قبل فیلم قابل تأمل «دفن کوجو» را ساخت) جلوی دوربین ببرد.
سالهایی بود که همواره سیاهپوستان در فیلمهای هالیوودی، همچون سرخپوستان، آدمهای شرور و ظالم و خبیث نشان داده میشدند، مثلاً در فیلم «برباد رفته» اصلاً قهرمانان فیلم مانند رت باتلر و اشلی ویلکز و... عضو فرقه نژادپرست کوکلوس کلان بودند که سیاهپوستان را زنده زنده در آتش میسوزاندند و سیاهپوستانی به صورت مثبت تصویر میشدند که خدمتکاران گوش به فرمانی برای اربابان سفیدپوست خود باشند مثل «مامی» در همان فیلم «برباد رفته» که خدمتکار حلقه به گوش خانواده اوهارا بود.
این نژادپرستی افراطی اگرچه بنا به سیاستهایی و برای تقابل در جنگ سرد با شوروی سابق، طی سالهای پس از دهه 50 میلادی، تغییراتی کرد و به نوعی ناگزیر شدند سیاهپوستان را هم به بازی بگیرند اما همچنان آنها به عنوان عنصر درجه دوم و تحت قیمومت سفیدپوستان عمل میکردند و در واقع اگرچه این بار ظلم و ستم به آنها توسط برخی اربابان سفیدپوست نشان داده میشد اما در نهایت بازهم این سفیدپوستان بودند که آنان را به حقوق خود آشنا کرده و نجاتشان میدادند.
این سالهایی بود که دیگر هالیوود نمیتوانست به طور مستقیم و آشکار، ماهیت نژادپرستانه خود را در تولیداتش نشان دهد، از همین روی راه دیگری برگزید تا در آن، مخاطبش را در انتخاب میان بد و بدتر قرار دهد.
در این دسته از آثار همچون فیلم «12 سال بردگی»، سیاهپوست تحت ظلم و ستم، آدم بسیار بیلیاقت و بیعرضه و نادانی نشان میداد که یک سفیدپوست چشم آبی موطلایی، او را به حقوق خود آشنا ساخته و از ورطه ظلم و ستم نجاتش میبخشید.
ولی در رمان و فیلم «رنگ ارغوانی» در واقع این خود سیاهپوستان هستند که شنیعترین و خفت بارترین و غیرانسانیترین ستمها را در حق هم نژادان خودشان اعمال میکنند؛ دخترانشان را به بردگی میکشند، فرزندانشان را میفروشند، آنها را به سختترین کارها وامی دارند، در تعرض و تجاوز هیچ حد و مرزی نمیشناسند و...
در این میان تنها یک بار، زن انگلیسی شهردار که تا حدودی هم مسأله روانی دارد با یکی از شخصیتهای زن فیلم به نام سوفیا درگیر شده به نحوی که وی به دلیل ماهیت قلدرمآبانه خود، شهردار را کتک میزند و به زندان میافتد و سپس مدتی را برای آن زن انگلیسی به زور کار میکند. (بازهم هالیوود انگلیسیها را قربانی کرده!)
اما در بقیه موارد، این سیاهپوستان قلدر هستند که زنان را در حد مرگ کتک میزنند، الواطی میکنند، نوزادان را میدزدند، به زنهای همرنگ خود تعرض میکنند، بدترین و شنیعترین رفتار را با یکدیگر انجام میدهند و...
فضای فیلم آنچنان است که تا اواسط فیلم، نشانی از سفیدپوستان به چشم نیامده و هیچ برخوردی میان سیاهپوستان با آنها به چشم نمیخورد در حالی که قوانین نژادپرستی به طور رسمی تا پس از دهه شصت میلادی هم پا برجا بود و سیاهپوستان از بسیاری امکانات معمولی شهروندی برخوردار نبودند.
اما قصه فیلم «رنگ ارغوانی» در سالهای مابین 1909 تا شروع جنگ جهانی دوم، هیچ نشانی از قواعد و قوانین نژادپرستانه نشان نمیدهد و هر چه هست، ظلم افسارگسیختهای است که برخی سیاهپوستان در حق همنژادان خود اعمال میکنند.
نسخه امسال «رنگ ارغوانی» تنها صحنههای موزیکال را نسبت به نسخه اسپیلبرگ اضافه دارد و به فضای تلخ آن، تمی فانتزی بخشیده، در حالی که در مورد نسخه اول یکی از مهمترین انتقادها به اسپیلبرگ، چسباندن فانتزی به صحنههای تلخ داستان بود!
فیلم اسپیلبرگ بهرغم برخی صحنههای بسیار غلوآمیز مانند سکانس جدا شدن نتی از سیلی در زمانی که آلبرت او را از مزرعهاش بیرون میاندازد، یا زندگی آلبرت پس از رفتن سیلی و البته بازیهای خارج از نقش ووپی گلدبرگ (با وجود نامزدیاش برای اسکار) و اپرا وینفری در مقابل همتایانشان در فیلم اخیر، اما فصل بازگشت شاگ به سوی پدر کشیش خود و همراهی آوازشان با کر دستهجمعی کلیسا، از فصلهای تأثیرگذار آن به شمار میرود که اساساً در میان تمام فیلم «بازاوول»، چنین صحنه تأثیرگذاری حتی در آن دورهمی آخر فیلم هم به چشم نمیآید.
کم و بیش تفاوتهای اندک دیگری هم بین دو نسخه وجود دارد که حداقل میتوان گفت در این نسخه جدید، آنچنان به قول معروف دندانگیر نبوده است. ضمن اینکه نسخه جدید بیشتر مذهبی به نظر میرسد و حتی آوازهای آن (بهجز گاسپلهای کلیسا) هم اغلب واجد اشعار و مضامین انجیلی هستند.