جامعه به شخصیت‌های امیدبخش نیازدارد

مسلم ناصری
 نویسنده

کتاب«طوقی و پرنده آهنی» دربردارنده خاطرات دوران اسارت سیدعلی‌اکبر ابوترابی است؛ البته حدود ۱۰ یا ۱۵ سال پیش این کتاب و چند اثر دیگر را درباره سیدعلی‌اکبر ابوترابی نوشته بودم. بعد از سال‌ها این کتاب را بازنگری کردم و به چاپ رساندم. دوست داشتم در این داستان تقابل یا پارادوکس بین مهربانی و خشونت را نشان دهم و در انتها هم آن کسی که ملایم‌تر است
 پیروز شود.
اما درباره چرایی ضرورت پرداختن به شخصیت ابوترابی باید بگویم که او از جمله شخصیت‌هایی است که جامعه به آنها نیاز دارد؛ شخصیت‌هایی که می‌توانند در اوج گرفتاری‌ها، امید را به دیگران سرایت دهند. به عقیده من شخصیت ابوترابی از آن دسته از شخصیت‌هایی بود که در سخت‌ترین لحظات، تلاش می‌کرد ناامیدی را دور کند، مانند کتاب «طوقی و پرنده آهنی» که در آن یک نفر غمخوار و همراه بقیه باشد؛ همان‌طور که کبوتر، همدل و همدم پسرک می‌شود، ابوترابی هم باید با دیگران همسو و همراه باشد تا بتواند اندکی از دردها و آلام آنها کم کند.
درباره تأثیر کتاب «طوقی و پرنده آهنی» بر کودکان و نوجوانان باید گفت که بچه‌ها با گذشته و حوادث این سرزمین آشنا می‌شوند؛ بچه‌ها می‌فهمند که چنین انسان‌هایی در این سرزمین بوده اند. همان‌طور که پیش‌تر هم گفتم قصدم این بود که آن عطوفت، مهربانی و ملایمتی را که جامعه به آن نیاز دارد نشان دهم.
این کتاب می‌تواند همراه نوجوان باشد و او را به آینده امیدوار کند.اینکه بگوییم مسیر بچه‌ها را با کتاب یا چیز دیگری تحت‌تأثیر قرار می‌دهیم، موافق آن نیستم؛ چراکه بچه‌ها زیرک هستند؛ اما ما می‌توانیم لحظاتی را با کودکان همراه باشیم و نه اینکه دست آنها را بگیریم و با خودمان ببریم. ما باید در لحظاتی که احساس نیاز کردند، آن خلأهای روحی و روانی‌شان را پر کنیم.
اینکه بخواهیم کودکان و نوجوانان را هدایت کرده و به این فکر کنیم که آنها را چگونه پرورش دهیم، زیاد با جامعه و روزگار امروز همسو نیست. ما می‌توانیم همراه کودکان و نوجوانان باشیم و به درد دل‌های آنها گوش دهیم و به گونه‌ای با خوانش کتاب، دوست و یار مهربان آنها باشیم تا هم نویسنده و هم کتاب بتوانند با هم لحظات خوشی را داشته باشند و شادابی را به زندگی برگردانند.
ما باید در عین حال که گذشته را چراغ راه آینده قرار می‌دهیم، به آینده هم توجه کنیم؛ شاید فقط بیان سرگذشت دیگران در گذشته، مخاطب امروز را جذب نکند. اگر خلق‌وخو، نیازها و خواسته‌های مخاطب امروز را درک نکنیم، نمی‌توانیم با مخاطب ارتباط برقرار کنیم. به نظرم برای مخاطب امروز بهتر است که همسو با روایت گذشته، به گونه‌ای با او همدل و همراه باشیم تا بتواند گذشته را دوست داشته باشد.
 متأسفانه احساس می‌کنم مخاطب امروز ما زیاد دوست ندارد که از گذشته‌اش بداند و احساس می‌کند، گذشته مانند یک لنگری است که کشتی‌اش را به گل نشانده و نمی‌گذارد به جلو برود. این شاید دردی است که جامعه از آن رنج می‌برد و امیدوارم مخاطبم با خواندن این کتاب لحظات متفاوتی را تجربه کند.
کتاب «طوقی و پرنده آهنی» ماجرای کبوتری است که با بمباران خانه صاحبش و از بین رفتن آشیانه و صاحب او حسام، آواره می‌شود و با غروب خورشید به طرف خورشید پرواز می‌کند. از ویرانه‌‎های شهر بمباران‌ شده دور می‌شود و دیگر اثری از درختان نخل و آب و آبادانی نیست. هنوز خورشید غروب نکرده است که در بیابان بی‌آب‌وعلف به ساختمانی می‌رسد با اتاق‌های زیاد و دیوارهای محصورشده با سیم خاردار و نگهبانی که می‌خواهد کبوتر را شکار کند و برای شام کباب کند و بخورد.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و سیصد و نود و شش
 - شماره هشت هزار و سیصد و نود و شش - ۱۵ بهمن ۱۴۰۲