مردم چطور «اعتبار» و «مرجعیت» پیدا میکنند
یک مردم و دو ابهام
مردم در جمهوری اسلامی «ابژه مهمی»اند یا «سوژه تأثیرگذاری»اند؟
«مردم» یکی از دالهای مهمی است که جمهوری اسلامی باید آن را تعریف کند؛ اینکه چه درکی از این مفهوم دارد؟ چه نقشی برای آن قائل است؟ درک او چه تمایزی با ادراکات دیگر مکاتب فکری دارد؟ در این گفتار علاوه بر اینکه سعی میکنیم به این پرسشها پاسخ دهیم، رویکرد اسلام و متعاقب آن رویکرد انقلاب اسلامی به «انسان» را با نظامهای اومانیستی، لیبرالیستی، ماتریالیستی و... مقایسه میکنیم. ادعای اصلی ما این است که این مکاتب فکری با وجود ظاهر فریبنده اما اشکالشان در انسانشناسی آنهاست. آنان در بهترین حالت، انسان را به یک «ابژه مهم» تبدیل میکنند نه «سوژه تعیینکننده». در حالی که اهمیت و موضوعیت پیدا کردن «مردم» در رویکرد اسلامی و انقلاب اسلامی مبتنی بر اصل سوژگی انسانهاست. به همین دلیل است که مبانی اسلامی ارجاعاتش به مردم بسیار غنیتر از مبانی غربی است و این اصل، هم به مردم «مرجعیت» و هم «اعتبار» میبخشد.
دکتر علیرضا شجاعیزند
استاد جامعهشناسی دانشگاه تربیت مدرس
مردم چطور مهم میشوند
درک امروزی و جدیدی بر واژه «مردم» بار شده که در ادوار گذشته سابقه نداشته است. درک جدید از مردم متعاقب دو امر جدید در ایران یعنی پدیده «دولت- ملت» و «گفتمان مدرن» به ظهور رسید. این دو پدیده، بار معنایی خاصی بر لفظ نسبتاً آشنای «مردم» ایجاد کرد که متمایز از برداشتهای قدیمی آن بود. اما این معنا از «مردم»، برای کامل شدن به عنصر سومی نیاز داشت که «جمهوریت» و «دموکراسی» بود و با وجود اینکه پس از مشروطه زمینههای مساعدش مهیا بود اما در آن دوران به ظهور نرسید تا اینکه در ادوار اخیر بروز پیدا کرد و پایه سوم معنابخش اصطلاح «مردم» شد.
اینچنین شد که ما در دوره متأخر به یک دال متعین از مفهوم «مردم» نزدیک شدیم، هرچند که باز این واژه مورد برداشتهای متعدد قرار میگیرد. علتش هم وجود ابهامهای قابل اعتنایی است که در دال «مردم» وجود دارد؛ این ابهام هم در «مدلول» و هم در «مفهوم» این دال نهفته است.
ابهام در کمیت و کیفیت مردم
ابهام در مدلول مردم، مربوط به «کمّ» یا کمیت ماجراست؛ یعنی حد و اندازهای که این اصطلاح پوشش میدهد. مشخص نیست که برای استفاده از این عنوان، آیا باید همه آن را در اختیار داشته باشیم یا هر قطعه و سهمی از آن، برای اطلاق «مردم» کفایت میکند. از همین رو است که میگوییم «کمّ مردم» باعث ابهاماتی شده است.
ابهام دوم مربوط به «مفهوم» مردم است که در «کیف» این اصطلاح وجود دارد. این ابهام در واقع به این پرسش برمیگردد که چه حیثی از مردم مهم است که باعث شده به سمتش برویم؛ آیا چون «ابژه مهمی» است یا چون «سوژه فعال و تأثیرگذاری» است باعث مصرف این اصطلاح و پرکاربرد شدن آن شده است و این برخاسته از ابهام در «مفهوم» مردم است نه «مدلول» آن.
ابهام در «مدلول مردم» یعنی اینکه معلوم نیست شعاع پوشش این مردم کجاست و چه میزانی از یک جمعیت در یک موقعیت باید باشند تا ما اصطلاح «مردم» را دربارهشان بکار ببریم اما ابهام در «مفهوم مردم» به این معناست که چه حیثی از مردم برای ما موضوعیت دارد. این همان جایی است که تعبیر مردم سبقه گفتمانی پیدا میکند و مغایرتش با دیگر اصطلاحات مترادفش شکل میگیرد.
متهمیم به نادیده گرفتن مردم!
بکارگیری عبارت «مردم» بسیار فریبنده و رهزن است به همین دلیل به راحتی کسی دست از سرش برنمیدارد. در سطح کمّی ما بیشتر با کشاکشها و رقابتهای سیاسی مواجه هستیم که همه میخواهند مردم را در طرف خود بدانند و دست دیگری را از این حیث خالی معرفی میکنند. برای حل ابهام اول یعنی ابهام در «کمّ مردم» باید همه بپذیرند هیچ طرفی در هیچ مسألهای همه مردم را با خود ندارد. برای حل این ابهام ما نیاز به تخصیص و وزندهی داریم؛ نیاز به بیان رقم و نسبت داریم و همواره این احتیاط باید در سخنان و گزارهها و بیانات وجود داشته باشد تا بتوانیم تا حدی از ابهام آن بکاهیم.
اما در سطح کیفی ما با تمایزات گفتمانی مواجه هستیم و در این سطح معتقدم که در مبانی اسلامی ارجاع به مردم بسیار قویتر از مبانی غربی و مسیحی است. البته واقفم که این امر، فرض نارایجی است؛ چرا که فرض اولیه و رایج ما این است که غربیها بیش از ما جانب مردم را دارند و ما متهمیم به اینکه مردم را نادیده میگیریم! اما در ادامه میخواهم به این مسأله اشاره کنم که اسلام و گفتمان انقلاب چطور «انسان» و «جمع انسانی» (مردم) را مهم میشمارد.
مرجعیت و اعتبار مردم
با توجه به این پرسش که آیا اهمیت مردم ناشی از این است که ابژه مهمیاند یا سوژه تأثیرگذارند؟ مدعایم این است که اهمیت داشتن و موضوعیت پیدا کردن «مردم» در رویکرد اسلامی مبتنی بر اصل سوژگی انسانهاست.
به همین دلیل است که مبانی اسلامی ارجاعاتش به مردم بسیار غنیتر از مبانی غربی است؛ و این اصل، هم به مردم «مرجعیت» و هم «اعتبار» میبخشد.
مکاتب فکری چون اومانیسم، سکولاریسم و لیبرالیسم غربی باوجود ظاهر فریبندهشان چیزی را به نفع انسان تمام نکردند. همه این مکاتب فریبنده، اشکالشان در انسانشناسی آنهاست. آنان در بهترین حالت، انسان را به یک «ابژه مهم» تبدیل میکنند نه «سوژه تعیینکننده.»
انسانشناسی مسیحی و غربی چه در سطح فردی و چه در سطح کلی، نگاه خوشبینانه و اعتماد لازم را به مردم ندارد. نگاه آنان مبتنی بر رذایل انسانی است؛ به عنوان مثال انسانشناسی هابزی، انسانها را گرگ انسان میبیند و اصل را بر رقابت میگذارد. انسانشناسی داروینی، انسان را حیوان غلبهیافته بر رقبای دیگر میشمارد. انسانشناسی ماتریالیستی، منفعت و لذت را در انسان برجسته میکند. انسانشناسی فروید، مبتنی بر نفسانیت بیمارگونه حسد و خصومت انسان است. انسانشناسی نیچه مبتنی بر اصالت قدرت است و... اینها همه در حالی است که اسلام به انسان «نگاه سوژهمحور» دارد. به همین دلیل انسانشناسی و خودشناسی در اسلام تا این حد اهمیت و موضوعیت پیدا کرده است.
مردم در ادبیات دینی ما
تحقیقات مفسران قرآن مؤید این است که «انسان» در ادبیات دینی ما محوریت و مرکزیت دارد و با استناد به آیات قرآن کریم تأکید میکنند که «مردم» در اسلام اهمیت دارند چرا که وقتی «انسان» در قرآن چنین شأن و منزلت والایی دارد؛ بنابراین «جمع انسانی» یعنی مردم هم نمیتواند نادیده انگاشته شده باشد یا مقام نازلی برایش در نظر گرفته شده باشد.
استنادات فراوانی در قرآن کریم وجود داد که هم فرد انسانی و هم جمع انسانی به عنوان یک حقیقت مستقل مورد توجه است.
قرآن کریم انسان را خلیفهالله معرفی میکند؛ موجودی که مستعد کمال است و دارای اراده و به واسطه همین مختار بودنش، مسئول و پاسخگو است و این توصیفات، انسان را در ادبیات دینی ما به «سوژه فعال» بدل میکند. اگر این اصل را بپذیریم موقعیت «مردم» هم که جمع انسانهاست در ادبیات گفتمانی ما بسیار متمایز از ادبیات گفتمانی غرب خواهد شد. نگاه غربی به انسان «نگاه ابژهمحور» است؛ برای آنان انسان «ابژه مهمی» است چون مصرفکننده مهمی است، در حالی که در رویکرد اسلامی، انسان به مثابه یک «سوژه فعال» در حیات فردی و اجتماعی خود مسئولیت دارد.
مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر شجاعیزند است که در همایش «مردم و پوپولیسم» در محل پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی ارائه شده است.
بــــرش
«مردم» چطور سهم یک جناح سیاسی میشوند!
بکارگیری عبارت «مردم» بسیار فریبنده و رهزن است به همین دلیل به راحتی کسی دست از سرش برنمیدارد. در سطح کمّی ما بیشتر با کشاکشها و رقابتهای سیاسی مواجه هستیم که همه میخواهند مردم را در طرف خود بدانند و دست دیگری را از این حیث خالی معرفی میکنند. برای حل ابهام اول یعنی ابهام در «کمّ مردم» باید همه بپذیرند هیچ طرفی در هیچ مسألهای همه مردم را با خود ندارد. برای حل این ابهام ما نیاز به تخصیص و وزندهی داریم؛ نیاز به بیان رقم و نسبت داریم و همواره این احتیاط باید در سخنان و گزارهها و بیانات وجود داشته باشد تا بتوانیم تا حدی از ابهام آن بکاهیم.