پای «علوم‌ انسانی» چطور به دانشگاه باز شد؟

دیالکتیک ایمان و کیان

در این گفتار روند شکل‌گیری دانشگاه‌ها در غرب را بررسی خواهیم کرد تا بتوانیم نسبت دانشگاه با علوم‌ انسانی غرب را مورد مداقه قرار دهیم و در نهایت این نکته را به بحث بگذاریم که در کشور ما دانشگاه با علوم‌ انسانی چه ربط و نسبتی دارد و چرا با وجود تلاش‌هایی که در زمینه تولید علوم‌ انسانی اسلامی و بومی می‌شود هنوز دانشگاه‌های ما در چنبره علوم‌انسانی غرب گرفتارند.

دکتر سیدمصطفی شهرآیینی
رئیس پژوهشکده فلسفه پژوهشگاه علوم‌ انسانی و مطالعات‌ فرهنگی

 علوم‌ انسانی در دانشگاه‌های قرون وسطی جایی نداشت
حدود 200 سال پایانی قرون وسطی، از مجتمع شدن اِسکول‌ها، «دانشگاه» پدیدار شد و مسیحیت توانست از این رهگذر خود را تئوریزه کند. امروزه اغلب فراموش می‌کنیم که دانشگاه در آغاز شکل‌گیری در غرب یک نهاد دینی بود و نهادی سکولار به شمار نمی‌رفت. در قرون وسطی، کلام بر فلسفه سیطره داشت و دانشگاه برای حفظ وضع موجود شکل گرفت نه برای اعتراض به سیطره دین و کلیسا؛ بنابراین دانشگاه در آغاز نهادی کاملاً دینی بود. در واقع، چون نهاد مسیحیت از توسعه جهان اروپایی احساس خطر می‌کرد به فکر تشکیل نهاد منسجمی افتاد که متولی دفاع از دین باشد و به این منظور با تجمیع اِسکول‌ها، «دانشگاه» را تأسیس کرد. از همین روست که وقتی تاریخچه دانشگاه‌ها در اروپا را بررسی می‌کنیم به «دانشگاه الهیات» به عنوان «دانشگاه اعلاء» می‌رسیم که دیگر دانشگاه‌ها در ذیل آن و دیگر علوم و دانش‌ها در خدمت به الهیات سامان‌ یافتند چون بر این باور بودند الهیات تنها علمی است که باید از دیگر دانش‌ها خدمت دریافت کند.در این دوران جذب اساتید و کارمندان دانشگاه هم به‌طور مستقیم زیرنظر کلیسای جامع هر منطقه بود و کلیسا به‌طور کامل دانشگاه را در چنبره خود داشت. بنابراین این تصور اشتباهی است که فکر می‌کنیم دانشگاه به عنوان یک نهاد سکولار متولی تدبیر امور دنیوی در برابر سیطره نگاه کلیسایی تأسیس شد.اصل رایج در دانشگاه‌های قرون وسطی این بود که حقایق در کتاب مقدس برای ما مشخص و نازل شده است و ما کاملاً به درست بودن آنها واقف هستیم و اکنون باید به کمک علوم نظری یونانی کیفیت و چگونگی درست بودنشان را تبیین کنیم. به همین دلیل تا قرن ۱۹ هیچ فیلسوفی به‌طور رسمی وارد دانشگاه نشد چون اساساً در دانشگاه قرون وسطی کندوکاو در علوم الهی و پرسشگری از آنها قدغن بود. هگل جزو نخستین فیلسوفانی بود که در دانشگاه تدریس کرد. به همین دلیل است که می‌گوییم علوم انسانی در دانشگا‌ه قرون وسطی مطلقاً جایی نداشت.
 
باب علوم‌انسانی در دانشگاه‌های دوره نوزایی باز شد
به تدریج از سال 1350 میلادی دانشگاه‌ها با کمک اومانیست‌ها توانستند خود را از سیطره کلیسا خارج کنند. اومانیست‌ها به عنوان متفکران دوران نوزایی، دانشگاه را به دست گرفتند و با کنار زدن سیطره علوم الهی، باب «علوم انسانی» را در دانشگاه‌ها باز کردند.
یکی از اشتباهاتی که ما در فهم اومانیسم داریم این است که همواره اومانیسم را پساهگلی می‌فهمیم؛ یعنی آن را نشستن انسان به جای خدا تعبیر می‌کنیم در حالی که در دوران نوزایی اومانیست‌ها خدا را قبول داشتند، فقط می‌گفتند علوم‌انسانی هم در برابر علوم الهی باید تدبیر امور را به دست داشته باشد و در مدیریت جهان تنها به علوم الهی اکتفا نکنیم؛ بنابراین در آن دوران اومانیست‌ها کافر محسوب نمی‌شدند.در هزار سال قرون وسطی، تنها زبان لاتینی به عنوان «زبان» شناخته می‌شد و معتقد بودند دانایی و فرهیختگی مطلقاً در زبان غیرلاتینی وجود ندارد. اما در دوره نوزایی «زبان» شاخصه اومانیست‌ها شد. زبان به مثابه عنصر سازنده هویت فردی درنظر گرفته می‌شد که دولت- ملت‌ها حول محور آن شکل می‌یابند و اینچنین به تدریج آلمانی بودن و انگلیسی بودن و فرانسوی بودن و … هویت می‌گیرد و متعاقب آن زبان‌های دیگر هم وارد دانشگاه می‌شوند. وقتی زبان شکل می‌گیرد، انسان اروپایی به مثابه «فردِ سکولار» شناخته می‌شود؛ یعنی فردی که معتقد است دنیا تنها با دین اداره نشود و عقل بشری هم در مدیریت دنیا به کار گرفته شود. بنابراین مفهوم «سکولار» در آن دوران متفاوت از امروز بود. با چنین رویکردی به تدریج متون علوم‌انسانی در دانشگاه‌های غرب نوشته می‌شوند اما هنوز محوریت ندارند. در این دوره آکادمی‌ها، نهادهای مردمی محسوب می‌شدند که با نهادهای رسمی ارتباطی نداشتند.
اما نکته حائزاهمیت این است که کشور ایتالیا کانون نوزایی ‌شد. این اتفاق را این‌گونه می‌توان توضیح داد که دانشگاه ایتالیا تنها دانشگاه اروپایی است که در قرون وسطی دانشکده الهیات ندارد و این عجیب است. در حالی که در دیگر کشورهای اروپایی «دانشکده الهیات» است که پادشاهی می‌کند. این اتفاق عجیب این‌گونه رقم خورد که در ایتالیا کشیش‌ها و کاردینال‌ها کسر شأن خود می‌دیدند که در دانشگاه‌ تدریس کنند و این باعث شد دانشگاه ایتالیا کانون ظهور نوزایی شود.
 
تأسیس دانشگاه در ایران و نسبتش با علوم‌انسانی
دانشگاه در ایران در سال 1230 با «دارالفنون» شکل گرفت که امیرکبیر آن را بنا نهاده بود. خود امیرکبیر از دارالفنون به عنوان «مدرسه نظام» یاد می‌‌کرد؛ با این مأموریت که قرار است اسلحه و توپ و تفنگ برای تقویت قوای ناصرالدین‌شاه ایجاد کند تا در برابر دشمنانش تاب مقاومت داشته باشد. بنابراین اساساً بحث علوم‌انسانی در دارالفنون مطرح نبود چون دانشگاه را به مثابه «پلی‌تکنیک» می‌دیدند. این نگاه به دانشگاه تا به امروز هم در جامعه ما ادامه دارد تا جایی که وقتی از «علم» می‌گوییم آن را «علوم دینی» یا «علوم تجربی» تعبیر می‌کنیم و اساساً «علوم‌انسانی» را به عنوان علم به رسمیت نمی‌شناسیم. این نگاه ما ایرانی‌ها باعث شده تا دانش‌آموختگان علوم‌انسانی را هم «عالِم» ندانیم. از همین روست که بر این باورم علوم انسانی هنوز هم در جامعه ما در محاق و انزواست.اگر قرار است ما علوم‌ انسانی داشته باشیم باید به پیشینه خودمان برگردیم. آن چیزی که ما در دنیا به عنوان علوم انسانی به رسمیت می‌شناسیم علمی است که زاییده انسانِ غربی و عقل مدرنِ غربی برای مدیریتِ دنیا در برابر سیطره Diminutus است. در حالی که در عالم اسلام اصلاً تجربه سیطره Diminutus بر Humanitus را هرگز نداشتیم و هنوز هم نداریم. در غرب حدود 200 سال سیطره مطلقِ الهیات بر تمام ارکان زندگی آدمی را داشته‌ایم، اما در عالم اسلام چون این تجربه اتفاق نیفتاده، علوم‌انسانی به مثابه تولد انسانِ مستقل در برابر انسان مؤمن، ظهور نکرده است. بنابراین علوم‌انسانی معطوف به او نیز چنان که باید در جامعه ما شکل نگرفته است. گویا همواره ما رفت و برگشت میان عقل‌گرایی و ظاهرگرایی را در عالم اسلام داشته‌ایم. به همین دلیل است که معتقدم ما آنچه از علوم‌ انسانی امروزه در دانشگاه‌هایمان داریم چیزی جدا از علوم انسانی غربی نیست. «علوم انسانی اسلامی» اگر قرار است که شکل بگیرد باید با بازگشت ما به میراث خودمان باشد و شناخت خاستگاه علوم‌انسانی غربی می‌تواند در این راه به ما کمک کند.
 مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر شهرآیینی است که در نشست «تأثیر دانشگاه در شکل‌گیری علوم‌انسانی ایران» در محل پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات‌فرهنگی ارائه شده است.

 

بــــرش

 علوم‌انسانی در جامعه ما هنوز در محاق و انزواست
دانشگاه در ایران در سال 1230 با «دارالفنون» شکل گرفت که امیرکبیر آن را بنا نهاد. خود امیرکبیر از دارالفنون به عنوان «مدرسه نظام» یاد می‌‌کرد؛ با این مأموریت که قرار است ادوات جنگی برای تقویت قوای دفاعی ناصرالدین‌شاه ایجاد کند. بنابراین اساساً بحث علوم‌انسانی در دارالفنون مطرح نبود چون دانشگاه را به مثابه «پلی‌تکنیک» می‌دیدند. این نگاه به دانشگاه تا به امروز هم در جامعه ما ادامه دارد تا جایی که وقتی از «علم» می‌گوییم آن را «علوم دینی» یا «علوم تجربی» تعبیر می‌کنیم و اساساً «علوم‌انسانی» را به عنوان علم به رسمیت نمی‌شناسیم. از همین روست که بر این باورم علوم‌انسانی هنوز هم در جامعه ما در محاق و انزواست.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و سیصد و نود
 - شماره هشت هزار و سیصد و نود - ۰۸ بهمن ۱۴۰۲