همواره رنج «دیگری» اهمیت ناچیزی داشته است
حمید دباشی، استاد ادبیات تطبیقی و مطالعات ایرانی دانشگاه کلمبیا در شهر نیویورک، در مقالهای که در میدل ایست آی منتشر شده، سناریوی بمباران بخشهای پرجمعیت تلآویو را از سوی ایران و متحدانش مطرح کرده و میپرسد: ایالاتمتحده، بریتانیا، کانادا، استرالیا، اتحادیه اروپا و بالاخص آلمان در عرض ۲۴ ساعت پس از وقوع این سناریوی خیالی، چه میکردند؟ او در پاسخ میگوید: برای اوباشان جنگی ایالاتمتحده، اروپا، استرالیا و کانادا که تماماً حامیان اسرائیل هستند، ما مردمان بیپناه جهان، درست مانند فلسطینیان، به حساب نمیآییم و بهرسمیت شناخته نمیشویم. این تنها یک واقعیت سیاسی نیست، بلکه مرتبط به فرضیات اخلاقی و جهان فلسفی آنچیزی است که نام «غرب» بر خود نهاده است.ترجمه این مقاله را در ادامه میخوانید؛
حمید دَباشی/ میدل ایست آی
ترجمه: آزاده شعبانی / کانال تلگرامی یک حرف از هزاران
واکنشهای غرب به حمله ایران علیه اراضی اشغالی
تصور کنید ایران، سوریه، لبنان یا ترکیه – با حمایت کامل تسلیحاتی و دیپلماتیک روسیه و چین – اراده و امکانات لازم برای بمباران تلآویو به مدت سه ماه، بهصورت شبانهروزی، کشتار دهها هزار اسرائیلی و معلولیت افراد بیشمار و بیخانمان شدن میلیونها نفر و تبدیل شهر به تلی از آوار غیر قابلسکونت، مانند غزه امروز را داشته باشند. تنها برای چند ثانیه تصور کنید: ایران و متحدانش تعمداً بخشهای پرجمعیت تلآویو، بیمارستانها، کنیسهها، مدارس، دانشگاهها، کتابخانهها – یا درواقع هر مکان پرجمعیتی – را هدف قرار میدهند تا از حداکثر تلفات غیرنظامی اطمینان حاصل کنند. آنها به دنیا خواهند گفت که فقط به دنبال بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل و کابینه جنگی او هستند.
از خود بپرسید که ایالاتمتحده، بریتانیا، اتحادیه اروپا، کانادا، استرالیا و بالاخص آلمان، در عرض 24 ساعت پس از هجوم این سناریوی خیالی چه خواهند کرد.
اکنون به واقعیت بازگردید و این حقیقت را موردتوجه قرار دهید که از 7 اکتبر (و چندین دهه قبل از این تاریخ)، متحدان غربی تلآویو نهتنها شاهد رفتارهای اسرائیل با مردم فلسطین بودهاند، بلکه تجهیزات نظامی، بمب، مهمات و پوشش دیپلماتیک برای آنها فراهم کردهاند، درحالیکه رسانههای امریکایی توجیهات ایدئولوژیکی برای کشتار و نسلکشی فلسطینیان ارائه کردهاند.
سناریوی تخیلی فوقالذکر برای یک روز هم توسط نظم جهانی موجود قابلتحمل نخواهد بود. برای آدمکشان نظامی ایالاتمتحده، اروپا، استرالیا و کانادا که کاملاً حامی اسرائیل هستند، ما مردم بیپناه جهان، درست مانند فلسطینیان، بهشمار نمیآییم و بهرسمیت شناخته نمیشویم. این فقط یک واقعیت سیاسی نیست بلکه همچنین مربوط به جهان خیالی اخلاقی و فلسفی غرب است.
هیچیک از ما که خارج از حوزه تخیل اخلاقی اروپایی قرار داریم در جهانبینی فلسفی اروپاییان بهرسمیت شناخته نمیشویم. اعراب، ایرانیان و مسلمانان؛ یا مردم آسیا، آفریقا و امریکای لاتین؛ ما هیچ واقعیت هستیشناختی برای فیلسوفان اروپایی نداریم، مگر بهعنوان یک تهدید متافیزیکی که باید بر آن غلبه و خاموشاش کرد.
از امانوئل کانت و گئورگ ویلهلم فردریش هگل شروع میکنیم و با امانوئل لویناس و اسلاوی ژیژک ادامه میدهیم، ما عجیبوغریبها، چیزها و ابژههای قابلشناختی هستیم که مستشرقان وظیفه رمزگشایی آنها را بر عهده داشتند. بهاینترتیب، کشتار دهها هزار نفر از ما توسط اسرائیل یا امریکا و متحدان اروپاییاش، لحظهای درنگ و تأمل در ذهن فیلسوفان اروپایی ایجاد نمیکند.
مخاطبان اروپایی همقبیله
اگر شک دارید، فقط نگاهی به فیلسوف برجسته اروپایی یورگن هابرماس و چند نفر از همکارانش بیندازید، که در اقدامی حیرتانگیز و با توحشی سنگدلانه، از کشتار فلسطینیها توسط اسرائیل حمایت کردند. پرسش اکنون دیگر این نیست که ما در مورد هابرماس که اکنون 94 ساله است بهعنوان یک انسان، چه فکری میکنیم. پرسش این است که ما درباره او بهعنوان یک دانشمند علوم اجتماعی، فیلسوف و متفکر انتقادی چه فکری میکنیم. آیا دیدگاههای هابرماس تأثیر معناداری بر جهان گذاشته یا دارند؟
جهان پرسشهای مشابهی را درباره یکی دیگر از فیلسوفان بزرگ آلمانی، مارتین هایدگر، با توجه به وابستگیهای مذموم او به نازیسم مطرح کرده است. به نظر من، اکنون باید چنین سؤالاتی را در مورد صهیونیسم تند هابرماس و پیامدهای مهمی که برای چگونگی درک کل مجموعه آثار فلسفی او داشته باشد، بپرسیم.
اگر هابرماس ذرهای فضا در تخیل اخلاقی خود برای افرادی مانند فلسطینیها قائل نیست، آیا دلیلی داریم که کل پروژه فلسفی او را به هر طریقی با بقیه بشریت – فراتر از مخاطبان اروپایی همقبیله او، مرتبط بدانیم؟
آصف بیات، جامعهشناس در نامهای سرگشاده به هابرماس گفت که سخنان او در مورد وضعیت غزه «با عقایدش در تناقض است». با تمام احترامی که برای او قائلم اما نظر من برخلاف اوست. من معتقدم که بیاعتنایی هابرماس به مرگ و زندگی فلسطینیها کاملاً با حمایت او از صهیونیسم مطابقت دارد. بیاعتنایی هابرماس به زندگی فلسطینیها با جهانبینی گستردهتری هماهنگ است که در آن همانطور که یوآف گالانت، وزیر دفاع اسرائیل صراحتاً اظهار کرده است، غیراروپاییها انسان به شمار نمیآیند، یا «حیوانات انساننما» هستند.
این بیاعتنایی مطلق نسبت به فلسطینیها عمیقاً در تخیل فلسفی آلمان و اروپا ریشه دارد. باور عمومی این است که آلمانیها به دلیل احساس گناه مرتبط با هولوکاست، تعهدی قوی برای حمایت از اسرائیل دارند. اما برای بقیه جهان، همانطور که در سندی که آفریقای جنوبی به دیوان بینالمللی دادگستری ارائه کرده است، مشاهده میشود، بین آنچه آلمان در دوران نازیها انجام میداد و آنچه اکنون در دوران رژیم صهیونیستی انجام میشود سازگاری کامل وجود دارد. من بر این باورم که موضع هابرماس همسو با سیاست دولت آلمان برای مشارکت در کشتار فلسطینیان توسط صهیونیستهاست. موضع هابرماس همچنین با موضع «چپ آلمانی» که احساسات نژادپرستانه، اسلامهراسانه و بیگانههراسانه را نسبت به اعراب و مسلمانان در سر میپروراند و نیز حمایت همهجانبه آنها از اقدامات نسلکشی استعماری شهرکنشینان اسرائیلی همخوانی دارد.
بر ما ببخشید اگر چنین میاندیشیم که آنچه امروزه آلمان انجام میدهد نه به خاطر گناه هولوکاست، بلکه بهخاطر نوستالژی نسلکشی است زیرا در قرن گذشته (نه فقط در 100 روز گذشته) از قتلعام فلسطینیان توسط اسرائیل به شکل افراطی حمایت کرده است.
انحطاط اخلاقی اروپایی
اتهام اروپامحوری که دائماً علیه تصور فیلسوفان اروپایی از جهان مطرح میشود، صرفاً مبتنی بر نقص معرفتی در تفکر آنها نیست. این نشانه ثابتی از فساد اخلاقی است. در موارد متعدد گذشته، من به نژادپرستی درمانناپذیر در قلب تفکر فلسفی اروپایی و مشهورترین نمایندگان آن در عصر حاضر اشاره کردهام.این رذالت اخلاقی یک اشتباه سیاسی صرف یا یک غفلت ایدئولوژیک نیست. تباهی اخلاقی در تفکر فلسفی آنها ریشه دوانده و همین سبب شده است که بهصورت درمانناپذیری تفکر آنها قبیلهای باقی بماند. در اینجا، باید این جمله معروف شاعر پرافتخار اهل مارتینیک، امه سزر، را تکرار کنیم: «بله، بررسی دقیق و بالینی اقدامات و ایدئولوژی هیتلر و هیتلریسم ارزش دارد و ما باید به بورژوازی بسیار برجسته، بسیار انسانگرا و بسیار مسیحی قرن بیستم نشان دهیم که ندانسته ویژگیهایی مشابه هیتلر را در درون خود دارد، گویی هیتلر در درون آنها ساکن است و بهعنوان نوعی شیطان درونی عمل میکند. این افراد از هیتلر انتقاد میکنند درحالیکه دارای ویژگیهای مشابهی هستند و همین نشاندهنده تناقض آنهاست. آنچه این انسان بورژوا نمیتواند هیتلر را بهخاطر آن ببخشد جنایت، بهخودیخود نیست، جنایت علیه بشریت و تحقیر انسان نیست، بلکه جنایت علیه انسان سفیدپوست، تحقیر انسان سفید است و واقعیت این است که هیتلر رویههای استعماری اروپا را که تا آن زمان منحصراً برای [مردم عرب، هند و آفریقا] محفوظ بوده، بهکاربرده است.»
فلسطین امروز امتداد جنایات استعماری است که سزر در این نقلقول به آن اشاره میکند. به نظر میرسد هابرماس ناآگاه است که حمایت او از کشتار فلسطینیان کاملاً با آنچه اجدادش در نامیبیا در جریان نسلکشی در هررو و ناما انجام دادند مطابقت دارد. فیلسوفان آلمانی سر در لاک خود فروبردهاند و خود را در توهمات اروپایی فروکردهاند و فکر میکنند که جهان آنها را آنطور که هستند نمیبیند.
درنهایت، به نظر من، هابرماس هیچچیز تعجبآور یا متناقضی نگفته یا نکرده است. کاملاً برعکس او کاملاً با قبیلهگرایی درمانناپذیر شجره فلسفی خود، که به شکل کاذب یک صورتبندی فراگیر و همهشمول به خود گرفته بود، همساز بوده است.
جهان امروز از آن همهشمولی کاذب آگاه است. فیلسوفانی مانند والنتین-ایو مودیمبه در جمهوری دموکراتیک کنگو، والتر مینیولو یا انریکه دوسل در آرژانتین، یا کوجین کاراتانی در ژاپن نسبت به هابرماس و امثال او ادعاهای مشروعتری نسبت به همهشمولی دارند.
به نظر من، ورشکستگی اخلاقی بیانیه هابرماس در مورد فلسطین، نقطه عطفی در رابطه استعماری بین فلسفه اروپا و بقیه جهان است. جهان از خواب کاذب فلسفه قومی اروپایی بیدار شده است. امروز، ما این رهایی را مدیون رنج جهانی مردمانی مانند فلسطینیها هستیم که قهرمانیها و فداکاریهای طولانی و تاریخی آنها سرانجام بربریت عریان در بنیان «تمدن غرب» را آشکار کرده است.