در حافظه موقت ذخیره شد...
این روزها حواسمان را بیشتر جمع کنیم
به یاد جوونیامون». بعد، زنی دیگر «علی» ندارد که زنگ بزند و بگوید: «علیجون مدرسه دخترها اردوی پدردختری گذاشته. اگه میشه مأموریتت رو عقب بنداز این یه روز رو باهاشون باشی. یه ماهه ندیدنت دلتنگن». بعد، زنی دیگر «سعید» ندارد، «محمدامین» ندارد، «حسین» ندارد، تو بگو مرد ندارد، تکیهگاه ندارد، پشت و پناه ندارد که به سینه فراخ مردانهاش سر بگذارد و خستگی ظرف شستنها، جاروکشیدنها، بچهبزرگکردنها، مقالهنوشتنها، جلسهرفتنهایش را با یک بازدم عمیق، از تن به در کند.» علیعسگرنجاد در ادامه این یادداشت آورده است: «من و تو زندگیمان را میکنیم، گاهگداری دلتنگ میشویم و فاتحهای میخوانیم. هزار هزار زن اما دلتنگی را زندگی میکنند و لبشان به فاتحه خواندن هم باز نمیشود که خیلی بهتر از من و تو «بل احیاء عند ربهم یرزقون» را میفهمند.
این روزها، این روزهای دردِ بیش از پیش، این روزهای سوگواری پس از سوگواری، این روزهای مشکی پس از مشکی، احتیاط کنیم. این روزها هرجا هستیم و هر حرفی میزنیم، حواسمان را بیشتر جمع کنیم. شاید یکی از همین زنها حوالیمان باشد، زنی که هزاربار شنیده «حق مأموریت دلاریش خوب بود، تلفشدنش بده؟» و چادرش را محکم گرفته تا نگذارد حتی از لب پر چادرش، چشم نامحرمی به زخمهای شرحهشرحه تنش بیفتد. دلتنگی برای فراخنای شانه مردانه و عطر حلیم سیدمهدی و خنکای صبح امامزاده صالح علاج دارد. جای زخم زبان اما هیچ وقت خوب نمیشود.»