در رثای دکتر کریم مجتهدی
استادی که خود را معلم فلسفه میخواند
دکتر رضا ماحوزی
استاد فلسفه غرب و عضو هیأت علمی مؤسسه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی
استاد دکتر کریم مجتهدی که فلسفهخواندههای دانشگاهی فعلی ایران به نحوی خواه مستقیم یا غیرمستقیم از کلاس و کتاب او بهره بردهاند از نسل استادانی است که در دانشگاههای نسل کلاسیک اروپایی فلسفه خواند، به اخلاق دانشگاهیان متخلق شد و درس میهندوستی و ملیگرایی فراگرفت؛ درسی که متناسب با پیشه دانشگاهی و معلمیاش هم در آثارش نمود یافت و هم در منش زبانی و رفتاری و معلمیاش.
از اینها که بگذریم، و از نسل و تبار او نیز که رد شویم، مجتهدی از آن دسته استادانی بود که باور داشت دانشگاه ایران را میتوان به کمک فلسفه نجات داد. او به نیرو و توان فلسفه باور داشت و تفکر و فلسفه را درد و درمان دانشگاه میدانست. عبارت «تفکر و فلسفه، درد و درمان دانشگاه»(۱) عنوانی بود که مجتهدی برای یکی از سخنرانیهای خود در پژوهشکده (مؤسسه) مطالعات فرهنگی و اجتماعی در سال 1397 انتخاب کرد؛ عنوانی برخاسته از تجربه معلمی او و نقشی که او برای فلسفه در جامعه بحرانزده ایران فعلی قائل بود. پیش از این هم مجتهدی از فلسفه و نسبت آن با فرهنگ و استفاده از استعاره نخل برای توضیح مراد خویش سخن گفته بود. وجه ممتاز این نشست، نسبت فلسفه و دانشگاه بود.
فلسفه در دانشگاه چیزی است اساساً متفاوت از فلسفه دانشگاه. اگرچه این دو میتوانند به هم نزدیک شوند و فلسفه در دانشگاه میتواند نقشی اساسی در تعریف هویت دانشگاه و تعیُّن به کاریهای آن ایفا کند اما لزوماً این دو یکی نیستند. آنچه مجتهدی در این گفتار درنظر داشت، فلسفه دانشگاه بود و نه صرفاً فلسفه در دانشگاه بهعنوان یک رشته دانشگاهی و یا یک حوزه مطالعاتی در دانشگاه.
مجتهدی از اینکه هفتاد سال مستمر مطالعه فلسفی داشته و بخش قابلتوجهی از زندگیاش را در دانشگاه گذرانده و معلم بسیاری از دانشجویان و معلمان و استادان فلسفه بوده و آثار متعددی در این حوزه منتشر کرده بود، به خود میبالید و احساس افتخار میکرد. این ابراز مسرت را میشد در آن نشست دید و مشاهده کرد. او از 18 سالگی وارد سوربن شد و انضباط سوربنی را نه بهعنوان امری زائد بر فلسفه و شخصیت فلسفیاش، بلکه بسان رکن تعیینکننده هویت و شخصیت خود به رسمیت شناخته بود. این شخصیت، بسان سقراط، خود را در هیأت و کسوت معلمی شناخته بود و نه در هیأت و کسوت سخنران؛ آنگونه که سوفیستها عاشق آن بودند و با آن کسب شهرت و ثروت میکردند. مجتهدی کمسخن، حرافی را نقطه مقابل معلمی میدید.
معلمی برای مجتهدی پیشه آموختن و آموزاندن بود؛ تخصصی حرفهای که مستلزم دقت، آرامش، عمق و استمرار است. معلم برای اجرای دقیق پیشه خود علاوه بر تعمق، به آزادی هم نیاز دارد تا بتواند از ایدهای به ایده دیگر و از فکری به فکر دیگر سیر کند و خود را از اسارت اندیشههایی که محیط و وراثت و اجتماع و تاریخ و گفتمانی غالب بر آدمی تحمیل میکنند، رها سازد. به زعم او، آزادی در کنار تعمق، معلم فلسفه را از «آسیب رفتوبرگشتهای اضطراری فکر و مصادره به مطلوبهای متداول و نتیجهگیریهای عجولانه در امان نگه میدارد.»
مجتهدی در همین گفتار کوتاه، بر «سهلانگاریهای متداول» و «مصادره به مطلوبهای متداول» تأکید ورزیده و این دو را در عین شباهت، از هم تفکیک کرده است. بهعقیده وی، اولی ناظر بر جهل و بیدقتی است و دومی ناظر به اراده منفی. این اراده منفی میتواند گویای سوءنیتی باشد که عامدانه و آگاهانه سبب تحریف در فهم و بیان میشود. از این رو مصادره به مطلوب بسیار خطرناکتر از سهلانگاری است که دست به تحریف نمیزند.
به گفته مجتهدی، فیلسوف براساس ریشه نام و رسمش، حب و علاقه به دانستن دارد و سعی میکند هم سهلانگار نباشد و هم مصادره به مطلوب نداشته باشد و در عوض به حکمت و دانش وفادار است. فیثاغورس و سقراط دو نفر از فیلسوفان آغازین اروپاییاند که براساس همین رویه عمل و زندگی کرده و خود را سرمشق فیلسوفان و معلمان پسین خود ساختهاند. اراده به دانستن، یک موضوع دائمی و استمراری است و با پایان تحصیلات رسمی خاتمه نمییابد؛ چنانکه معلم راستین فلسفه چنین است.
بیش از آن، معلم راستین فلسفه جلوی سهلانگاریها و مصادره به مطلوبها میایستد و حتی همچون سقراط حاضر است در این راه هزینه هم بدهد. او هم پرسشگر است و هم معلم. او با «نمیدانم» راه را بر خود باز میکند تا برای فهمیدن گام پیش نهد و از نظریه و ایدهای به نظریه و ایدهای دیگر گذر کند و در گفتوگو با ایدهها و دانشمندان و فیلسوفان و تأملات خود، آنچه درست و صحیح است بیابد. بنابراین، این «نمیدانم» روی دیگر سکه «میخواهم بدانم» و «اراده معطوف به دانایی» است. اراده در اینجا معطوف به دانایی است نه حرافی و استفاده از تعبیرهای زیبا و تیترهای بهظاهر عالمانه اما بهواقع تهی از نگاه عمیق فیلسوفانه به نحوی که بتواند بر آنچه ادعا میکند دلیل آورد و یا بتواند مفاهیم بهکار گرفته شده در این تیترها و عناوین را تعریف کند و تبیین نماید. به این معنا، فیلسوف «معلم روش اندیشیدن» برای خود و برای دیگران است. فیلسوف معلمی است که در وهله نخست با خود خویش صادق است و تلاش میکند خود را از نادانی رهایی بخشد و نه همچون حرافان و خطیبان و سوفیستها چشمها را پر کند و اعتباری دروغین برای خود بسازد. فیلسوف از این راه میتواند معلمی راستین برای شاگردان و دانشجویان خود باشد؛ راهی صادقانه که اراده معطوف به دانایی و استمرار و صداقت و آزادی را در عمل به خدمت میگیرد و این منش را در ذهن و جان دانشجویانش مینشاند.
مرحوم مجتهدی همین سیاق معلمی و فلسفهورزی را نیاز دانشگاههای درحال احتضار امروز ایران میدانست. به گفته او، نخستین فاجعه رایج در دانشگاههای ما آن است که برخی استادان، نه معلماند و نه دانشجو. برخی از آنان به هویت پیشه خود التفاتی ندارند و معاششان را بر هویت حرفهای خود مقدم داشتهاند. آنان ازخودگذشتگی سقراطی ندارند و مقید به آزادگی نیستند. علاوهبراین، استادان و دانشمندان دانشگاهی ما گاه چنان شیفته یک مرام و اندیشه میشوند که توان اندیشیدن به دیگر افکار و نظریهها را از دست میدهند. آنان بیشتر شیفته خود و مرامشان میشوند و نمیتوانند همچون فیلسوفی معلم، حقیقت را پیشه خود سازند. برخی از این دست استادان با این خودبینیها و خودشیفتگیهای افراطی، فرهنگ را کشته و بیمعنی میسازند. در این فضای مصنوعی و غیرزنده، همه بهظاهر راضیاند اما آنچه بهواقع جریان نمییابد فکر آزاد، عمیق و اصیل است. کار فلسفه در دانشگاه باید معطوف به نقد این فضا و باز کردن فضایی بهتر برای طرح اندیشههای عمیق و اصیل باشد. دانشگاهی که فاقد روح نظرورزی، انتقاد، بحث و گفتوگو باشد، اساساً دانشگاه نیست.
آنچه مرحوم مجتهدی در این نشست بیان داشت، درواقع «درد و درمانی» است که از منظر یک استاد فلسفه که با اصرار خواهان عنوان «معلم» برای خویش است، بیان شده است؛ معلمی که با نگاهی به گذشته دانشجویی و استادی و پژوهشگری خود در هفتاد سال قبل، بشدت جای فلسفه بهعنوان یک منش و روش را در دانشگاهها و در فضای فرهنگی ایران احساس میکند؛ درد و درمانی که هم میتواند با به حرکت درآوردن اندیشهها و فکرها دردآور باشد و هم میتواند درمانی بر کرختی و خفتگی فرهنگ و دانشگاه ما ایرانیان باشد.
برای آن معلم نیکمنش و نیکگفتار نام و یادی ماندگار در پهنه فرهنگ این سرزمین آرزو میکنم. یادش گرامی
*پی نوشت:
این گفتار در کتاب «فلسفه دانشگاه؛ تأملاتی درباره دانشگاه در جهان و ایران» ویراسته رضا ماحوزی توسط انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی در سال 1398 منتشر شده است.