ماجراهای خانم آقای او
آسمان «شمال» زیاده میبارد
ریحانه ابراهیمزادگان
طنز نویس
اواخر تابستان گفتیم تا تعطیلات تمام نشده بوی ماه مدرسه در نیامده، برویم سفر. هرچه کردیم دیدیم به لحاظ بعد مسافت جز همین جاده چالوس خودمان و ولایات مازندران، هیچ مقصدی به صلاح نیست.
القصه بار و بنه بسته، سیخ و منقل مهیا کرده به راه افتادیم. از آنجایی که در زنیت و شوهرداری به هزار هنر زینت داریم و از در فهم و کمالات سرآمدیم از ابتدای مسیر مداوم تخمه شکسته مغزش خارج کرده مشت مشت به اکرام و احترام گذاشتیم کف دست آقای او. خودمان چای فوت کردیم به انضمام قند گذاشتیم لب دهنش. نان و کتلت شام دیشب بلّه گرفتیم گذاشتیم کنار دنده که هر نوبه میلش کشید نوش جان کند. الغرض هرچه هنر در چنته داشتیم رو کردیم مبادا خستگی رانندگی به جانش بیفتد لکن از تونل دوم به بعد ترافیک عارض شده هیچ اتولی مجال حرکت نداشت.
اندک اندک آفتاب رسید صدر آسمان و از گرما و تجمع و تراکم، خلقمان تنگ شده به سرگدا افتادیم. دلمان آشوب شده گلاب به رویتان هرچه دلستر و نان و پنیر و کتلت و چیپس و چای و لواشک و خیار و تخمه تناول کرده بودیم حاق دل و رودهمان چرخ زده در رفت و آمد بود. همین حین سایرین انگار به مقصد رسیده باشند اتولشان ترک کرده، حوالی اکناف جاده به سیر و سیاحت پرداخته و تیغ دره ایستاده و سلفی میگرفتند. منقل به راه کرده کباب طبخ میکردند. قلیان چاق کرده هندوانه قاچ میکردند... القصه انگار نه انگار گره کور به جاده افتاده کانهو اسرا زنجیر شدهایم!
چند ساعتی به همین منوال گذشت تا آخرالامر فتوح حاصل شده راه هموار شد. چهها گذشت و چطور رسیدیم بماند. به هر طریق رسیدیم. جاگیر شده بار و بندیل وا کرده ولو شده چند ساعتی خوابیدیم تا گیر و گرفت بند بند تنمان از این همه وقت یک جا نشستن باز شود. بیدار که شدیم گفتیم برویم ساحل با دریا دیدار تازه کنیم نفسمان تازه شود. بساط منقل و کباب به راه کردیم همان جا لب آب، نوش جان کنیم. آفتاب شهریور خوش بود و نسیمش مطبوع. جای شما خالی. آقای پسر پاچههای تنبان تا زده، لب آب مشغول بازی بود، از آن طرف آقای او داشت زغال باد میزد و خودمان هم که در به سیخ کشیدن جوجهها ماهر و حاذق و زبردستیم مشغول بودیم که بغتتاً کانهو فیلمی که روی دور تند باشد آسمان ابری شد و تا بیاییم به خودمان بجنبیم باریدن گرفت به سیاقی که آتش منقل خاموش شده تشت جوجهها غرق آب شد!
به طرفةالعینی جمع و جور کرده به منزل مراجعت کردیم. جوجهها را شسته، حاق قابلمه آبپز کردیم و خوردیم و عیشمان منقص شد.
آن روز پشت پنجره به تماشای باران گذشت. فردایش به تماشای باران پشت پنجره گذشت... یک هفته تمام آسمان کانهو اشک چشم مادر فرزند از دست داده لاینقطع بارید. فرجه ما تمام شد بار بسته عزم مراجعت به شهر خودمان کردیم. از قدیم شنیده بودیم آسمان ولایات بریتانیا زیاده میبارد لکن هیچ کس جایی ننوشته بود آسمان شمال از بریتانیا هم زیادهتر میبارد و عیش آدم منقص شده بدون جوجه لب دریا بوی ماه مدرسه در میآید.