مروری بر کتاب «همیشه جهادگر» زندگینامه‌ سردار علیرضا افشار

۴۰ سال فعالیت، ۴۰ سال جهاد

«همیشه جهادگر» یکی از تازه‌ترین آثاری‌ است که «انتشارات ایران» در بخش تاریخ شفاهی حوزه دفاع مقدس منتشر کرده و دربردارنده زندگینامه‌ سردار علیرضا افشار از افراد حلقه‌های اولیه سپاه پاسداران و جهاد سازندگی است که مسئولیت‌های مهمی از جمله عضویت در شورای مرکزی دانشجویان پیرو خط امام در جریان تسخیر لانه جاسوسی امریکا و عضویت در شورای مرکزی جهاد سازندگی، سخنگویی در جهاد و سخنگویی در سپاه پاسداران، ریاست ستاد کل سپاه و فرماندهی نیروی مقاومت بسیج، معاونت سیاسی وزارت کشور در دولت نهم و معاونت فرهنگی و اجتماعی در دولت دهم و یازدهم را برعهده داشته است.
حضور و نقش‌آفرینی علیرضا افشار در رخدادهای مهم تاریخ معاصر کشور از جمله دوران دفاع مقدس و سال‌های ابتدایی شکل‌گیری و فعالیت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جهاد سازندگی و سوابق مدیریتی‌اش، موجب شده خاطرات او به‌عنوان بخشی از تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران از اهمیت خاصی برخوردار باشد. او در این کتاب ضمن تعریف و به یادآوری خاطراتی از زمان کودکی و نوجوانی خود وقتی به بحث و دوره پیروزی انقلاب اسلامی می‌رسد، می‌گوید: «تحلیل عده‌ای از زمان رفتن شاه تا زمانی که امام بیایند، این بود که شاه برمی‌گردد و مانند کودتای 28 مرداد، کودتای جدیدی اتفاق می‌افتد. اما وقتی ازهاری و گروه نظامی‌اش هم نتوانستند کاری از پیش ببرند، این امید به وجود آمد که شاه برای همیشه رفته است. اطرافیان شاه نیز به او می‌گفتند که اگر برود ممکن است دیگر نتواند برگردد.
 یک‌روز قبل از پیروزی انقلاب و در جریان حکومت ‌نظامی ایجاد شده، دیگر همه متوجه شده بودند که رژیم قدرت رویارویی را با مردم ندارد. پیروزی بزرگی بود و کسی به شکست فکر نمی‌کرد.
راهپیمایی‌ها خودجوش انجام می‌گرفت و تمام مردم از افراد عادی تا تحصیلکرده، کتابخوان، نخبه و تشکیلاتی در کنار هم مسیر رسیدن به پیروزی را طی می‌کردند.»
افشار خاطره جالبی هم از همین دوران و اولین دیدارش با امام تعریف می‌کند که جالب توجه و خواندنی‌ است. او می‌نویسد: «ما بیست‌وچهار نفر از دانشگاه‌های مختلف بودیم و قرار بود سرود را در بالکن سالن اصلی فرودگاه مهرآباد که مشرف‌ به در ورودی بود، اجرا کنیم. آن لحظات را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم. همزمان با ورود امام، تپش قلب‌مان شدت گرفته بود. ما در سالن انتظار بودیم و از باند فرودگاه خبری نداشتیم. همچنین دلهره و نگرانی زیادی داشتیم. قبل از آن، گفته بودند که ممکن است هواپیمای امام را بزنند و حتی از احتمال بمباران فرودگاه هم حرف‌هایی شایع شده بود. فرودگاه در اختیار نظامیان بود.
امام که وارد شدند، دلهره‌هایمان پایان گرفت. حالت خاصی داشتیم. اولین‌بار بود امام را می‌دیدیم. سروصدا و همهمه داخل سالن آن‌قدر زیاد بود که کسی صدای کسی را نمی‌شنید. حاج احمدآقا و دو نفر دیگر امام را از فشار جمعیت محافظت می‌کردند. سرود ما که شروع شد، سکوت فضای سالن را فراگرفت. امام هم ما را نگاه می‌کردند. باور نمی‌کردیم امام را از نزدیک می‌بینیم. بعد از خواندن سرود، به‌سرعت برای کنترل جمعیت به بهشت‌زهرا رفتیم. ما در جلوی سکویی که امام روی آن صحبت می‌کردند، مستقر بودیم و باید مانع فشار جمعیت به سکو می‌شدیم.»
سردار افشار در بخش سوم این کتاب که به موضوعات و خاطرات‌اش در دوران دفاع مقدس می‌پردازد، گریزی می‌زند به دلایل تشکیل ستاد پشتیبانی از جنگ و می‌گوید: «هدف از تشکیل ستاد پشتیبانی جنگ این بود که بتواند از تمام استان‌ها، شهرستان‌ها و حتی روستاها برای جبهه، کمک‌های مردمی بفرستد. این کمک‌ها از مواد غذایی گرفته تا پوشاک و هر چه که مورد نیاز است، باید تأمین می‌شد. ائمه‌جمعه نیز در این زمینه بسیار فعال بودند و با هم رقابت داشتند. همچنین کاروان‌های کمک‌های مردمی راه می‌انداختند و خیلی هم قوی عمل می‌کردند. فضای بسیار خوبی در کشور شکل‌ گرفته بود. در گیلان آقای احسان‌بخش با نفوذ زیادی که در مردم داشت، کاروانی متشکل از صد کامیون، برای لشکرهای خودشان در مناطق جنگی اعزام کرد که محتوای اجناس مختلفی از کمک‌های مردمی بود. استان‌های دیگر هم این‌طور بودند. رفته‌ رفته پشتیبانی‌ها آن‌قدر شدت گرفت که بعضی استان‌ها برای جبهه‌ها از وزارت سپاه خودرو می‌خریدند، بخصوص وانت و تویوتا که بسیار مورد نیاز بود. آقای رحمانی هم در واحد بسیج، جداگانه ستاد جذب و هدایت کمک‌های مردمی داشت.» روایت‌های افشار تا پایان کتاب که به فعالیت‌های پس از جنگ او تا سال 1377 اختصاص دارد، روایت‌هایی دست اول از چهل سال زندگی در جنگ و مبارزه است که می‌تواند برای علاقه‌مندان به حوزه دفاع مقدس و چالش‌های پیش رو و پیروزی‌ها مفید و قابل تأمل باشد.
 
 

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و دویست و شصت و نه
 - شماره هشت هزار و دویست و شصت و نه - ۰۸ شهریور ۱۴۰۲