صفحات
شماره هشت هزار و دویست و شصت و نه - ۰۸ شهریور ۱۴۰۲
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و دویست و شصت و نه - ۰۸ شهریور ۱۴۰۲ - صفحه ۲۲

سرگذشت زندگی پرفراز و نشیب یکی از مبارزان انقلاب در کتاب «مبارزه به روایت علی تحیری»

طغیان در برابر دروغ

  علی تحیری یکی از چهره‌های شاخص در جریان پیروزی انقلاب اسلامی ایران و اتفاقات بعد از آن بود که داستان فراز و فرودهای زندگی پرهیجانش در کتابی به نام «مبارزه به روایت علی تحیری» آمده که به تازگی «انتشارات ایران» آن را منتشر و روانه بازار کرده است. بد نیست همین ابتدای کار کمی کوتاه درباره تحیری بنویسیم تا شاید پیش از ورود به این کتاب و مطالعه دقیق آن پیش‌زمینه‌ای درباره آن داشته باشید. همان‌طور که در خود کتاب هم آمده علی تحیری متولد 1321 در یکی از روستاهای اطراف تهران، دانش‌آموخته دانشگاه نظامی ارتش و از افسران واحد چتربازی ارتش شاهنشاهی بود.
تجربیات تلخ تحیری در ارتش شاهنشاهی موجب شد در سال 1348 از ارتش بگریزد و حدود چهار سال زندگی مخفیانه در پیش بگیرد. خروج از گارد مخصوص شاهنشاهی و دوستی نزدیک با شهید محمد بروجردی، علی تحیری را در صف مبارزان انقلاب اسلامی قرار داد. او از بنیانگذاران و مسئول واحد نظامی گروه توحیدی صف بود و در عملیات‌های این گروه از جمله خلع سلاح سپهبد شفقت، بمب‌گذاری در رستوران خوانسالار، حمله به مینی‌بوس امریکایی‌ها، انفجار بزرگ‌ترین دکل برق تهران و خلع سلاح پاسگاه مامازن نقش اساسی ایفا کرد. تحیری همچنین از اعضای تیم حفاظت امام خمینی(ره) در مسیر فرودگاه به بهشت زهرا(س) و مدرسه علوی بود. او در مبارزات روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی و در جریان دستگیری امرای ارتش شاهنشاهی حضور فعال داشت. تحیری پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از حلقه‌های نخستین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.
تحیری همان‌طور که گفته شد از نیروهای ویژه واحد چتربازی ارتش شاهنشاهی بود که به دلیل صداقتش به زندان افتاد و در بخشی از کتاب، قصه‌اش را این‌طور آغاز و روایت می‌کند: «من آنقدر کاری را که در ارتش می‌کردم، ارزشمند می‌دانستم که حتی در پاسخ به سؤال شاه درباره علت زخمی شدن دستم، حاضر نشدم دلیل اصلی آن، یعنی آسیب دیدن هنگام کارگذاری مواد منفجره را به زبان بیاورم. گفتم از درخت افتاده‌ام. حتی اینکه شاه به اندازه دو ماه حقوق و مزایا و دو دست لباس امریکایی به من پاداش داد، ذره‌ای برایم اهمیت نداشت، چراکه کارم را برای کشورم و مردم کشورم می‌کردم، البته باید تأکید کنم که پاداش اعطا شده از سوی شاه برای خودش خیلی مهم بود. او طوری غلیظ و با قدرت واژه امریکایی را هنگام بیان پاداش ادا کرد که گویی افتخاری برای من است که یکی دو دست لباس امریکایی به تن کنم. شاه اخلاق‌ و روحیه عجیبی داشت. اصلاً حاضر به شنیدن نقد نبود. برای همین مدام اطرافیانش به وی دروغ می‌گفتند.
جالب اینکه برای دروغگویی نیز هیچ مجازاتی در نظر نمی‌گرفت اما برای نقد چرا. وقتی ارتشبد آریانا درباره وضعیت مسکن و غذای ما دروغ گفت و این دروغ توسط من افشا شد، به جای اینکه فرد دروغگو مورد مؤاخذه قرار گیرد، فرد منتقد را به زندان انداختند. همان‌طور که گفتم آنقدر از نقد من برآشفته شد که بدون انجام هر کاری یا ادامه دادن به سان، به هواپیما رفت و محل را ترک کرد. مرا با یک ماشین دوج ارتش به زندان منتقل کردند.
انتظار من مثل هر فرد متهم دیگری این بود که تفهیم اتهام شوم و دریابم که به چه جرمی قرار است مرا زندانی کنند. انتظار داشتم مثل هر انسان دیگری از حق دسترسی به قضاوت عادلانه برخوردار باشم و بتوانم از خودم در برابر اتهامی که مطرح شده، دفاع کنم. اما نه‌تنها کسی چیزی درباره اتهام یا جرمی که به من نسبت داده شده صحبت نمی‌کرد، بلکه اصولاً کسی با من حرف هم نمی‌زد. تمام مسیر 150 کیلومتری تا زندان را در سکوت سپری کردیم.» او در بخشی از کتاب هم به این سؤال احتمالی خوانندگان پاسخ می‌دهد که با توجه به سبقه مذهبی و حساسیتی که پدرش نسبت به تربیت و پرورش صحیح‌ فرزندانش داشت، چرا وارد نظام و ارتش شاهنشاهی شده است. تحیری در پاسخ این پرسش می‌نویسد: «قطعاً بخشی از این اتفاق، قضا و قدر بود. شاید خداوند متعال می‌خواست که من با ورود به نظام و یادگیری فنون مختلف نظامی و شرکت در دوره‌های مختلف، دانش، مهارت‌ و تجربیاتی را در این زمینه کسب کنم، اما غیر از این، دلایل دیگری نیز برای انتخابی که انجام دادم وجود داشت. همان‌طور که عرض کردم، پدرم با پیوستن من به نظام بسیار مخالف بود، اما راستش نمی‌دانم چه شد که بالاخره رضایت داد. شاید متوجه میزان علاقه شدیدم به نظامی‌گری شده بود. من از اعماق وجود کار نظامی را دوست داشتم. تصور می‌کردم که می‌توانم در لباس نظامی از حقوق ملتم، حقوق دینم و حقوق مملکتم دفاع کنم. بر این باور بودم که در لباس نظامی این قدرت را پیدا می‌کنم که در حد مقدورات، جلوی قلدرها و زورگویان بایستم و از حق مظلومان دفاع کنم. ضمن اینکه لباس سرداری و نظامی‌گری را همیشه با لباس مولایم حضرت ابوالفضل‌العباس‌(ع)مقایسه‌ می‌کردم. تصور می‌کردم که با این لباس می‌توانم دنباله‌روی راه ایشان باشم اما پس از اینکه وارد ارتش شدم، فهمیدم که میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است.»
به هر روی شرح فراز و فرودهای زندگی او و فعالیت‌های مبارزاتی علی تحیری در طول سال‌های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، سال‌های آغازین جمهوری اسلامی و دوران جنگ تحمیلی می‌تواند روایتی تازه و نگاهی متفاوت از بخش مهمی از تاریخ معاصر ایران ارائه دهد که برای مخاطبان این کتاب بسیار سودمند خواهد بود.

 

جستجو
آرشیو تاریخی