مهندس جوان با ضربه پتک پدرش کشته شد

مرضیه همایونی/ مرد میانسال پس از درگیری بر سر بستری شدن پسرش در مرکز درمانی او را به قتل رساند و جسدش را در سطل‌های زباله اطراف تهران رها کرد.
به گزارش «ایران»، ساعت 7:30 صبح 12 مرداد، مرد ضایعات جمع کنی به سراغ سطل زباله‌ای در قلعه حسن خان رفت. او در حال جست و جو بود که ناگهان چشمش به کیسه نایلونی سیاه رنگی افتاد، وقتی در کیسه را باز کرد ناگهان با دست انسانی داخل آن مواجه شد.
مرد جوان، بلافاصله موضوع را به پلیس اعلام کرد و لحظاتی بعد تیم بررسی صحنه جرم راهی محل شد. بررسی‌های اولیه نشان می‌داد دست قطع شده متعلق به مردی جوان است. تیم جنایی، اثر انگشت دست چپ را برداشته و بدین ترتیب هویت مقتول به‌دست آمد. دست متعلق به پسر جوانی به نام مسعود، 31 ساله و ساکن یکی از مناطق پایتخت بود.
با به‌دست آمدن هویت مقتول، پرونده برای رسیدگی به شعبه پنجم دادسرای امور جنایی تهران ارجاع شد. در تحقیقات صورت گرفته به دستور بازپرس محمد جواد شفیعی، کارآگاهان جنایی به سراغ خانواده مسعود رفتند و مشخص شد پسر جوان با پدر، نامادری و خواهرش زندگی می‌کرد.
نامادری مسعود گفت: چند روز قبل خواهرم زایمان کرد و من برای مراقبت از او به خانه‌اش رفته بودم، وقتی برگشتم مسعود را ندیدم. قالیچه کوچکی که در اتاق خواب داشتیم هم نبود، وقتی سراغ آن را از همسرم گرفتم مدعی شد قالیچه را مسعود به فقرا داده است. دختر خوانده‌ام نیز چون خارج از تهران کار می‌کند، آن زمان در خانه نبود.
پدر 71 ساله مسعود نیز ابراز نگرانی می‌کرد و مدعی بود که از سرنوشت پسرش بی‌اطلاع است.
در ادامه بررسی‌ها، مشخص شد که مقتول مشکلات روحی داشته، به طوری که مدتی در یک مرکز روانی بستری شده است. این در حالی بود که مقتول با پدرش اختلاف داشت و دو مرتبه از سوی پدرش تهدید به قتل شده بود.
با کنار هم قرار دادن مدارک و شواهد، فرضیه قتل پسر 31 ساله به‌دست پدرش قوت گرفت و به دستور بازپرس جنایی، پدر بازداشت شد. پدر مقتول گرچه همچنان منکر جنایت بود اما در مواجهه حضوری با مدارک پلیسی - قضایی به قتل پسرش اعتراف کرد. در ادامه تحقیقات مقداری از جسد مقتول در اطراف تهران کشف شد.
گفت‌و‌گو با متهم
اختلافت با مسعود چه بود؟
او پسری گوشه گیر اما پرخاشگر بود. چند سال قبل برای تحصیل به استرالیا رفت و بعد از گرفتن مدرک فوق لیسانسش در یکی از رشته‌های مهندسی به ایران برگشت. مدتی اینجا بود و دوباره به استرالیا رفت؛ اما یکی از دوستانش کلاه سرش گذاشت و همه دلارهایش را سرقت کرد. همین مسأله باعث افسردگی و گوشه‌گیری بیشتر مسعود شد و او یک سال قبل به ایران برگشت. در این مدت تحت درمان بود و حتی در مرکز روانی هم بستری شد.
چرا او را کشتی؟
نمی خواستم او را بکشم، همه چیز اتفاقی رخ داد. پسرم وضعیت روحی مناسبی نداشت، یک مرکز درمانی در نزدیکی خانه‌مان بود. شب قبل از جنایت تصمیم گرفتم دوباره او را در مرکز درمانی بستری کنم. روز 11 مرداد ساعت 6 یا 7 صبح بود، رفتم داخل اتاق دیدم مسعود بیدار است. به او گفتم باید به مرکز درمانی برویم، اما او مخالفت کرد و سر همین مسأله با هم دعوایمان شد. یک دفعه به سمت من حمله کرد و گلویم را گرفت و مرا هل داد. من هم عصبانی شدم و با پتکی که در خانه بود به سر او ضربه‌ای زدم.
چرا جسد را تکه تکه کردی؟
 شوکه شده بودم، نمی‌خواستم او را بکشم. چند ساعتی بالای سر جسد او گریه کردم و در نهایت تصمیم گرفتم جسد را از خانه خارج کنم تا همسر و دخترم از ماجرا باخبر نشوند. جسد را مثله کردم و هر تکه‌ای از آن را داخل یک کیسه گذاشته و سپس داخل صندوق عقب خودروام قرار دادم.
چرا جسد را به قلعه حسن‌خان بردی ؟
ابتدا می‌خواستم جسد را در سطل‌های زباله تهران بیندازم، اما با خودم گفتم اگر پیدا شود، لو می‌روم. به همین دلیل تکه‌های جسد را در جاده ملارد، شهریار و قلعه‌حسن خان انداختم. بعد به خانه آمدم و خون‌ها را پاک کردم. قالیچه را هم که خونی شده بود دور انداختم و وانمود کردم پسرم ما را ترک کرده است.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و دویست و پنجاه و دو
 - شماره هشت هزار و دویست و پنجاه و دو - ۱۹ مرداد ۱۴۰۲