بازخوانی پرونده جنایی
این جنایت 20 سال پیش رخ داد
رازگشایی از جنایت پنهان
در بدحجابی زن جوان
سال 82 بود؛ یک پژوی سبز رنگ در خیابان نبرد توقف کرد و زن جوان با پوشش بسیار ناموجهی از آن پیاده شد و به طرف یک فروشگاه دوید تا یک افشانه معطرکننده بخرد، چون بوی تعفن جسدی که در صندوق عقب اتومبیل قرار داشت، فضای داخلی خودرو را فرا گرفته بود.
مأموران گشت انتظامی هنگام عبور از خیابان متوجه ظاهر غیرمتعارف این زن شدند و دیدند او از خودروی پژو پیاده شده و الان داخل فروشگاه است.
بدین ترتیب افسر گشت به اتومبیل پژو نزدیک شد و در حالی که منتظر بود تا زن از فروشگاه خارج شود از مرد جوان و قویهیکلی که پشت فرمان نشسته بود گواهینامه و کارت ماشین خواست که راننده با دیدن افسر گشت دستپاچه شد و از اضطراب، رنگ صورتش پرید.
افسر گشت که تنها دلیل حضورش بدحجابی زن جوان بود وقتی متوجه حالت غیرعادی راننده شد به او گفت لطفاً پایین بیایید و در صندوق عقب را باز کنید.
مرد جوان هراسان از اتومبیل پیاده شد و افسر گشت را به گوشه خلوتی کشاند و در حالی که صدایش از هیجان و نگرانی میلرزید گفت، جناب سروان ما که کاری نکردیم خانمم رفته از اون فروشگاه خرید کند، حاضرم چیزی تقدیم کنم و قضیه تموم بشه!
پیشنهاد رشوه و ترس و لرز راننده، افسر گشت را بیشتر بدگمان کرد. از طرفی بوی تعفن که از درون اتومبیل برمیخاست، حساسیت مأمور را نیز بیشتر کرد. همزمان زن جوان با افشانه خوشبوکننده و با همان بدحجابی از فروشگاه خارج شد و مأمور با شم پلیسی خود پی برد باید جنایتی در کار باشد زیرا افشانه خوشبوکننده حتماً برای از بین بردن بوی تعفن است.
وقتی زن جوان با یک اسپری خوشبوکننده داخل ماشین نشست، افسر گشت رو به آنها کرد و گفت از ماشینتان بوی گوشت گندیده میآید از کشتارگاه میآیید؟
با این پرسش طعنهآمیز صورت رنگ پریده راننده به زردی زد و دستهایش آشکارا شروع به لرزیدن کرد و گفت باشه در صندوق عقب را باز میکنم اما در یک آن، پشت فرمان نشست و در یک لحظه درهای اتومبیل را از داخل قفل کرد و پایش را روی پدال گاز فشرد و ماشین از جا کنده شد.
افسر گشت هم بلافاصله سوار ماشین پلیس شد و به راننده گفت با سرعت تعقیبش کن! اما راننده پژو با سرعت سرسامآوری از خیابانها میگذشت و به اخطارهای پلیس که از بلندگو پخش میشد نیز توجهی نداشت تا اینکه پس از نیم ساعت تعقیب و گریز، اتومبیل پژو در سر چهارراهی به عقب یک اتومبیل کوبید و بعد از برخورد با جدول سیمانی متوقف شد. اما زن و مرد جوان از اتومبیل بیرون پریدند و هر کدام به سمتی فرار کردند تا اینکه هر دو دستگیر شدند. مأموران بعد از باز کردن در صندوق عقب ماشین با جسد یک مرد میانسال روبهرو شدند که لای پتو پیچیده شده بود، جسد به کلانتری منتقل شد. مصطفی در بازجویی نزد بازپرس عرفان اعتراف کرد که شوهر صیغهای مادرزنش به نام «ابراهیم» ۵۸ ساله را کشتهاند و مصطفی گفت من و زنم میخواستیم جسد ابراهیم را به بیابان انتقال بدهیم.
مقتول کی بود؟
ابراهیم غلامحسینی ۵۸ ساله سالها پیش با زنی بیوه ازدواج کرده بود که از شوهر سابقش یک دختر و یک پسر داشت و این زن و شوهر در مدت زناشویی صاحب دو دختر شده بودند.
ابراهیم غلامحسینی مبتلا به سرطان بود که مدتی پیش برای اینکه بتواند خودش را معالجه کند به امریکا سفر کرد ولی بدون معالجه قطعی به ایران بازگشت. این مرد بیمار که ثروت قابل توجهی داشت در یک ساختمان ۳ طبقه در پیروزی زندگی میکرد؛ همیشه بین فرزندان او که با هم ناتنی بودند اختلاف وجود داشت و عامل اصلی این اختلاف دارایی مرد بود. مصطفی راننده پژو در بازجویی گفت: من و فاطمه بیش از دو سال است که با هم ازدواج کردهایم. فاطمه فرزندی از شوهر قبلی مادرزن من است. از مدتها قبل مادرزنم همسر صیغهای ابراهیم شده بود و از او هم ۲ دختر داشت اما همیشه مادرزنم و بچههایش با ابراهیم اختلاف و درگیری داشتند. ابراهیم همیشه بین ما اختلاف میانداخت. او حتی بین بچههای خودش و همسرش نیز فرق میگذاشت و رابطه بین آنها را هم خراب میکرد. دو ماه پیش من و همسرم و مادرزنم به خانه ابراهیم رفتیم. آن شب همسرم و مادرش گفتند امشب بهترین فرصت برای گرفتن انتقام است. او همیشه قرص مسکن میخورد و خواب بود. ابراهیم که خوابید همسرم و مادرش را به طبقه بالا فرستادم و بعد با یک سیم ابراهیم را در خواب خفه کردم. بدین ترتیب جسدش را زیر راه پله طبقه پایین مخفی کردم و صبح روز بعد یک کارگر آوردم و یک تکه زمین درست وسط هال و پذیرایی طبقه اول را کندیم. وقتی کارگر چاه کن رفت با کمک همسرم و مادرش جسد ابراهیم را دفن کردیم البته قبل از دفناش چند اثر انگشت او را روی کاغذ زدیم که قسمتی از ثروتش را تصاحب کنیم. بعد از قتل ابراهیم با جعل سند و تنظیم وکالتنامه جعلی اول اسم مادر زنم را داخل شناسنامه ابراهیم وارد کردیم تا بتواند از ارث او سهمی ببرد، سپس تلاش کردیم تا خانه سه طبقهاش را به نام مادر زنم بکنم تا بعد بتوانیم آن را خراب کنیم و برج بسازیم. برای این کار هم باید خانه را خراب میکردند. ضمناً نیاز به چند اثر انگشت دیگر از مرده داشتیم بنابراین دوباره جسد را از زیر خاک در آوردیم و اثر انگشت جسد را روی وکالتنامهای جعلی زدیم. بعد جنازه را داخل موکت، گونی و پتو پیچیدیم تا بوی تعفن بیرون نزند و جسد را نیز در صندوق عقب انداختیم. ما میخواستیم جسد را به بیابانهای ورامین ببریم که همسرم گفت بوی تعفن خیلی شدید است بنابراین جلوی یک مغازه نگه دار تا یک اسپری خوشبوکننده هوا بخرم اما وقتی توقف کردیم مأموران گشت سراغمان آمدند ابتدا منتظر ماندند تا زنم از فروشگاه بیاید ولی وقتی به بوی تعفن برخوردند و همزمان خوشبوکننده را در دستان همسرم دیدند، شک کردند و دستگیر شدیم. با اعترافات مصطفی مادرزنش هم دستگیر شد و او نیز به همدستی در قتل اعتراف کرد که هر سه متهم بازداشت و روانه زندان شدند.