ایدئولوژی؛ آری یا خیر؟
«ایدئولوژی» چطور و چه زمان بار تفسیری منفی پیدا کرد؟
دکتر رضا برنجکار
استاد تمام دانشگاه تهران و رئیس پژوهشگاه قرآن و حدیث
1. ایدئولوژی یک کلمه یونانی است و از دو واژه idea و logos ترکیب شده است.
Logos یکی از واژههای بسیار پیچیده در زبان یونانی است و معانی متعددی دارد اما وقتی بهعنوان پسوند idea قرار میگیرد، به معنای «ایدهشناسی» و «اندیشهشناسی» به کار میرود. کلمه idea نخستینبار توسط افلاطون وارد فلسفه شد، البته منظور او از idea متعلق به شهود و نه خود شهود بود. به تعبیری، ایده در اندیشه افلاطون همان «مُثُل» یا مفاهیم کلی و زیربنایی بود.
ترکیب ایدئولوژی (ایده+لوژی) به معنای شناخت قواعد و ایدههای کلی است و نخستینبار این ترکیب را آنتوان دستوت دو تراسی، فیلسوف فرانسوی در سال 1796 به کار برد. این ترکیب اما از زمانی که کارل مارکس آن را برای «اندیشههای طبقه حاکم» استفاده کرد، بار منفی به خود گرفت. منظور او از «طبقه حاکم» در جوامع عقبمانده، طبقه فئودالیته و در جوامع پیشرفته، طبقه امپریالیست بود و معتقد بود اینها با اندیشههایی که در بین مردم نفوذ دادهاند، مانع تحقق انقلاب طبقه پرولتاریا یا کارگری شدهاند. بنابراین مارکس واژه «ایدئولوژی» را نفی کرد. ایدئولوژی در تفکر او نه به معنای اندیشههای مطلق که به معنای «اندیشههای محافظهکارانه و امپریالیستی برای حفظ وضع موجود» بود. او همچنین دین را هم بخشی از اندیشههای طبقات حاکم در نظر میگرفت که مانع از انقلاب کارگری میشد.
لنین برخلاف مارکس، معنای مثبتی از این کلمه ارائه میکرد. او ایدئولوژی را به «ایدئولوژی طبقات حاکم» و «ایدئولوژی مارکسیستی» تقسیم میکرد و ایدئولوژی مارکسیستی را طبیعتاً مثبت میدانست. به هر حال افکار مارکس و تفسیری که او از ایدئولوژی ارائه کرد به ایدئولوژی بار معنایی منفی داد.
2. به تبع این تاریخچه، در ایران هم خصوصاً در ادبیات آکادمیک ما، این خوانش و تلقی از ایدئولوژی با نفود افکار چپ تسری یافت. از متفکران معاصر ما، آیتالله شهید مطهری،از جمله عالمانی بود که این اصطلاح را محل تأمل خود قرار داد. ایشان در این راستا دین را به دو بخش «جهانبینی» و «ایدئولوژی» تقسیم میکردند و معتقد بودند جهانبینی همان «هستها و نیستها» و به تعبیری عقاید هستند و ایدئولوژی «بایدها و نبایدهای دین» است که فقه، احکام و اخلاق یا به تعبیری سبک زندگی و جنبههای عملی زندگی را شامل میشود.
اما بر اساس ریشهشناسی که از مفهوم ایدئولوژی ارائه دادیم، به نظر میرسد ایدئولوژی واژهای عام بوده و خاص نیست و وقتی ایدئولوژی را به دین اضافه میکنیم و از «ایدئولوژی دینی» سخن میگوییم، مقصود شناخت تفکرات بنیادین دین است؛ چه متعلق این تفکرات هستها و نیستها باشد و چه بایدها و نبایدها. بنابراین امروز وقتی واژه «ایدئولوژی» در اصطلاحاتی همچون ایدئولوژی سیاسی، ایدئولوژی اقتصادی و... به کار میرود، اینجا تنها جنبههای عملی محل توجه نیست و منظور تفکرات بنیادین سیاست و اقتصاد هم هست، چراکه به هر حال هر نظریه سیاسی و اقتصادی مبتنی بر یک سلسله اصول است و این اصول میتواند توصیفی یا هنجاری باشد؛ یعنی هم «هستها و نیستها» و هم «بایدها و نبایدها» و کنشهای انسان را دربرمیگیرد.
3. بنابراین ایدئولوژی، به ماهو ایدئولوژی، معنای منفی ندارد؛ ذات ایدئولوژی منفی یا مثبت نیست و مثبت و منفی بودن آن به «متعلق» ایدئولوژی بستگی دارد. وقتی از «ایدئولوژی اسلامی» سخن میگوییم اصول و مبانی اسلام در همه عرصهها اعم از باورها، ارزشها و باید و نبایدها مراد است. طبیعتاً یک انسان مسلمان وقتی میخواهد به عرصه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... ورود کند، اصول بنیادین خود را مبنا قرار میدهد. از اینجا است که معتقدیم «ایدئولوژی اسلام» یعنی اصول بنیادین اسلام، باید مبنای همه علوم انسانی ما باشد. اگر مارکسیستی بودیم طبیعتاً باید ایدئولوژی مارکسیستی مبنای علوم انسانی ما میشد. مارکسیستها در تحلیل خود از جامعه بر اساس ایدئولوژی مارکسیستی جوامع را تحلیل میکنند. همین طور غربیها و آنان که تفکرات لیبرالیستی و کاپیتالیستی دارند هم بر اساس مبانی و اصول خود جامعه را مورد تعمق قرار میدهند.
بنابراین اساساً بدون اصول مبنایی نمیتوان «واقعیت» را توصیف کرد. یکی از اصول بنیادینی که همه فیلسوفان علم درخصوص آن متفقالقولاند، این است که نظریهها دارای «بار تفسیری» هستند و ما واقعیتها را تفسیر میکنیم و این بار تفسیری خواهناخواه مبتنی بر اصول و مبانی است و ما بر اساس آن اصول و مبانی، واقعیت را توصیف و تفسیر میکنیم. در این فضا، ایدئولوژی ما یعنی «ایدئولوژی اسلامی» باید مبنای ما در همه امور انسانی و تفسیرمان از واقعیت باشد؛ چراکه ایدئولوژی امری جدا نشدنی از حیات انسانی است.