در حافظه موقت ذخیره شد...
مقتول نجیب ۱۷ ساله
به قلم وکیل مدافع
علی اکبر. طه
وقتی پدر وجیهه مرد، مادرش مجبور بود از دختر هشت ساله خود نگاهداری کند. زندگی دهقانی معاش این مادر و دختر را تأمین نمیکرد. مادر با دخترش به تهران آمدند و در خانه یکی از مردان پاک به خدمت پذیرفته شدند.
پاکی این مادر و دختر و نجابت ارباب آنها و خانوادهاش موجب شد که در کمال آسایش و راحتی زندگی نمایند ـ وجیهه در این محیط آرام به تمام معنی تربیت شده و از هر جهت قابل تعریف و تمجید بود. وجیهه 15 ساله شد و کم کم مادر و اربابش زمزمه شوهر برای او میکردند. در این جریان رمضان یکی از جوانان دهی که وجیهه در آن به دنیا آمده بود به تهران آمد و اتفاقی با مادر وجیهه ملاقات کرد. مادر وجیهه از اینکه پس از مدتی یکی از اهل ده را دید خوشحال شد و او را به منزل اربابش برد و یک روز از او پذیرایی کرد. در این پذیرایی رمضان وجیهه را هم دید و عشق او را در دل گرفت. از آنجایی که تشریفات خواستگاری بین دهقانان دارای هیچگونه تکلفی نیست و معمولاً خواستگاری بدون خجالت انجام میگیرد، رمضان بلافاصله وجیهه را از مادرش خواستگاری کرد.
مادر وجیهه همیشه دوست داشت دختر خود را به دهقان شوهر بدهد تا شاید به این وسیله مجدداً زندگی دهقانی نصیب او شده و از هوای آزاد و روحیه پاک محیط ده چند صباحی بهرهمند شود، خواستگاری او را قبول کرد.
چند روز بعد در خانه ارباب وجیهه جشن مفصلی بر پا بود. ارباب جشن و خانوادهاش شادی و سرور فوقالعادهای داشتند، مثل این بود که عروسی یگانه فرزندشان را برپا میکنند.
این جشن ازدواج وجیهه با رمضان بود - پس از گذشتن مراسم عروسی روز بعد رمضان، وجیهه را به ده برد. شش ماه از این ازدواج گذشت، رمضان برای انجام امور خود به تهران آمده و دیگر برنگشت. بعد از چند ماه وجیهه نوزادی به دنیا آورد و ناچار بود زندگی خود را از طریق مزدوری و کار و در موقعی که کار نبود بوسیله گرفتن یک لقمه نان از مادرشوهرش اداره نماید.
مادر وجیهه که از غیبت دامادش مطلع شد در صدد تحقیق بر آمد و بالاخره او را در زندان یافت و معلوم شد به جرم سرقت به سه سال حبس محکوم شده است.
از این خبر وضعیت مادر بیچاره معلوم است و محتاج به توضیح نیست. فکر اینکه داماد او دزد است او را فوقالعاده آزار میداد. از طرفی گفتههای دامادش به اینکه تقصیری ندارد و به اشتباه محکوم شده است حس رقت را در او تحریک کرده و پیش خود میگفت در این شهر پر آشوب که همیشه توجهی به بیچارگان و مظلومان نمیشود بعید نیست که بیجهت دامادش را محکوم کرده باشند. در صورتی که حقیقتاً بیگناه بوده است.
بالاخره این حس بر او غلبه کرد و هفتهای چند بار از حقوق خود غذا و میوه و سیگار تهیه میکرد و برای دامادش به زندان میبرد و او را دلداری میداد و این عمل موجب شد که نتواند کمکی به دختر خود کند، او و طفلش را به خدا سپرده بود.
وقایع شهریور 1320 که پیش آمد، رمضان از زندان فرار کرد و مستقیماً به ده رفت و وارد خانه خود شد و سربار وجیهه بیچاره شد. کم کم هیولای سرمای زمستان پدیدار و دیگر کارهای رعیتی تعطیل میشد و وجیهه نمیتوانست از طریق کار پولی به دست آورد و شوهر قلدر خود را غذا دهد.روز 20/11/1320 که نزدیک بود وجیهه وطفلش از گرسنگی بمیرند وجیهه به خانه مادرشوهرش رفت و از آنها مقداری نان قرض خواست. مادر شوهر به جای تقاضای کوچک او گفت: ما نان نداریم. بروید فکر خودتان را بکنید. اینکه کار نمیشود این حرف وجیهه را فوقالعاده ناراحت وغمگین کرد. به خانه بازگشت و جواب مادر شوهر را به شوهرش گفت و با کمال خجلت و التماس از او خواست که بیش از این رنج و ذلت را برای او نخواهد یا به کار مشغول شود و جان او وطفلش را از خطر نجات دهد و یا او را به تهران نزد مادرش ببرد. رمضان پیشنهاد دوم را پذیرفت و به اتفاق برای رفتن به تهران از ده خارج شدند.
پیرمردان ده که اغلب در قهوهخانه هستند رفتن این دو نفر را از آبادی دیدند و با خود میگفتند این دختر چه بخت بدی داشت که دچار این جوان بیعاطفه شد و هر یک نجابت و اصالت وجیهه را میستودند.
عباد برادر وجیهه نیز از این خبر مطلع شد.همان روز متوجه شد که رمضان به ده مراجعه کرده است و در خانه است و تصور کرد از رفتن به تهران منصرف شده است با مقداری نان به منزل او رفت. خواهرش را ندید. از رمضان سؤال کرد، گفت او را با مکاری روانه کردم وقتی عباد روسری وجیهه را در دست رمضان دید مشکوک شد و فوراً به طرف صحرا رفت پس از مدتی گردش جسد خواهرش را یافت و فوراً به مقام صالحه شکایت کرد.
روز 25/11/1320 جسد مورد معاینه پزشک بهداری قرار گرفت و از آثار ضربات متعددی که در سمت راست سینه و سمت راست پای راست او بود و آثار فرو رفتگی در گردن وجیهه معلوم شد، که زن بیچاره بوسیله ضربات متعدد از پا در آمده و در حالت بیهوشی با روسری خودش او را خفه کردهاند.
رمضان که فوراً دستگیر شده بود، در جواب بازپرس به این که میگویند تو وجیهه زنت را کشتهای، تفصیل آن را بگو، جواب داد: «بله من کشتهام، کشته شده به جهنم آدم بایست کشته شود.»
تعجب در این است که در کمال وقاحت علت کشتن را همان اظهار وجیهه معرفی و گواهی گواهان را نیز تصدیق کرد.
این مرد خونخوار که با سابقه محکومیتش به سرقت، میتوان او را در ردیف جانیان بالفطره نامید، به دادگاه جنایی جلب شد. دادگاه نامبرده با تصدیق به اعتراف قاتل به قتل از جهت اینکه این عمل را در موقعی انجام داده که از حیث نداشتن نان و آذوقه در مضیقه بوده، او را مستحق تخفیف دانسته و به 15 سال زندان با کار محکوم کرده است.