گفتوگو با دکتر ضیاء موحد، استاد فلسفه و منطق
ترجمههای بدون استراتژی
ترجمه در کشور ما هیچگاه نتوانست جریانساز شود
بیتردید، ترجمه صرفاً انتقال واژگان از زبان مبدأ به مقصد نیست و در پس آن، مترجم نوعی فکر، فرهنگ و اندیشه را از جامعه مبدأ به جامعه مقصد منتقل میکند. نفس این انتقال مفاهیم، فکر و فرهنگ، اغلب جریانساز بوده است، شاهد این مدعا، جریان نهضت ترجمه در اواخر نیمه اول قرن دوم هجری در جهان اسلام و نهضت ترجمه در غرب پیش از رنسانس است. پرسشی که در این فضا مطرح میشود این است که ترجمه در امروز و اکنون جامعه ایرانی تا چه اندازه توانسته اثرگذار و جریانساز ظاهر شود و چقدر بهعنوان جریانی اصیل شناخته میشود؟ برای این منظور، با دکتر ضیاء موحد، دکترای منطق از «یونیورسیتی کالج» لندن و استاد بازنشسته گروه منطق مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران به گفتوگو نشستیم که علاوهبر تألیفها، ترجمه آثاری همچون «منتقدان فرهنگ: از ماتیو آرنولد تا ریموند ویلیامز» و «نظریه ادبیات» را نیز در کارنامه خود دارد. او معتقد است ترجمههای ما بدون استراتژی است و از اینرو چندان جریانساز نیست.
سینا صبوری
جناب دکتر موحد، جریان ترجمه در یک جامعه فکری و علمی چقدر بهعنوان یک جریان اصیل و تأثیرگذار شناخته میشود؟
بیتردید ترجمهها نه صرفاً در جامعه ما که در تمام جوامع اثرگذار بوده و هستند؛ بویژه در زمینه مسائل سیاسی و ادبی این اثرگذاری به شکل برجستهتری خود را نشان میدهد. منتها مسأله اینجا است که ترجمه به همان اندازه که سودمند و مفید است، به همان میزان میتواند مخرب و آسیبزا هم باشد و اغلب این آسیب از ناحیه انتخاب اثر و گزینش موضوعات برای ترجمه ظاهر میشود.
واقعیت این است که آنچنان که باید گزینش آثار برای ترجمه به شکل مطالعهشدهای در کشور ما صورت نمیگیرد و تا مسأله و موضوعی در فضای فکری و اندیشهای باب میشود، افراد به یک جستوجوی ساده بسنده میکنند و اقدام به ترجمه میکنند. این شیوه از گزینش برای ترجمه، بخصوص در دهه هفتاد که اوج طرح دیدگاههای پستمدرن در جامعه ایرانی بود رواج زیادی داشت. در این دوره، کتابهای ترجمهای وارد بازار نشر شد که هم کاملاً گمراه کننده بود و هم آنقدر مفاهیم مغشوش بود که آنها را غیرقابل خواندن میکرد. با این حال، کتابهای ترجمهای در دهه هفتاد توانسته بود عدهای را مجذوب خود کند و آنان بدون آنکه اطلاعات و فهم و درک درستی از آن موضوعات ترجمهای داشته باشند، پیوسته در مورد آن مفاهیم و موضوعات اظهارنظر میکردند و حرف میزدند.
با توجه به این آسیبهایی که ذکر کردید آیا جریان ترجمه در کشور ما هیچگاه توانست جریانساز ظاهر شود؟
معتقدم به دو دلیل جریان ترجمه نتوانست در جامعه ما جریانساز شده و تأثیری در جغرافیای فکری ما داشته باشد؛ نخست بهدلیل اینکه گزینش ما در انتخاب موضوعات برای ترجمه درست و متناسب با مسائل و نیازهای جامعهمان نبود و دوم اینکه اساساً مفاهیم بدرستی منتقل نمیشد.
هنوز هم معمولاً کتابهایی که برنده جایزه نوبل یا حتی کاندیدای بردن آن میشوند، بدون هیچ تحقیق و مطالعهای در جامعه ما به ترجمه گذاشته میشود و این جنس از گزینش که بدون پشتوانه مطالعاتی و بدون التفات به نیازها و مسائل جامعه صورت میگیرد، در نهایت منجر به ترجمههای بدون استراتژی، بیبرنامه، پراکنده و فردی خواهد شد.
آیا این بیبرنامگی در ترجمه، خاص جامعه ما است؟
خیر، این بیبرنامگی در امر ترجمه خاص جامعه ما نیست و در خارج از کشور هم بعضاً ترجمهها روندی پراکنده دارند؛ برای مثال، در یک دورهای کتابهای پوپر بسرعت به فرانسه ترجمه شد که ترجمههای فوقالعاده ضعیفی بود؛ چرا که با عجله و با هدف سیاسی به سراغ ترجمه آثار پوپر رفته بودند. بنابراین چنین آسیبی فقط محدود به کشور ما نمیشود.
با توجه به اینکه تخصص شما فلسفه است میخواهیم بدانیم بهطور مشخص وضعیت ترجمه آثار فلسفی را چطور ارزیابی میکنید؟
در مورد وضعیت ترجمه آثار فلسفی در جامعه خودمان، معتقدم جریان ترجمه در جامعه ما شکلی سینوسی دارد به میزانی که ترجمههای خوب صورت میگیرد به همان اندازه هم ترجمههای ضعیف وجود دارد. ترجمه در حوزههای علمی یک ضرورت است و در اثرگذاری و سودمندی آن شکی نیست؛ اما در حوزه علومانسانی چون آنچنان که باید صاحب فکر، تألیف و نظریه نیستیم، ترجمه صرفاً اقدامی مغتنم است و به تعبیری باید گفت جامعه علمی ما ناچار به اکتفا به ترجمه است.