در حافظه موقت ذخیره شد...
هنرپیشه رایانهای
اما دنیای تکنولوژی فاصله بسیاری بین نسل من و پدرم انداخته بود، نه تنها به تلویزیون دیواری قناعت نمیکردم، بلکه پیشرفتهترین کامپیوتر را از پدرم خواستم درحالی که کمتر از 15 سال داشتم.
البته شرطهای پدر و مادرم را پذیرفته بودم و باید نمرات درسیام در حد ممتاز بود، در مدرسه همه من را دوست داشتند و معلمهایم از من به عنوان نمونهترین دانشآموز بارها قدردانی کرده بودند.
پشتوانه خوبی بود تا باباعزیز حاضر شود کامپیوتری بخرد که مجهزترین باشد و برای خط اینترنتم، تلفن مستقلی مهیا کند.
دنیای اینترنت را دوست داشتم، میخواستم به جای دور دنیا در 80 روز، در کمتر از 80 دقیقه دور دنیا چرخی بزنم و نیازی به رکوردشکنی و افتخار نباشد.
هر وقت به خانه میآمدم، ابتدا همه تکالیف و درسهایم را مرور میکردم، بسیار آسان و راحت بود و در یک زمانبندی مناسب توانسته بودم استفاده از اینترنت را طوری تنظیم کنم که بر درس خواندنم تأثیر منفی نگذارد.
خانوادهام راضی بودند، باباعزیز چندباری درخصوص خطرات چت کردن هشدارهایی داده بود و من به جان خریده بودم اما چت را سرگرمی میدانستم و نمیخواستم از این دنیای الکترونیکی دور باشم.
در دنیای چت میشد دوستان تخیلی داشت و هرچه دلت میخواست با آنها در میان گذاشت. گاهی پای درددلی مینشستم که نمیدانستم طرف پیشرویم واقعاً راست میگوید یا دروغپرداز است.
مچگیریهای خوبی داشتم، گاهی متوجه میشدم پسری خود را دختر معرفی کرده و میخواهد رابطه دوستی برقرار کند، با ترفندهایی که بلد بودم او را وادار به اعتراف میکردم، سپس با یک عذرخواهی مؤدبانه از دنیای صندوق پستیاش خارج میشدم.
طوری با این آیدیهای مزاحم برخورد میکردم که عذرخواهی میکردند و از من میخواستند عزت نفس خودم را همیشه حفظ کنم.
یک روز در هنگام چت کردن به آیدیای برخورد کردم که اسم یک هنرپیشه مرد معروف بود، به او پیغام فرستادم و سلام دادم!
خیلی مؤدبانه جواب داد: سلام دخترم، خوبی؟! در این پیغام حس پدرانهای وجود داشت، با شور و ذوق خودم را کامل معرفی کردم و سنم را گفتم و پرسیدم چگونه میشود هنرپیشه شد. آن روز کلی من را از هنرپیشه شدن منع کرد و دردسرهایش را شمرد اما اصرارهایم بیشتر شد و قول داد بعداً در فرصت مناسبی با هم چت کنیم و شلوغ بودن سرش را بهانه کرد.
از آن روز به بعد به عشق چت کردن با این هنرپیشه کامپیوتر را راه میانداختم و مطمئن بودم اشتباه نمیکنم.
یک هفته هیچ پیغامی نداد تا اینکه اسمش را در آیدی خودم دیدم، باز مؤدبانه سلام داده بود، پرسیدم چرا دیر به من پیغام داده است و شنیدم در حال گرفتن مجوز ساخت فیلمی بوده است که خودش هم بازیگر است و هم تهیهکننده، خوشحال شدم اما او پیغام شادیبخشی داد و پرسید دوست دارم در فیلمش بازی کنم؟! داشتم بال درمیآوردم، من میتوانستم هنرپیشه شوم. خیلی زود جواب بله را تایپ کردم و فرستادم.
از من خواست عکسی از خودم به آیدیاش ایمیل کنم تا چهرهام را ببیند و تصمیم بگیرد و تأکید کرد چهرهام کاملاً واضح باشد، همین کار را کردم و ای کاش از پدر و مادرم مشورت میگرفتم.
هفتهای نگذشته بود که در چت پیغامی گرفتم و اسم این هنرپیشه بود، اما باورم نمیشد که او عاشق من شده باشد حتماً سن و سالش را درنظر نمیگرفت اما این مرد اصرار داشت با من ملاقات کند.
نپذیرفتم و از همه پیغامهای گذشتهام عذرخواهی کردم. یک روز بعد وقتی آیدیام را باز کردم از وحشت جیغی کشیدم، این شخص با آیدی فیک آن هنرپیشه عکسی از چهره من روی بدن یک زن خارجی مونتاژ کرده بود و در پیغامی تهدیدآمیز خواسته بود برای جلوگیری از انتشار آن عکس مبتذل و آبروریزی تن به خواسته او داده و به ملاقاتش بروم.
نمیدانستم چه کنم، با التماس خواستم دست از سرم بردارد اما پیغامهایش وحشتناکتر از عکس مونتاژ شده من بود، از این هنرپیشه اجازه گرفتم یک هفته فکر کنم و موقعیت ملاقات را بهوجود آورم.
در نهایت با مشورت خانواده و رجوع به مراجع قانونی بود که توانستم به هر شکلی شده خودم را از این مخمصه رها کنم.