در حافظه موقت ذخیره شد...
زهرا دولو در سیل آق قلا تا 17 روز در دل مصیبت بود
از پشت میز دانشگاه تا زدن به دل خطر و سیل
وی میگوید که فقط رفته بود تا دو روز آنجا بماند؛ ولی دلش آرام نگرفت و 17 روزی را آنجا سپری کرد. در این 17 روز، آنچنان با خانوادههای گرفتار در سیل دوست شده بود که در آخرین روز حضورش، با بغض از آنها جدا شد.
نامش زهرا دولو است. شیرزنی که متولد سال 1347 است و دو دختر و یک نوه زیبا دارد. او همچنین عضو جمعیت هلال احمر است. او زنی است که به تنهایی، به دل حادثه میزند و از تجربیاتش در کمکرسانی به مردم بهره میبرد.
او در گفتوگو با خبرنگار «ایران» میگوید که روزگاری در سال 1378، دانشجوی رشته روابط عمومی بوده و بعد خیلی اتفاقی و از طریق یکی از دوستانش تصمیم میگیرد عضو هلال احمر شود. زهرا دولو در این خصوص میافزاید: «من روحیه پرجنب و جوشی دارم؛ از این جهت، یکی از هم دانشگاهیهایم، به من پیشنهاد داد که عضو جمعیت هلال احمر شوم و در این مسیر خودم را بسنجم. بنابراین به عضویت هلال احمر در آمدم و بعد از آن، دیگر نتوانستم از هلال احمر جدا شوم.»
دانشجوی دانشگاه هلال احمر
زهرا دولو با اشاره به اینکه جزو اولین کسانی بوده که در دانشگاه هلال احمر درس خوانده است، میگوید: «من مدرک کاردانی در رشته امداد و نجات شهری و کارشناسی در رشته عملیات امداد و نجات با بالاترین نمرات را کسب کردم. بعضی از همکلاسیهایم به من میگفتند که اگر معذب هستی سر کلاس نیا و فقط امتحان بده؛ ولی من نشان دادم که بهعنوان یک زن نه تنها میتوانم در کلاسها شرکت کنم، بلکه در عملیاتها نیز دستی بر آتش دارم.»
او تأکید میکند: «پس از اینکه مدرک دانشگاهی را دریافت کردم، در شهرستان ری داوطلب هلال احمر شدم و در دورههای مربیگری شرکت کردم. بعد از آن به دماوند رفتم و مابقی دورهها را آنجا گذراندم.»
سیل آق قلا
این فعال هلال احمر در ادامه میگوید: «زمانی که سیل آق قلا رخ داد، تصمیم گرفتم برای دو روز به آن منطقه بروم تا به مردم کمک کنم. دخترم باردار بود و توصیه میکرد که خانه را ترک نکنم و پیش او بمانم ولی من او را قانع کردم که بهعنوان یک زن ایرانی، باید به هموطنانم کمک کنم.»
او با اشاره به اینکه داوطلبانه با کارت و کاور هلال احمر به آق قلا رفت، میگوید: «من با ماشین خودم به آنجا رفتم و سایر دوستانم در هلال احمر، از من با آغوش باز پذیرایی کردند. هنوز هم که هنوز است وقتی به وضعیت آنجا فکر میکنم، از شدت ناراحتی، غصهام میگیرد. وضعیت آنجا بشدت به هم ریخته بود. زندگی مردم روی آب شناور بود و وضعیت بهداشتی وحشتناک. خیلی از کسانی که برای کمک به آنجا میآمدند، بیشتر از یکی دو روز دوام نمیآوردند چون اصلاً جایی برای ماندن وجود نداشت ولی من 17 روز دوام آوردم تا به مردم کمک کنم.»
گریه زن سرخپوش
زهرا دولو میافزاید: «روزهای نخست، با دیدن وضعیت آشفته زندگی مردم، گریه میکردم. خانههای در آب مانده، آوارگی مردم آن هم در ایام عید، کمبود بهداشت و... من را بشدت میرنجاند.»
نجات پیرمرد 90 ساله و نوزاد گرفتار در سیل
او با اشاره به اینکه طبق تقسیم وظایف، مسئولیت رسیدگی به وضعیت بهداشت بر عهده او بود، میگوید:«ما در آن شرایط با تراکتور جا به جا میشدیم و افرادی را که نیاز به مراجعه به پزشک داشتند با خودمان به بیمارستان صحرایی که آماده شده بود، میبردیم تا پزشکان به مشکلاتشان رسیدگی کنند. در این اثنا، مردی حدوداً 90 ساله را دیدم که به همراه خانوادهاش روی پشت بام خانه گیر افتاده بودند؛ نه آب و برقی داشتند و نه شرایط یک زندگی معمولی. البته لازم به ذکر است که ارتش، در هر وعده غذایی، به همه خانوادهها، غذا میرساند و از این لحاظ مشکلی وجود نداشت. این پیرمرد که خان ترکمن بود، غرور زیادی داشت. وقتی من او را دیدم، متوجه شدم حالش اصلاً خوب نیست؛ بنابراین به او گفتم که باید حتماً به پزشک مراجعه کند. او همان لحظه شروع کرد به فریاد زدن. او از وضعیتی که داشت بشدت مستأصل شده بود و دائماً از من میپرسید که برای چه به آنجا رفتهام. او تصور میکرد که ما رفتهایم تا از درد و رنجشان عکس بگیریم؛ ولی من سعی کردم با آرامش با او صحبت کنم.»
زهرا دولو با تأکید بر اینکه عروس این پیرمرد نیز بتازگی زایمان کرده بود و نوزاد هم به علت رسیدن آب آلوده به گوشش، دچار عفونت شده بود، میگوید:«با هر ترفندی بود به او ثابت کردم که ما فقط برای کمک کردن نزد آنها رفتهایم و هیچ هدف دیگری نداریم. در نهایت، آنها را قانع کردم که نیاز است با ما همراه شوند تا پزشک معالجهشان کند.»
این عضو هلال احمر میافزاید: «سوار بر تراکتور شدیم و به بیمارستان صحرایی سپاه رفتیم که بسیار مجهز بود و پزشکانی حاذق خدمترسانی میکردند. آنجا پیرمرد را معاینه کردند و متوجه شدند که ناراحتی قلبی دارد و برایش داروهایی را تجویز کردند. همچنین گوش نوزاد نیز عفونت کرده بود که پزشکان برای او نیز دستورالعملهایی را اعلام کردند که مشکلش حل شود.»
«بعد از معالجه، اعضای این خانواده را به خانهشان بازگرداندیم. شاید باورتان نشود ولی من هنوز که هنوز است با اعضای این خانواده در ارتباط هستم و حتی آخرین روز که میخواستم از آنجا به تهران بازگردم، آنقدر گریه کردیم که گویی یک پدر و دختر از هم جدا شدهاند. صفا و صمیمیتی که بین این خانوادهها وجود داشت را نمیتوان در هیچ جای دیگر پیدا کرد. ما الان مثل یک خانواده شدهایم و هنوز هم رفت و آمد داریم.»
اینها را زهرا دولو میگوید و در ادامه میافزاید: «حدود یک ماهی طول کشید تا آب از خانههای مردم کشیده شد. آبهای گلآلودی که بشدت خطرناک هستند و زیر آنها ممکن است جانوران خطرناک از جمله مار وجود داشته باشد. همچنین احتمال برق گرفتگی و ریزش ساختمان به علت سست شدن پایه بنا نیز وجود داشت؛ حال در این شرایط، تصور کنید یک زن، برای اینکه از لابهلای چمدان لباسهایش، برای من یک چادر بهعنوان هدیه پیدا کند به طبقه پایین خانه رفته بود!»
شرکت در عروسی، چند روز بعد از سیل آق قلا
او در تشریح ماجرایی که برایش پیش آمده، میگوید: «روز سیزده بدر، دخترهای یک زن را که به او برای رسیدن به پزشک کمک کرده بودم، دیدم. دخترهایش چادرهای زیبایی بر سر داشتند که من شیفته آنها شدم. به آن زن گفتم که خیلی دوست دارم از این چادرها تهیه کنم. او نیز به من قول داد تا روز بعد که تعطیلات تمام شدند، بازار ترکمن صحرا برویم و من چادر بخرم. تا اینکه روز بعد، با دو تخممرغ رسمی در دست پیش من آمد. او گفت که برای پیدا کردن چادر، به طبقه پایین خانه رفته تا به من آن را هدیه دهد ولی نتوانسته پیدایش کند و به جایش این تخممرغها را برای من آورده است. من که به شدت شوکه شده بودم به او توضیح دادم که اگر ما به دل آب میزنیم، هم تجهیزات داریم و هم چم وخم کار را بلدیم ولی این کار برای آنها خطرات زیادی در پی دارد. شاید باورتان نشود ولی من تا چند ماه این تخم مرغها را بهعنوان یادگاری نگه داشتم و اصلاً دلم نمیآمد که آنها را از خودم دور کنم.»
زهرا دولو در ادامه ماجرای حضورش در سیل آق قلا میگوید: «در آن سیل، من آنچنان مهربانیای را بین مردم دیدم که باورم نمیشد. از آنجایی که در سیل، جهیزیه یک عروس خانم در آب از بین رفته بود، مردم با کمک یکدیگر، برای عروس لوازم خانه جدید تهیه کردند؛ هرچند خودشان نیاز به کمک داشتند؛ ولی در این کار خیر سهیم شدند تا اینکه در روز آخر که آنجا حضور داشتم، در روز عید مبعث، یک عروسی باشکوه ترتیب دادند و عروس و داماد را با مهربانی تمام راهی خانه بخت کردند. من نیز به آن عروسی دعوت شدم و از میزبانی گرم و صمیمی بودنشان به وجد آمده بودم. هنوز که هنوز است، برای مراسمهای مختلف من را دعوت میکنند و من نیز با کمال میل در آنها شرکت میکنم.»
کمک به حادثهدیدگان تصادف وحشتناک جاده هراز
زهرا دولو که خیلی مسافرت میرود، میگوید که همیشه تجهیزاتش همراهش است و اگر تصادفی در جاده ببیند، حتماً برای کمک میایستد و اصلاً برایش مهم نیست که برنامه سفرش به تأخیر بیفتد یا خراب شود. او در این خصوص میگوید: «حدوداً چهار سال پیش، با دوستانم از سفر شمال به تهران از مسیر جاده هراز برمیگشتیم که یک دفعه از بالا دست، دیدم که یک تصادف زنجیرهای وحشتناک رخ داد. حدوداً 13 ماشین با هم بشدت برخورد کردند.»
او اشاره میکند که دوستانش به او تأکید کردند که سرجایش بماند و جلو نرود؛ ولی او کاری را میکند که اگر سالها بعد یاد آن روز افتاد، از خودش راضی باشد.
دولو در ادامه میگوید: «من نمیتوانستم بیتفاوت باشم و با تجهیزاتم جلو رفتم. یک پراید در آن تصادف چپ کرده بود و مادر در آن ماشین فوت کرده بود. همچنین کمر دخترش شکسته بود و مدام از ما حال مادرش را میپرسید و ما به او دلداری میدادیم که حال مادرت خوب است و بیشتر به فکر خودت باش. حدوداً هشت نفر دیگر هم در آن تصادف مصدوم شده بودند. من و یک نفر پرستار که او نیز مسافر بود و خودش را از بین ماشینها به صحنه تصادف رسانده بود، سعی میکردیم به مصدومان کمک کنیم.»
او با اشاره به اینکه جاده کاملاً بسته شده بود و نیروهای امدادی توانایی رساندن خودشان به صحنه تصادف را نداشتند، میگوید: «جاده بسته شده بود و مردم برای تماشا و فیلمبرداری ایستاده بودند تا اینکه هلیکوپتر امداد بعد از یک ساعت و نیم به صحنه رسید. آن تصادف، یکی از وحشتناکترین صحنههایی بود که در زندگیام دیدم.»
زهرا دولو در پایان میگوید: «امیدوارم مردم اگر نمیتوانند کمکی ارائه دهند، حداقل برای فیلمبرداری نایستند. اینگونه نه تنها کمکی نمیکنند، بلکه بیشتر باعث به خطر افتادن جان مردم بیگناه حادثه دیده نیز میشوند.»