نمایش «۶۵۷» از تکرار بیهدف آثار قبلی ضربه خورده است
سردرگم؛ از کولبری و ماشینخوابی تا ابهام در جنسیت قهرمان
فاطمه ترکاشوند
روزنامه نگار
کولبری، ماشینخوابی، گورخوابی، کارتنخوابی و نظایر آنها به عنوان اشکال مختلف فقر و بیکاری از جمله مسائل اجتماعی بلندمدت بسیاری از کشورها منجمله کشور ما بوده است. موضوعی که نمایش «657»، آخرین اثر شهرام گیلآبادی به نویسندگی محمد چرمشیر که این روزها روی صحنه تماشاخانه ایرانشهر است هم تلاش دارد خود را به عنوان محملی برای طرح این مسائل معرفی کند.
گیلآبادی در نمایش «657» هم مانند دو اثر قبلیاش «عاشقانههای خیابان» و «عاشقانهها»، نمایشی تعاملی را تقریباً با همان گروه قبلی از نویسنده تا بازیگران و خوانندگان اجرای زنده روی صحنه برده و شاید همین اصرار بر اجرای دوباره در قالب قبلی باشد که عملاً نمایش را از محتوایی که داعیه آن را دارد، دور کرده است.
نمایش قرار است ماجرای شخصی را روایت کند که از کولبری به ماشینخوابی روی آورده اما در مجموع در مسیر تکگوییهای سیما با بازی قدرتمند «سیما تیرانداز» نه چیز زیادی درباره مسائل کولبرها دست مخاطب را میگیرد و نه چیزی درباره مسائل ماشینخوابها. شخصیت اصلی حتی در عاشقانهای که روایت میکند، به همان میزان سردرگم است که در طرح مسائل اجتماعی که با آنها دستوپنجه نرم میکرده است. عاشقانه او، در واقع اصلاً عاشقانه نیست.
این سردرگمی حتی دامن فهم مخاطب از جنسیت شخصیت اصلی را هم میگیرد و «سیما» در حالی که از ابتدا تا انتهای نمایش در حال شرح داستانهای علاقهمندیهایش به کیسهای متعدد خانمی است که با آنها روبهرو شده و به هر کدام یک کد عددی اختصاص داده است، در عین حال سوژه عشق خواننده مردی است که در کافه تنها در شرح عشق بیسرانجام خود به «سیما» میخواند.
سردرگمی نمایش، از داستانی برای طرح مسائل اجتماعی مانند فقر و کولبری و ماشینخوابی آغاز میشود، در عاشقانه غیرمعقول آن سرریز میکند اما حتی دامن قالب اجرای نمایش را هم میگیرد. در تمام طول اجرای «657»، برخلاف نمایش «عاشقانههای خیابان» که هم از تعاملی بودن نمایش استفاده هدفمند در مسیر روایت صورت میداد و هم اجرای زنده موسیقی و آواز، در ماجرای آن نسبتاً هضم شده بود، با نمایشی سروکار داریم که تعاملی بودن برای آن، امری دکوراتیو و بیرون از روایت محسوب و گاه حتی با وجود قدرت اجرای بازیگر اصلی، از کنترل خارج میشود.
دو اجرای ابتدایی و انتهایی امیر عظیمی، چیزی بیشتر از یک تیتراژ نیستند و برشهایی که حمیدرضا ترکاشوند در طول نمایش با آواز ایجاد میکند، از او شخصیت مکملی برای شخصیت اصلی نمیسازند. هرگز متوجه نمیشویم او چرا باید عاشق چنین سوژهای باشد و چرا عشق او تا این اندازه بیسرانجام است و البته اینکه عاشقانه او با «سیما» اساساً عاشقانهای سوزناک یا اثرگذار و همدلیبرانگیز نیست. ظاهراً سیما بیشتر به کیسهای دیگری علاقهمند است.
لابهلای این سردرگمیها اما تنها کنایههای انتقادی بداهه با چاشنی مسائل سیاسی روز یا ازپیش تعیینشدهای وجود دارند که تلاش میکنند نمایش را به سطح اثری برای طرح مسائل و نقدهای اجتماعی و فرهنگی ارتقا دهند؛ کنایههایی که جز برای چند لحظه خنده آفریده نشدهاند و حاوی هیچگونه اطلاعات یا حتی تحلیلی از سوی مؤلفان نمایش درباره معضلاتی چون کولبری یا ماشینخوابی یا حتی -اگر چنین چیزی مدنظر بوده است- تراجنسیتیها نیستند.
اینکه کنایههای اجتماعی و فرهنگی، از سطح ارائه تحلیل هنرمندانه که شایسته اثر هنری با داعیههای اجتماعی است، به سطح طعنههای عامهپسندانه سیاسی تنزل پیدا کند، بدون شک نهتنها بنمایههای اندیشهای اثر را لغزان میکند بلکه به ابعاد هنری آن نیز ضربه میزند.
فقدان قصهای مشخص که مخاطب را همراه با شخصیت اصلی از نقطه ابتدایی به نقطه انتهایی برساند و او را درباره کولبری، ماشینخوابی یا حتی فقط یک عاشقانه به فهم یا سؤالاتی جدید برساند، نقطهای است که «657» از آن ضربه میخورد و به همین علت از همه عناصری چون اجرای زنده موسیقی و تعاملی بودن که بالقوه میتوانند در مسیر روایت، به جذابیت و عمق آن کمک کنند، هیچ سودی نمیبرد. نمایش سردرگم باقی میماند و این سردرگمی، هدف تعیینشده مؤلفان آن نیست بلکه اتفاقی است که مخاطب به علت ضعفهای روایت، ناخودآگاه با آنها مواجه میشود.