«ایران» به بررسی چرایی ظهور گروهکهای تجزیهطلب در دوره پهلوی میپردازد
حکایت یک خیانت
امیر فرشباف
روزنامه نگار
جغرافیای سیاسی و تعیین مرز کشورها بر اساس الگوی دولت-ملت از لوازم جهان مدرن است و در ایران نیز پس از مشروطه، نطفه گذار از نظم سنتی امپراطوری به سوی پادشاهی مدرن منعقد شد و پهلوی اول پس از کودتای سوم اسفند، این الگوی جدید را به طور رسمی در ایران اجرا کرد. از سویی دیگر، حکومت پهلوی به عنوان یک نظام سیاسی تجددمآب و شبه مدرن سعی داشت از الگوهای حکمرانی مدرن غربی تبعیت کند و از این جهت، دو پادشاه این دوره در پی ایجاد نوعی یکپارچگی ملی مبتنی بر تحمیل ساختارهای فرهنگی و سیاسی بیگانه با وضعیت تاریخی و اجتماعی ایران بودند که همین رویکرد یکجانبه و تحمیلی در کنار عوامل دیگر مانند وابستگی ماهوی بافت قدرت به نیروهای بیگانه و... خود به عاملی برای تجزیه بخشهایی از ایران و از سوی دیگر، منجر به هویت بخشی به تجزیه طلبی مدرن و تشخص یافتن گروهکهای تجزیهطلب و تنشهای مرزی با همسایگان شد. در این نوشتار از طریق بازخوانی تاریخی برخی تحولات دوران مذکور، سعی میشود تضعیف جغرافیای سیاسی ایران در طول حدود 6 دهه حکومت رضا و محمدرضا پهلوی ریشهیابی شود.
پهلوی و کابوس مشروعیت
وابستگی به نیروهای خارجی یکی از مهمترین وجوه نامشروع بودن رژیم پهلوی بود و همین بحران مشروعیت یکی از زمینههای بنیادی زوال جغرافیای سیاسی ایران معاصر و بروز تنشهای مرزی با همسایگان شد. رژیم سلطنتی پهلوی اولاً یک رژیم وابسته در تأسیس بود، ثانیاً این اتکا و وابستگی به دولتهای خارجی بود و ثالثاً این دولتها، اساساً دولتهای متخاصم با یکپارچگی ایران بودند.
بازبینی نحوه به قدرت رسیدن این خاندان به پشتوانه نیروهای خارجی در این خصوص میتواند مؤثر باشد؛ رضاخان در اسفند 1299 با کمک انگلیسیها کودتا کرد و چندی بعد، از طریق فریب افکار عمومی و نخبگان، خود را نخستین شاه سلسله پهلوی نامید و پس از حدود بیست سال توسط قوای متفقین - که کل کشور را بدون مقاومت اشغال کردند - از سلطنت خلع، از کشور اخراج و به جزیره موریس تبعید شد و در تبعید از دنیا رفت. نیروهای خارجی متفقین صلاح را در این دیدند که پسرش محمدرضا را به جای او بنشانند. پسرش هم نه تنها این سلطنت را مدیون بیگانگان بود بلکه از حیث بقا نیز همواره به آنها تکیه میکرد. از جمله آنکه در کودتای امریکایی سال 1332 توانست در قدرت باقی بماند.
این احتیاج دائمی و بنیادی به دولتهای بیگانه باعث شده بود تا استقلال کشور از جهات مختلف ازجمله از لحاظ جغرافیای سیاسی نیز مخدوش شود. تقدیم مناطقی از آرارت و قره سو به ترکیه و دشت ناامید به افغانستان در زمان پهلوی اول و اعطای بحرین به انگلیس، اتخاذ سیاستهای جغرافیایی در جهت کسب رضایت قدرتهای جهانی و ظهور عمده گروهکهای تجزیهطلب در زمان پهلوی دوم از جمله مسائلی بودند که زمینه ساز اضمحلال جغرافیای سیاسی ایران معاصر شدند.
ملیگرایی ضد ملی!
ملیگرایی به عنوان گفتمان اصلی حاکمیت پهلوی، پروژهای پرهزینه و ناهمگون با بافت اجتماعی و هویت ملی و مذهبی ایران بود که از سوی بیگانگان دیکته و پیادهسازی میشد. این پروژه مرکب از عناصری مانند باستان گرایی، اقتدارگرایی تمامیت خواهانه، ملیگرایی فاشیستی و تجددطلبی توسعه محور بود که اساساً یک هدف اصلی، یعنی زدودن نقش دین از ساخت اجتماعی ایران را دنبال میکرد.
هم کلیت پروژه ملیگرایی پهلوی و هم تک تک اجزای تشکیل دهنده آن به طور خاص از عوامل تضعیف جغرافیای سیاسی ایران بودند؛ چه آنکه اصلیترین پیامد تحمیل الگوهای غربی و ناسازگار با بوم هویتی ایران از سوی رژیم پهلوی، مغفول ماندن جغرافیای فرهنگی از یک طرف و ازاله جغرافیای سیاسی ایران از طرف دیگر و به طور کلی، نحیف ساختن هویت ایران بود.
نمود این واقعیت تلخ را در مصادره و سرقت میراث تاریخی، علمی و فرهنگی ایران و همچنین آغاز روند جعل هویت مفاخر ایرانی میتوان دید.
اما یکی دیگر از پیامدهای نادیده انگاشتن جغرافیای فرهنگی و تعیین آن ذیل سیاست و امنیت، منجر به سرکوب فرهنگی قومیتهای ایرانی به دلیل تحمیل یکپارچهسازی هویت ملی در دوره پهلوی شد. کثرت اقوام در حکمرانی رضاخان و محمدرضا پهلوی نه تنها فرصت تلقی نمیشد، بلکه همواره به عنوان یک تهدید امنیتی و مانع برنامههای توسعه محور حکومت محسوب میشد و به همین جهت بود که هر دو پادشاه سلسله ناکام پهلوی در صدد سرکوب امنیتی و فرهنگی اقوام ایرانی مانند ترور سران عشایر و تبعید و کوچ اجباری ایشان بودند. این سرکوب و نادیده انگاشتن کثرتهای قومی در ایران نه تنها جاده تجددطلبی پهلوی را هموار نساخت؛ بلکه فرصت ملی «تکثر قومی» را به تهدیدی به نام «تجزیه طلبی» تبدیل و نیروهای مرکز گریز را همچون آتش زیر خاکستر پنهان کرد و حتی برای نظام جمهوری اسلامی به ارث گذاشت.
اگرچه باید تصریح کرد که رشد تجزیه طلبی در ایران همواره با دخالت و تحریک مستقیم و غیرمستقیم دولتهای خارجی صورت گرفته اما این پهلوی بود که با سیاستهای ضدملی، فضا را برای تولد گروهکهای مدرن تجزیهطلب مهیا کرد و جغرافیای سیاسی و فرهنگی ایران را به ورطه ضعف کشاند. در حال حاضر نیز اگرچه گروههای سلطنتطلب گفتمان خود را به عنوان پرچمداران ایرانگرایی و مخالفان تجزیه ایران بازنمایی میکنند، اما قطب نمای تاریخ، جهتی خلاف مدعای آنها را نشان میدهد.
یک پیامد دیگر نیز به الهام گرفتن پهلوی اول از الگوهای فاشیستی در اروپای قرن بیستم
بازمیگردد که هزینههای سنگینش را مردم ایران متحمل شدند. ارتباط دربار پهلوی با آلمان نازی و ایتالیای فاشیستی، صرف نظر از تحریک متفقین برای تهاجم و اشغال ایران، پیامدهای سوء فرهنگی و سیاسی مانند تمرکز روی باستانگرایی ارتجاعی و تشدید خفقان سیاسی را به دنبال داشت.
شوهر میدهم پس هستم!
براساس اسناد ساواک، وقتی در جلسه حزب «ایران نوین» از نخستوزیر وقت، امیرعباس هویدا دلیل موافقت با استقلال بحرین را میپرسند، پاسخ میدهد: «بحرین دختر خودمان بود، دختر وقتی بزرگ میشود شوهر میکند، ما هم به آن کس که میخواستیم شوهرش دادیم»!
حکایت تلخ شوهر دادن دختران ایران توسط خاندان پهلوی طوماری طولانی و رنج آور و البته عبرت آموز است؛ از اعطای کریمانه دشت ناامید در شرق ایران به افغانستان و تقدیم مناطقی از آرارات و قره سو در شمال غرب کشور به آتاتورک و واگذاری مناطق نفتخیز بین قصرشیرین و خانقین به عراق و اهدای مناطق جنوبی اترک و قصبه فیروزه به شوروی در زمان پهلوی اول تا تقدیم بحرین به انگلیس و معاوضه بخشهایی از خاک ایران در زمان پهلوی دوم...مسأله فقط تجزیه جغرافیای ایران نیست؛ بلکه فراتر و عمیقتر از آن باید به رضایت شاهان پهلوی و اعطای این مناطق به بیگانگان اشاره کرد که از یک سو، برخلاف قاجار، بدون درگیری و مقاومت نظامی صورت گرفت و از سوی دیگر، زمینه ساز تنش مرزی و جنگ با همسایگان و رسمیت یافتن گروهکهای تجزیهطلب شد. به عنوان مثال پس از جداسازی بحرین از ایران، محمدرضا تلاش فراوانی کرد تا به تعلق جزایر سه گانه به ایران رسمیت ببخشد، اما درنهایت فقط توانست یک موافقتنامه درباره جزایر سه گانه از سران انگلیس و قبایل عربی بگیرد که در آن هم از عبارت «Occupation» استفاده شد که به معنای تصرف و اشغال است! و همین واژه بهانه لازم را برای ادامه دعوا از سوی برخی دولتها داد.