سرنوشت دردناک این مرد مورد تحلیل کارشناس قرار گرفت
بازگشت به زندگی از زیر طناب سفید
در باتلاق زندگی فرورفته بودم و دیگر توانی برای رهایی از این اوضاع نداشتم تا اینکه سایه شوم خودکشی در ذهنم قد علم کرد و تصمیم گرفتم برای رهایی از این ماجرا دست به خودکشی بزنم طناب سفیدی خریدم و چند ساعتی خیره شده بودم به آن و در فکر حلقهای برای گذر از دنیا بودم که دیگر هیچ چیز نفهمیدم...
من ۴۸سال سن دارم چگونه میتوانم حال خودم را وصف کنم؟ چگونه؟ بهدنبال کدام کلمه، عبارت و زبان بگردم!
مگر عقل میتواند مرا بفهمد؟ مگر احساس میتواند حس کند؟ یک انسان زنده با تمام حواس و ادراکات و احساسات درست و سالم و کامل، مثل همه انسانهای دیگر اما در صحرای بیکرانه و راکد و ساکت عدم!
من بودم، نیستی مطلق بود، کوه بود و دیگر هیچ و من احساس میکردم که تنها موجود زنده هستم که جز هراس هیچ احساسی نمیکند، مدتها بر این گذشت و نمیدانم چه مدت که زمان نیز از رفتن باز ایستاده بود، زمان نیز مرده بود، مگر نه حرکت است که زمان را میسازد؟ مگر نه خورشید و ماه و طلوع و غروب و گردش زمین و آسمان است که زمان را اندازهگیری میکند، ساعتها را میسازد و شب و روز را و ماه و سال را؟
نمیدانم اما به هر حال زمستان بود، همسرم مریض و خودم به مدت یکسال بیماراعصاب و روان، کارگری ساده و آنقدر کمبودهای روزانه! دیگر نمیدانستم چه کنم، شبها خواب از چشمانم رفته بود، در عرض یک سال به قدر 10 سال پیر شدم، همسرم هم آرتروز و درد استخوان و اخیراً هم ورم معده گرفته بود و... با خوردن قرصهای آرامبخش و خواب، درد کلیه، دندان، کم سویی چشم و... از یادم رفتند و برای مدتی آرام شدم!
همه راههای امید به رویم بسته شد، از خانه بیرون زدم، با بغضی در گلو قدرت خداحافظی با بچهها و همسرم را نداشتم و روی بازگشتن به خانه را دیگر ندارم، اگر آنها بفهمند که من قصد خودکشی داشتهام چه فکری میکنند؟!
دراین بلوایی که در دلم بلند شده بود بهدنبال طنابی بودم وقتی سراغ طناب رفتم فروشنده طناب سفید رنگی به من داد و من بیاختیار با طنابی که در دست داشتم راهی خانه شدم به زیرزمین کوچک خانهمان رفتم و ساعتها من وطناب بهم نگاه کردیم و بعد نمیدانم چه بر سر من آمد الان که اینجا نشستهام نمیدانم چرا زنده ماندهام نمیدانم خوشحال باشم یا غمگین من لمس شدهام در میان مشکلات خانوادهام و حتی از شرمندگی توانایی روبهرو شدن با خانوادهام را هم ندارم....
نگاه کارشناسی
زهرا بیات کارشناس ارشد روانشناسی
مراجعه کننده مرد 48 ساله است که در یک خانواده نابسامان به دنیا آمده است، بهدلیل مشکلات فراوان امکان ادامه تحصیل نداشته است، در سن خیلی پایین ازدواج کرده است و... سبک زندگی خانوادگی ایشان آسیبزا بوده است و روابط بین اعضای خانواده معیوب بوده و نشان دهنده این است که خانواده فاقد انسجام لازم بویژه در تأمین نیازهای عاطفی اعضای خانواده است، پدر بهعنوان محور خانواده شخصیت پرخاشگر، عصبی و بیمسئولیت داشته که با پرخاشگری و ناتوانی در مدیریت زندگی بر اعضای خانواده اعمال قدرت میکرده است، عدم تأمین نیازهای عاطفی فرزندان باعث اعلام نارضایتی شده و تداعیکننده زندگی کودکی و شرایط خودش بوده که احساس گناه و عذاب وجدان وی را تشدید کرده و با توجه به اینکه فرد قادر به روبه رو شدن با مسائل زندگی نبوده و سعی در اجتناب از موقعیتهای تلخ و دردناک زندگی داشته است و همچنین محیط سرد خانوادگی، تحقیر، سرزنشهای خانواده و عدم تأمین نیازهای عاطفی و مادی سبب شده است که با حس بیارزشی بزرگ شود و وجودش را لایق شرایط و روابط خوب نمیداند. وی در کودکی توسط والدین بویژه پدر مورد آزار جسمی و عاطفی قرار گرفته است، نیازهای بنیادی ایشان (امنیت و عزت نفس) در محیط خانه تأمین نشده و همین مسأله منجر شده که ایشان قادر به برقراری روابط عاطفی پایدار با دیگران بخصوص همسر و فرزندانش نباشد و درگیر گسست روابط باشد، فرد دارای تعارضهای عاطفی و شخصیتی حل نشده فراوانی است، قدرت رویارویی با این تعارضات درونی را نداشته، شیوه حل مشکلات در ایشان اجتناب و فرار از موقعیت بوده که همین مسأله ایشان را درگیر خودکشی کرده است، خود را دوست ندارد و از خود ناراضی است.
یکی از عناصر مهم، برقراری ارتباط است، زنان راحتتر از مردان میتوانند مشکلات خود را بیان کنند اما مردان مشکلات را در سینه خود حبس میکنند، سالهاست در بسیاری از جوامع و از نسلی به نسل دیگر مردان را تشویق به قوی بودن و ابراز نکردن دردها و رنجها میکنند این تصور در کودکی آغاز میشود، ما به پسران میگوییم گریه نکنند، در سنین کم از آنها میخواهیم احساسات خود را بروز ندهند، زیرا در صورت بروز احساسات ضعیف تلقی میشوند، مادران با دختران خود بیشتر از پسران حرف میزنند و به احساسات و عواطف آنها پی میبرند به همین دلیل همیشه انتظار داریم زنان موجوداتی احساسی باشند، از سنین کودکی به پسران یاد میدهند گریه نشانه ضعف است با این حال به ندرت پیش میآید مردان در صورت بروز مشکل با دوستان یا مشاوران صحبت کنند. همچنین تمایل آنها در مراجعه به روانپزشک کمتر از زنان است، مردان به ندرت برای مشکلات روانی خود از دیگران کمک میخواهند ولی به این معنی نیست که آنان به اندازه زنان مشکل روانی ندارند، بلکه تمایل کم آنها به ناآگاهی درباره استرس و وضعیت بهداشت روانی باعث میشود بیشتر از زنان به خودکشی دست بزنند، مردان به ندرت مشکلات روانی خود را بروز میدهند، اگر شخصی از افسردگی خود مطلع نباشد نمیتواند بهدنبال درمان برود که یکی دیگر از معیارهای خطر در این مورد حس انزواست، انزوا میتواند در تمام مراحل زندگی خود را نشان دهد، شخصی که پیشرفت شغلی خود را به مزایای دیگر از جمله روابط اجتماعی ترجیح میدهد ممکن است خود را در بالای هرم انزوا بیابد و به احساس پوچی و خودکشی برسد.
چرا خودکشی؟
خودکشی یک اقدام درونی است، این تفکر بهدنبال ظهور یک بحران شکل میگیرد و به خیال این افراد خودکشی تنها راه مقابله با بحران است، در مقابل برخورد منطقی در زمان مواجهه با مشکلات و سعی در حل مسائل در شرایط نامطلوب از نشانههای فردی با سلامت روانی است که میتواند احساسات و عواطف خود را کنترل کند، در صورتی که شدت واکنشهای احساسی و عاطفی افراد بهدنبال استرسها و هیجانات بیش از شرایط معمول باشد و مهارت کافی برای مدیریت استرس در دسترس نباشد ریسک اقدام به خودکشی افزایش مییابد، عدم تطابق خواستهها و ارزشها با شرایط روزمره، وقتی فرد شناخت درستی از تواناییها و قابلیتهای خود نداشته باشد خواستههایی بیش از حد و مرز برای خود قائل میشود، عدم دسترسی و برآورده نشدن این خواستهها و تلاشهای بیثمر برای رسیدن به آنها باعث خودکشی میشود، لازم و ضروری است همه مردم علایم هشداردهنده و عوامل مستعد کننده خودکشی را بشناسند تا بتوانند پیشگیری کنند.
در این مورد فرد ناامیدانه در پی راهی است که درد و رنج خود را پایان دهد، این فرد ناامیدی، انزوا و انزجار زیادی را تجربه میکند که نمیتواند آنها را حل کند تا جایی که راهی بهتر از مرگ برای تسکین درد پیدا نمیکند، زندگی خود را درگیر بحرانهای اقتصادی و فرهنگی میبیند و راهی برای خروج نمییابد و نمیتواند مدیریت کند، مهارتهای مقابلهای و سازگاری ندارد، با سخت شدن شرایط همه چیز را تمام شده میبیند، فرد درگیر افسردگی و اختلال دوقطبی است که این بیماریهای روانی عوارضی مانند پرخاشگری، اضطراب، بیحوصلگی و انزوا دارند که این علائم را کمتر میشناسد و نمیداند به بیماری روانی مربوط است بنابراین در اثر عدم آگاهی، این بیماریها بموقع تشخیص داده نشده و بیماری در فرد پیشرفت کرده و باعث تمایل به خودکشی در او شده است.