روایت تکاندهنده امدادگر هلال احمر از یک تصادف
مرگ اسیدی در صبحگاه مهآلود
زهرا علی هاشمی/ ماجرا مربوط به حدوداً پنج سال پیش است. حادثهای تلخ در استان آذربایجان شرقی رخ میدهد که بازگو کردنش، آنچنان برای راوی دردناک است که میانه گفتوگو، گریه امانش را میبرد. از این حادثه دردناک، فقط خاطراتی تلخ باقی ماندهاند و یک لباس! لباس فرم هلال احمری که با اسید سوراخ سوراخ شده است. ناصر غلامی هوجقان، نجاتگر سابق هلال احمر در امداد هوایی تبریز آذربایجان شرقی است. او از سال 1379 به جمعیت هلال احمر پیوسته و دو سال پیش، فعالیت داشته است. او در گفتوگو با «ایران» با اشاره به اینکه این حادثه درست در یک صبح پر از مه پاییزی رخ داد، میگوید: «در عوارضی تبریز- بستانآباد، من و سایر اعضای هلال احمر مشغول کشیک دادن بودیم. هیچ کداممان نمیدانستیم در آن صبح دل انگیز پاییزی که هوا بسیار مطبوع شده بود، حادثهای رخ میدهد که تا آخر عمرم فراموش نمیکنم.»
تصادف وحشتناک وانت پیکان با نیسان در صبح پاییزی
ناصر غلامی در خصوص جزئیات این حادثه میگوید: «ساعت 6 و نیم صبح بود. بهدلیل مه گرفتگی شدید هوا و کاهش افق دید، یک خودروی وانت پیکان از پشت سر به یک نیسان برخورد کرد. راننده وانت، در صف عوارضی بود که تصور میکرد راننده جلویی از گیت عوارضی رد شده است، برای همین کمی سرعتش را بالا برده بود. او فقط میخواست زودترعوارض را پرداخت کند؛ اما به نکات ایمنی رانندگی حین مهگرفتگی هوا بیدقت بود که این وانت ناگهان با نیسان رو به رویی برخورد کرد.»
روی راننده ماشین عقبی اسید ریخت
این نجاتگر سابق هلال احمر با اشاره به اینکه باری که نیسان حمل میکرد اسید بود، میافزاید: «به علت شدت تصادف، راننده خودروی وانت پیکان در ماشین گیر افتاده بود و فرمان ماشین طوری شکسته بود که منجر به این شد که نتوانیم به راحتی او را از خودرو خارج کنیم. به همراه رسول نیازی و مجتبی پورعباس، هر دو نجاتگر هلال احمر، در تلاش بودیم که با استفاده از ست نجات هیدرولیک پنوماتیک این راننده را نجات دهیم. از بد حادثه، شیشه جلوی ماشین نیز خرد شده و اسیدهایی که پشت ماشین نیسان بود، روی این راننده ریخته بود.»
راننده زنده زنده در اسید میسوخت
او در توصیف این لحظات حساس و خطرناک میگوید: «راننده همچنان زنده بود؛ اما بدنش در اسید میسوخت و ما فقط میبایست به سرعت او را از آن وضعیت خارج میکردیم. دیدن این فرد در چنان وضعیتی، ما را به شدت آشفته کرده بود تا جایی که اصلاً متوجه نشدم که اسید روی لباس من هم ریخته است. ما به هر سختی که بود فرمان ماشین را جدا کردیم تا راننده حادثه دیده از آن شرایط ترسناک نجات پیدا کند.»
ناصر غلامی میافزاید: «دیگر فرصتی برای اینکه صبر کنیم تا اورژانس به محل حادثه برسد نداشتم. زمان داشت از دست میرفت و هر ثانیه برای نجات جان این راننده برای ما ارزشمند بود. ما او را سوار بر ماشین هلال احمر کردیم تا به نزدیکترین بیمارستان برسانیم. آنجا من معنی دو واژه «بیم و امید» را کنار هم درک کردم. هم میترسیدیم که راننده جانش را از دست دهد و هم امید داشتیم که با رسیدن به بیمارستان وضعیتش رو به بهبود برود.»
او در ادامه میگوید: «دیدن سوختن یک انسان با اسید، برای ما دردآور بود برای همین با سرعت خیلی زیادی سعی داشتیم تا او را به بیمارستان برسانیم تا هرچه زودتر از دردش کم شود؛ اما و صد اما.»
این نجاتگر سابق هلال احمر به این قسمت از بازگو کردن ماجرا که میرسد با گریه میگوید: «تلاشهای ما بینتیجه ماند و ناگهان اتفاقی افتاد که همه ما شوکه شدیم. همه تلاشهایمان با مرگ این راننده بینتیجه ماند. من هاج و واج بودم. حتی فراموش کرده بودم که قطرات اسید روی لباسم ریخته است. من فقط میخواستم راننده از آن عذاب وحشتناکی که گیرش افتاده بود، نجات پیدا کند؛ اما او جان خود را در مسیر رسیدن به بیمارستان، بر اثر شدت سوختگی از دست داد.»
ناصر غلامی میگوید: «این یکی از سختترین و تلخترین عملیاتهای زندگی من بود. تصویر آن راننده هیچ وقت از ذهن من پاک نمیشود. رانندهای که حتی فکرش را هم نمیکرد که یک لحظه افزایش سرعت، موجب مرگ دردناکش میشود.»
تا 6 ماه بعد
این نجاتگر سابق هلال احمر در پایان میگوید: «خوشبختانه اسیدی که روی لباس من ریخته شده بود، به بدنم نفوذ نکرده بود وگرنه من نیز در آن حادثه دچار سوختگی میشدم. با همه اینها، بعد از آن حادثه تا 6 ماه بعد، من با همان یک دست لباس در محل کارم روز را به شب رساندم.»