شوخی جالب دانش آموزان وقتی آقای معلم را با پای مصنوعی دیدند

داستان تلخ قطع شدن پای مدیر مهربان مدرسه

زهرا علی‌هاشمی/ «همه آمدند جلو و گفتند آقا مدیر که پایش قطع شده بود پا درآورده! بچه‌ها شگفت‌زده بودند. من دوباره پا درآورده بودم و این باعث حیرت دانش‌آموزانم شده بود. یکی از آنها جلو آمد و رو به بقیه دوستانش گفت: من هم که دندان شیری‌ام افتاده بود، دوباره درآمد، پای آقا مدیر هم حتماً شیری بوده! و همه شروع به خندیدن کردند؛ اما ای کاش حرف‌هایش حقیقت داشت. کاش پای قطع شده‌ام دوباره درمی‌آمد.»
مدیر مدرسه‌ای در شهریار است. چند سالی می‌شود پای راستش از زیر زانو قطع شده است. علتش هم ابتلا به دیابت نوع 2 بوده است.
 نورالدین آقاجانی، که 30 سالی می‌شود در آموزش و پرورش خدمت می‌کند، سختی‌های فراوانی را در مسیر زندگی‌اش پشت سر گذاشته که آخرین آنها، از دست دادن پایش بود.
او سال‌ها پیش، حرفه معلمی را در یکی از روستاهای دورافتاده قزوین شروع کرده است؛ روستایی که در فصل سرما، به علت بارش شدید برف، راه‌های رسیدن به روستا مسدود می‌شد و آقا معلم آنجا چند هفته بیتوته می‌کرد و بعد سری به خانه و زندگی‌اش می‌زد.
آقاجانی می‌گوید: «زمستان سال 1377 بود که برای تهیه موادغذایی، از روستای الموت که در آنجا معلم مدرسه‌ای چندپایه بودم، برای تهیه موادغذایی به قزوین رفتم. در یک روز عادی، مدت زمانی که طول می‌کشید تا از شهر به روستا برسیم، نهایتاً سه ساعت بود. آن روز، ما ساعت دو بعدازظهر از قزوین به سمت الموت حرکت کردیم. در راه برگشت، آنچنان برف سنگینی باریده بود که یک روز تمام آنجا گیر افتادیم و خوشبختانه، از موادغذایی که برای استفاده در روستا تهیه کرده بودیم، خوردیم.»
وی می‌افزاید: «روز بعد کمی از مسیر را طی کردیم و با سختی خودمان را به روستای دیگری رساندیم؛ اما دیگر ماشین از کار افتاده بود و اصلاً حرکت نمی‌کرد. روز بعد هم آنجا ماندیم. روز سوم بخشی از مسیر باز شده بود و توانستیم باز هم کمی پیش برویم؛ اما از یک جایی به بعد راننده گفت که دیگر نمی‌تواند به‌خوبی به مسیر ادامه دهد و علتش باز شدن زنجیر چرخ‌ها بود که در مسیر افتاده بود. من پیاده شدم و در آن برف، یک کیلومتر پیاده روی کردم تا در نهایت توانستم زنجیرچرخ‌ها را در جاده پیدا کنم. باز هم کمی پیش رفتیم و خودمان را به یک روستای دیگر رساندیم تا اینکه آنجا ماشین خراب شد و دیگر کار نکرد.»
او می‌گوید که اهالی روستا، به کمکشان آمدند و به آنها راهی را در میان کوه‌ها نشان دادند که میانبری بود برای رسیدن به الموت؛ اما به علت بارش شدید برف، امکان اینکه بدون حضور افراد محلی بتوانند راه را پیدا کنند وجود نداشت برای همین چند نفر از روستاییان با آنها همراه شدند تا مسیر را گم نکنند و می‌افزاید: «از مسیری رد شدیم که پر بود از برف و اطرافمان هم دره‌های عمیقی بودند که ما را به وحشت می‌انداخت. با وجود این توانستیم با اندک موادغذایی که برایمان مانده بود خودمان را به روستا برسانیم و این یکی از سخت‌ترین روزهای من در روستایی بود که در آن تدریس
می‌کردم.»
ماجرای قطع شدن پای آقای مدیر مهربان مدرسه
ماجرا به سال 1394 بر می‌گردد. از سالی که نورالدین آقاجانی، علائم بیماری دیابت را در خود می‌بیند. سریعاً به پزشک مراجعه می‌کند و متوجه می‌شود که به دیابت نوع 2 گرفتار شده است. او از آن سال به بعد، تحت درمان قرار می‌گیرد تا میزان قند خونش کنترل شود.
او در ادامه می‌گوید: «در سال 1400 که انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد، مدرسه من در شهریار نیز حوزه انتخاباتی بود. من به‌عنوان مدیر مدرسه، از طرف فرماندار، نماینده بودم که در شعبه، انتخابات به‌درستی برگزار شود. روزی که آرا در حال شمارش بود احساس درد در شست پایم داشتم. وقتی به خانه رفتم، دیدم که انگشت شست پای راستم سیاه شده است. به پزشک مراجعه کردم و به من گفتند که بالا بودن قند خونت باعث شده این انگشت عفونت کند. آنها گفتند ناچار هستند انگشتم را قطع کنند.»
«دنیا بر سرم خراب شد. من باید بخشی از بدنم را از دست می‌دادم.» اینها را نورالدین آقاجانی می‌گوید و می‌افزاید: «یک هفته بیمارستان بستری بودم. بعد از آن، پزشکان متوجه شدند که عفونت پیشروی کرده و پایم باید از پنجه قطع شود. بعد از آن، گفتند عفونت بالاتر رفته و باید پایم را تا زیر زانو قطع کنند. دلم می‌خواست هرچه زودتر این روند تمام شود ولی گویا بخت با من یار نبود. بعد از آن عمل، به خانه آمدم. احساس می‌کردم دیگر عفونت تمام شده است؛ ولی دو روز نکشید که دیدم عفونت همچنان وجود دارد. مجدداً در بیمارستان بستری شدم و پایم را از بالای زانو قطع کردند.»
او با بغضی در گلو می‌گوید: «به مدت دو ماه در بیمارستان بستری بودم و جمعاً 23 بار تحت عمل جراحی قرار گرفتم. همه این کارها، در تابستان انجام شد و من یک ماه اول سال تحصیلی را نیز می‌توانستم از مرخصی استفاده کنم تا کاملاً بهبود پیدا کنم؛ ولی آنچنان دلم برای دانش‌آموزانم تنگ شده بود که ترجیح دادم به مدرسه بروم.»
این مدیر مدرسه در ادامه می‌گوید: «بچه‌های مدرسه متوجه نشده بودند که من دیابت دارم. آنها به یکباره دیدند که من روی ویلچر هستم و پایم قطع شده است. خیلی از آنها آمدند تا با من همدردی کنند و فکر می‌کردند که من در تصادف چنین بلایی سرم آمده است. من به آنها توضیح دادم که مراقب خودشان و خانواده‌هایشان باشند تا چنین اتفاق بدی برایشان رخ ندهد.»
نورالدین آقاجانی می‌افزاید: «تا بهمن ماه آن سال، با ویلچر به مدرسه می‌رفتم. زخم‌هایم بهتر شده بودند و در نهایت برای ساخت پروتز پا اقدام کردم که اواخر فروردین سال بعد، این پروتز برایم آماده شد و من با دو عصا به مدرسه رفتم. رفته رفته راه رفتن برایم راحت‌تر شد و با یک عصا به مدرسه می‌رفتم و الان شرایطم خیلی بهتر از قبل شده است و می‌توانم بدون عصا نیز با پای مصنوعی راه بروم.»
او در پایان در خصوص واکنش دانش‌آموزان مدرسه به راه رفتنش می‌گوید: «همه آمدند جلو و گفتند آقا مدیر که پایش قطع شده بود پا درآورده! بچه‌ها شگفت‌زده بودند. من دوباره پا درآورده بودم و این باعث حیرت دانش‌آموزانم شده بود. یکی از آنها جلو آمد و رو به بقیه دوستانش گفت: من هم که دندان شیری‌ام افتاده بود، دوباره درآمد، پای آقای مدیر هم حتماً شیری بوده! و همه شروع به خندیدن کردند؛ اما ای کاش حرف‌هایش حقیقت داشت. کاش پای قطع شده‌ام دوباره درمی‌آمد.»

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و دویست و هفت
 - شماره هشت هزار و دویست و هفت - ۲۴ خرداد ۱۴۰۲