نگاهی به تهدیدات و ظرفیتهای تعامل با طالبان
همسایه شرقی؛ چالشها و فرصت ها
فتحالله کلانتری
عضو هیأت علمی دانشگاه دفاع ملی
مواجهه جمهوری اسلامی ایران با گروههای اسلامگرا را از زوایای مختلفی میتوان تحلیل کرد. با این حال، پیچیدگیهای جغرافیای فرهنگی و سیاسی حوزه شرقی فلات ایران و آسیای مرکزی برخلاف ظاهر بسیط آن، مسألهای است که بر جذابیت پژوهش حول این محور میافزاید. پس از خروج امریکا از افغانستان در سال 1400 و به قدرت رسیدن طالبان در این کشور، فضای تازهای در حوزه روابط همسایگی برای جمهوری اسلامی گشوده شد. این فضای تازه از یک سو، متضمن فرصتها و ظرفیتها و از سوی دیگر، دربردارنده تهدیداتی خصوصاً در حوزه امنیتی است. پرسشی که اذهان را درگیر کرده -خصوصاً در هفتههای پیشین که تنش مرزی میان دو کشور رقم خورد- این است که چگونه بایدبه بهترین نحو از فرصتها استفاده و همچنین چالش را مدیریت کرد؟ برای دست یافتن به پاسخی معتبر، محورهایی همچون تاریخ روابط جمهوری اسلامی و طالبان، برنامههای ضدامنیتی امریکا و رژیم صهیونیستی برای مرزهای شرقی کشور، خطوط عملیات روانی حول محور روابط ایران و افغانستان و تشخیص فرصتها و تهدیدات روابط با طالبان را بازخوانی و بررسی خواهیم کرد.
تاریخ مواجهه جمهوری اسلامی ایران با طالبان
طالبان را به لحاظ تاریخی ذیل سه مقطع و سه دوره باید تحلیل کرد: نخستین دوره از سال ۵۹ و پیش از آغاز جنگ تحمیلی، یعنی هنگام اشغال افغانستان توسط ارتش شوروی کمونیستی آغاز شد. در این مقطع سیاست جمهوری اسلامی ایران حمایت از نیروهای اسلامگرا مانند مجاهدین افغان و طالبان بود؛ اما این دوره مصادف شد با وقوع جنگ تحمیلی که طبیعتاً حمایت سیاسی و مادی چندانی از طالبان به عمل نیامد. مقطع بعدی به سال ۱۳۷۸ بازمی گردد که جمهوری اسلامی این بار از احمد شاه مسعود در برابر همان طالبان حمایت کرد؛ شاید یکی از سؤالات این باشد که چرا سیاست جمهوری اسلامی در برابر طالبان سینوسی بوده و فراز و فرودهایی را تجربه کرده است؟ در آن مقطع تهدیدات، محیط امنیتی و منافع ملی ایجاب میکرد که ما از احمدشاه مسعود حمایت کنیم. در مقطع و دوره سوم طالبان یعنی سال ۱۴۰۰ که حکومت افغانستان به طالبان رسید، ما طالبان را به رسمیت نشناختیم اما با تعیین موضوعات مشخص، با حاکمیت افغانستان تعامل کردیم. چرا که در این دوره آنچنان که توضیحش خواهد آمد، تهدیدات، محیط بینالمللی کنونی و منافع هر دو ملت ایجاب میکرد که این تعامل برقرار و تثبیت شود.
استراتژی شکست حصار امنیتی پیرامون ایران
پیش از ورود به بحث اصلی درباره طالبان بهتر است مقدمتاً استراتژی امریکا در این منطقه را بازخوانی کنیم. مطابق راهبرد امنیت ملی امریکا که هر چند سال یک بار سند آن به روزرسانی و منتشر میشود، امریکاییها ۳ تهدید اصلی را ذکر میکنند: ایران را به عنوان تهدید امنیتی و عامل بیثبات کننده منطقه، روسیه را به عنوان تهدید نظامی و چین را به عنوان تهدیدی اقتصادی معرفی میکنند. طبیعتاً برای مقابله با این تهدیدات باید سناریو داشته باشند. امریکاییها برای مقابله با ایران دو راهبرد «فروپاشی از درون» و «فشار از بیرون» را طراحی کردند که طرح آن روی کاغذ در اواخر دوران ریاست جمهوری باراک اوباما تدوین شد؛ ولی پیادهسازی آن عملاً در دوره ترامپ و تلاش برای تکمیل آن در زمان ریاست جمهوری بایدن اتفاق افتاد. برای تحقق راهبرد دوم یعنی «فشار از بیرون» باید رینگ و کمربند امنیتی پیرامون جمهوری اسلامی ناامن میشد؛ امریکاییها علیرغم سالها سرمایهگذاری روی دولتهای مختلف افغانستان خصوصاً دولت اشرف غنی در نهایت نتوانستند راهبرد ناامنسازی در مرز افغانستان با ایران را عملیاتی کنند و پس از تفوق طالبان در این کشور و خروج آنها از افغانستان نیز به ناچار تلاش دارند تا همین راهبرد را با برهمزدن تعامل میان حاکمان جدید و ایران به نتایجی برسانند.
در شمال غرب نیز از طریق نزاع جمهوری آذربایجان و ارمنستان به دنبال حصر ژئوپلیتیک ایران بودند، در سمت غرب سراغ اقلیم کردستان رفتند و با طراحی و هدایت رژیم صهیونیستی گروههای معاند تجزیهطلب را مسلح و آماده مقابله با جمهوری اسلامی کردند. در جنوب نیز در برخی کشورهای همجوار پایگاه نظامی و اطلاعاتی داشتند و به این ترتیب در تلاش بودند تا یک کمربند ناامنی دور محیط امنیتی ایران ایجاد کردند که این استراتژی دشمن با تدابیر دیپلماتیک دولت و سایر بازوهای سیاست خارجی جمهوری اسلامی عملاً به شکست منتج شده است. همزمان با این تلاشها بود که آنها اغتشاشات ۱۴۰۱ را برای پیشبرد راهبرد «فروپاشی از درون» رقم زدند تا یک هم افزایی در این نبرد ترکیبی برای سرنگونی جمهوری اسلامی حاصل شود که هر دو طرح ناکام ماند.
رفتار ایران چه باید باشد؟
به موضوع اول بازمیگردیم؛ اما بهترین مواجهه با طالبان این است که فرصتهای مشترک از جمله در زمینه تأمین امنیت را تقویت کنیم که لازمه آن این است که طرفین از درگیری با یکدیگر پرهیز کنند. فراموش نکنیم که امریکا پس از ترک افغانستان نیز درصدد است تا طرح ناامنی اطراف ایران را اجرا و امنیت ملی ما را مختل کند، لذا باید هرگونه تنش را در این چهارچوب ارزیابی و مدیریت کنیم و بعد از آن، اختلافات مرزی مان مانند حقابه هیرمند را از مسیرهای دیپلماتیک و قانونی حل کنیم. ضمن اینکه باید توجه داشت که این گروه نسبت به پروتکلهای مرزی و مرزبانی آشنایی مطلوب ندارند؛ لذا علت درگیریهایی هم که در مرزها با طالبان ایجاد میشود، به ناآشنایی این گروه نسبت به قوانین و پروتکلها باز میگردد. یکی از راههای ایجابی در خصوص رفع این چالش، توجیه و آشناسازی آنان با مقررات مرزی از طریق کارگاههای آموزشی است.
طالبان؛ دولت رسمی یا بازیگر اصلی؟
وقتی وزیر امور خارجه در چهارمین نشست کشورهای همسایه افغانستان در سمرقند، خطاب به سرپرست وزارت خارجه هیأت حاکمه سرپرستی افغانستان این جمله را گفت که «ما ۲۱ ماه است که منتظر تشکیل دولت فراگیر در افغانستان هستیم»، معنی این جمله این است که ما هنوز طالبان را به رسمیت نشناختهایم. پس از این رخدادهای مرزی اخیر نیز مجدداً وزیر امور خارجه آقای امیرعبداللهیان اعلام کرد که «ما طالبان را به عنوان دولت رسمی افغانستان به رسمیت نمیشناسیم» یعنی از همان ابتدا موضع ما در برابر طالبان این بوده که آن را به عنوان یک «بازیگر و کنشگر اصلی» در افغانستان و نه «دولت رسمی» این کشور قلمداد میکنیم. البته تا تشکیل دولت فراگیر، چون با افغانستان همسایه هستیم، باید تعامل، همکاری و مراودات مرزی خود را داشته باشیم. بنابراین جمهوری اسلامی در هیچ سندی و در هیچ گفتاری توسط هیچ مسئولی طالبان را به عنوان دولت رسمی افغانستان به رسمیت نشناخته؛ اما این گروه را به عنوان بازیگر اصلی افغانستان میشناسد و فعلاً به لحاظ عملی راه دیگر و بهتری وجود ندارد.
برخی دوست دارند ایران با همسایه شرقی بجنگد!
نکته آن است که کسانیکه قائل به درگیری نظامی با طالبان هستند، یا امنیت ملی را خوب نمیفهمند، یا تهدیدات امنیتی و محیط امنیتی را به درستی درک نمیکنند و یا اینکه مغرض هستند و در این شرایط عمداً میخواهند جمهوری اسلامی را وارد یک جنگ ناخواسته با کشور همسایه کنند! چراکه به دلایل فوق و اینکه طالبان مقبولیت عام بینالمللی ندارد و مورد طمع طرحهای امریکایی است تا محیط امنیتی جمهوری اسلامی به ناامنی دچار شود، نه تنها درگیری نظامی با آنان به مصلحت کشور نیست بلکه هرگونه جنگی با کشورهای همسایه و مسلمان تکمیل کننده نقشه و تأمین کننده منافع امریکا و رژیم صهیونیستی است. بنابراین، به اعتقاد نگارنده، کسانی که عقیده دارند باید با طالبان به صورت نظامی بجنگیم، خواسته یا ناخواسته در زمین امریکا و اسرائیل بازی میکنند؛ لذا عقلانیت حکم میکند که ما با این گروه درگیر نشویم، اما آن را مدیریت و توجیه کنیم.
طالبان به مثابه فرصت؟
یکی از بنیادهای نرمافزاری انقلاب اسلامی مبتنی بر مقابله با سلطه استکبار و اشغالگری رژیم صهیونیستی در سرزمینهای اسلامی است. طالبان پیش از این در مقاطع و موقعیتهایی اقدامات رژیم صهیونیستی در فلسطین اشغالی را محکوم کرده بود و اخیراً نیز پس از یورش نظامیان صهیونیست به نمازگزاران فلسطینی در مسجد الاقصی در بیانیهای از مسلمانان خواست که «از حقوق و مطالبات فلسطینیها حمایت کرده و از وقوع چنین جنایاتی جلوگیری کنند، زیرا که این گونه اقدامات ضد بشری و هتک حرمت به مقدسات توسط اسرائیل نقض آشکار قوانین اسلامی و بینالمللی و توهین به ارزشها و مقدسات مسلمانان است.» لذا میتوان از ظرفیت طالبان علیه رژیم صهیونیستی استفاده کرد؛ خصوصاً با توجه به گرایش ضد استکباری و ضد صهیونیستی این گروه و اینکه امریکا و اسرائیل را به عنوان تهدیدات اصلی خود تعریف کرده ما میتوانیم از هم افزایی میان طالبان و جبهه مقاومت علیه رژیم صهیونیستی استفاده کنیم.
آسیب شناسی طالبان
برای طالبان سه نقطه ضعف میتوان برشمرد که آینده سیاسی و جایگاه این گروه در آینده افغانستان را تهدید میکند؛ مهمترین نقطه ضعف و پاشنه آشیل طالبان این است که تاکنون به سوی تشکیل دولت فراگیر حرکت نکرده است، دومین آسیب مهم که در حکمرانی این گروه در این مدت مطرح میشود، برخورد اجتماعی طالبان با زنان و اعمال محدودیتهای بیش از حدی است که برای بانوان افغان مانند ممانعت از تحصیل و کار اعمال نموده است و سومین چالش بنیادی طالبان به عدم برقراری تناسب میان شعارها و اقدامات این گروه باز میگردد. طالبان سوم با یک لطافت و روحیه نرمافزاری بروز کرد و شعار آزادی، دموکراسی و حکومت فراگیر سرداد؛ اما عملاً هیچ کدام از آنها به درستی محقق نشدهاند. این سه مورد بزرگترین نقاط ضعف طالبان هستند که ناظران بینالمللی نیز نسبت به آن حساس هستند و به همین دلایل حاضر نیستند این گروه را به رسمیت بشناسند.