خوشی زیاد این دختر را افسرده کرده بود

فرار دختر از ثروت پدر

دختر ثروتمند که همه حسرت زندگی او را داشتند، در اتفاقی عجیب از خانه فرار کرد تا به رؤیاهایش برسد.
سارا خود را روی صندلی جابه‌جا کرد و گفت: نمی‌دانم شاید فرار از خانه برای دختری که همه امکانات رفاهی را در زندگی‌اش داشته، دختری که همه دوستش دارند، دختری که پدر و مادر و اطرافیانش هیچ‌گونه محبتی را از او دریغ نکردند، به نظر مسخره بیاید. شاید از نظر دیگران خوشی زده بود زیر دلم و قدردان نبودم.
اما این دختر تک فرزند خانواده همیشه یک غمی در دلش سنگینی می‌کرد. اینکه هیچ‌کسی باورش نمی‌کرد، همه فکر می‌کردند با اینکه 17 ساله است اما هنوز یک دختر کوچولو و لوس است که نیاز دارد مدام از او مراقبت شود تا مبادا اتفاقی برایش بیفتد.
این صحبت‌ها را زهرا وقتی که در مرکز مشاوره آرامش پلیس شرق تهران روبه‌روی کارشناس مشاوره نشسته بود، مطرح کرد.
سارا گفت: بعد از چند سال با نذر و نیاز به دنیا آمدم، دختری که - از نگاه دیگران- در محبت و امکانات غرق بود و همه حسرت زندگی‌اش را داشتند. زیباترین، مؤدب‌ترین و قدردان‌ترین دختر در فامیل بودم. شاید این انتظارات باعث شده بود من هم از خودم انتظاراتی غیر از این نداشته باشم. من حق اعتراض نداشتم و شاید دلیل یا بهانه‌ای هم برای اعتراض کردن نداشتم. در واقع به خاطر دیگران نقاب به چهره زده بودم و از این همه انتظار که باید بهترین باشم، خسته بودم. من خود واقعی‌ام را لمس می‌کردم. دختری بودم که دوست داشتم هم درس بخوانم، هم کار کنم و مستقل باشم. احتیاجی به پول درآوردن نداشتم اما حس استقلال داشتن را دوست داشتم، دلم می‌خواست آینده‌ام را آنطور که دوست دارم، بسازم نه با نظر دیگران.
دوست داشتم خودم برای اهدافم بجنگم، حتی شکست را تجربه کنم تا خودساخته شوم و همیشه فکر می‌کردم که تنها در این شرایط است که از خودم راضی خواهم بود. برخلاف نظر خانواده‌ام که دوست داشتند پزشک شوم، مطمئن بودم من در دنیای تجارت و بازرگانی موفق می‌شوم. دلم می‌خواست هدفم را از سن نوجوانی دنبال کنم. بارها در مورد افکار و اهدافم با پدر و مادرم صحبت می‌کردم. پدرم درک می‌کرد اما مادرم همیشه می‌گفت تو نمی‌توانی، تو نمی‌توانی به تنهایی از پس مسائل و مشکلات خود بر بیایی اما من قوت قلب و بالی  می‌خواستم برای پریدن. پدر به‌خاطر ترس از نگرانی‌های مادر و مادر ترس از نتوانستن من، مرا همراهی نکردند. تصمیمم را قاطعانه گرفتم و تمام امکانات، انتظارات و حتی عزیزانم را رها کردم و از خانه بیرون زدم و فقط برای پدرم نوشتم، بابای نازنینم، مرد قدرتمند زندگیم، نگران من نباشید و به من اعتماد کنید تا به آرامش درونی برسم. تردید داشتم اما با خودم عهد بسته بودم که به اهدافم برسم و همین باعث دلگرمی من می‌شد و جرأت پیدا می‌کردم. به همین خاطر گشتم تا جایی برای ماندن پیدا کنم و توانستم در عرض چند ساعت پانسیون پیدا کنم و از فردای آن روز دنبال کار گشتم و با جست‌و‌جوی آگهی‌های تبلیغاتی و مهارتی که در زبان انگلیسی داشتم، توانستم در آموزشگاه زبان کار پیدا کنم اما به دلیل نداشتن مدارک نپذیرفتند. ناامید نشدم؛ در مدت 3، 4 روز توانستم به دلیل روابط عمومی خوبم، در یک شرکت بازرگانی معتبر کار پیدا کنم اما قول دادم که مدارکم را ارائه بدهم. با اینکه دلتنگ پدر و مادرم و نگران حال آنها بودم اما حس عجیبی داشتم که قابل وصف نبود.
10 روز گذشت و به خاطر اینکه کسی شک نکند، باید مدارکم را به محل کار ارائه می‌دادم. علاوه بر این پرونده‌ام را نیز برای ثبت‌نام در مدرسه نیاز داشتم. به همین خاطر با پدرم تماس گرفتم که هم آنها را از نگرانی دربیاورم و هم مدارکم را تحویل بگیرم. پدرم وقتی صدای مرا شنید، به گریه افتاد و فقط به من گفت، سارا مادرت از غصه دوری تو چند روزی است که در بیمارستان بستری است و اصلاً در شرایط خوبی نیست و خواهش کرد که برگردم. به او گفتم من حالم خوب است، لطفاً صبور باشید تا خودم برگردم اما نپذیرفت. من به ناچار مثل همیشه به خاطر مادرم برگشتم اما دوباره مصلحت و تدبیر دیگران بر احساس و افکار و اهداف من چیره شد. دوباره شدم همان سارای غمگین و فقط چند روز از زندگی را آنطور که خودم دوست داشتم، زندگی کردم. مادرم هیچ‌وقت در جلسه مشاوره حاضر نشد چون به گفته او و پدرم، آنهابهتر از دیگران صلاح زندگی خود و فرزندشان را می‌دانند.

 

نظر کارشناس
کارشناس مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی ویژه شرق استان تهران در این خصوص بیان داشت: اینکه فرد برای رسیدن به اهدافش عجول بوده و عطشی که در وجودش شعله‌ور بوده نیاز به حمایت و هدایت از طرف والدین داشته است، نیاز به بحث و تحلیل دارد اما همان‌طور که از گفته‌های این دختر نوجوان برداشت می‌شود، پدر یا مادر کنترل‌گر، فرزندان خود را محدود می‌کنند. آنها جلوی استقلال فرزند خود را می‌گیرند و فضای لازم برای تصمیم‌گیری و رشد استقلال را به او نمی‌دهند. این والدین نگران فرزندان خود هستند، در تمامی کارها و تصمیمات آنها دخالت کرده و فرزند را در راستای تحقق اهداف خود سوق می‌دهند. پدر یا مادر کنترل‌گر، خودشان از اختلالاتی چون وابستگی، ترس از دست دادن، کمالگرایی و سایر اختلالات خلقی و روانی رنج می‌برند و درگیر آنها هستند و این والدین مشکل خود را نمی‌پذیرند و تنها مشکلات یا خلأ‌های خود را سر فرزندشان پیاده می‌کنند و ممکن است از وابستگی شدید یا ترس از دست دادن فرزند خود، دائم بخواهند از او محافظت کنند. والدین کنترل‌گر نمی‌دانند که چه آسیب بزرگی به شخصیت و آینده فرزندشان وارد می‌کنند و انگیزه آنها را برای خودکشی، فرار، اعتیاد، رفتارهای پرخطر و... دوچندان می‌کنند. متأسفانه این انتخاب‌ها از سوی فرزندان بدون آگاهی نیست؛ یعنی فرد کاملاً به عواقب آن آگاه است اما برای ابراز مخالفت خود تمایل به این کارها دارد.