هنر، آینه زندگی(قسمت اول)
محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده
اگر هنر، زندگی را نمایش میدهد، آینه است؛ آینه زندگی! میتوان در آینه، هر چیز مرئی را مشاهده کرد. حتی بعضی معتقدند در آینه، چیزهای نامرئی هم قابل رؤیتند. در هنرهم همینطور است؟ میتوان غیر آنچه جریان دارد را مشاهده کرد؟ امور غیر جاری و بیجریان را؟ حتماً میتوان! هنر، اگر زندگی را نمایش میدهد، امور جاری و معمول را مینماید.
این هنر که سبک رئالیسم دارد، به امور واقعی و در جریان میپردازد و این امور که موضوعاتش، تلخها و شیرینها هستند، دوباره جریان مییابند و به چشم میآیند! در بازبینی آنچه بوده و هست، نقاط قوت و ضعف، مکشوف میشود و اهل عبرت، راههای بسته و تاریک و سرابها را دوباره تجربه نمیکنند و شیرینیها را مشتاقِ تکرار میشوند! اما غیر اهل آن، تلخیها و ناکامیهای زندگی را در هنر مرور میکنند و تاریکی بر تاریکی میافزایند! عبرت که فهم درست از زندگی درست و سلامت و پیشه مفید و نیکو است، حامل اخبار خوشِ آتی و زندگی روشن آینده است.
اگر کسی خطاها و اشتباهات گذشته و قبل را کنار نهد و از تکرار آنها جلوگیری کند، یعنی اهداف زیستن و زندگیاش را عوض کند، عبرت گرفته و اهل عبرت است. به اصطلاح کسی است که از زندگی درس گرفته است. کسی است که تربیتپذیر است! کسی است که نیکویی را انتخاب کرده است. کسی است که اخلاق، صلاح، درستی، خیر و سلامتِ گفتار و کردار و پندار و روشنایی را، برتر و اولی میداند.
این شخص که واقعاً لیاقت زندگی و زیستن دارد، مرتباً خیر و صلاح را ردیابی میکند و در مواجهه با هنر، آنها را میجوید و میبیند! اگر هنر بتواند از آنها روی بنماید و پرده بردارد، معجزه بزرگ زندگی روی میدهد! معجزه اصلاح و رهنمود. اگر در هنر، چنین معجزهای باشد، نزد هنرمندش است! آن هنری که چنان مینماید، هنرمندی معجزهگر دارد! پس هنرمند باید تا هنری چنان شاید! چگونه چنین هنرمندی میباشد؟!
آیا هنر، به تنهایی میتواند هنرمندی چنین، بپرورد؟! هنر، اظهار است. اعلان است. ابزار است. اظهار و ابزار هر چه که باشد! هنر رئالیستی، هر آنچه که هست را مینماید! تنها یک روای است. تنها یک گزارش است! اگر بخواهد غیر آن باشد، دیگر رئالیسم مدعایش نمیشود! اگر مدعای هنر، رئالیسم باشد، تلخیهای زندگی بیشتر به نمایش میآید یا شیرینیهایش؟! اصولاً زندگی تلخ است یا شیرین؟ بهتر بگوییم؛ تلختر است یا شیرینتر؟! یعنی تلخهایش بیشتر است یا شیرینهایش؟ چه چیز در این قاب، نقش بیشتر و یا مهمتر دارد؟! جغرافیا یا فرهنگ؟! ملتهای فقیر و بدبخت که اسیر فقر تاریخی و موروثی هستند، ملول و رنجور از جغرافیایند یا فرهنگ؟! در کشورهای آسیایی و آفریقایی (بالاخص)، گزارش فقر و بدبختی بیشتر آمده! علت آن، جغرافیا است یا فرهنگ؟! آفریقا اگر اکنون فقیر و عقبمانده است، همیشه چنین بوده؟! چه چیز علت آن است؟ تهاجم استعمار و استعمارگران یا خیانت خویشان و منحرفان؟! زیبایی و ثروت منطقه و اقلیم؟! ثروتهایی نهفته در آن و تحریک طمع تجاوزگران؟! یا ضعف فرهنگی و فرهنگ؟! و یا عامل سوم؛ تفاوت فرهنگ و عقب ماندن از قافله غارتگران و ندانستن مکر و فریب متجاوزان؟! ندانستن، امر فرهنگی است؟! اگر چیزی را ندانی در فرهنگ باید علتش را بجویی؟! ندانستنِ مکر و فریب طماع و متجاوز، ضعف فرهنگ و فقر فرهنگی است؟! دشمن، همیشه با فرهنگ و برتری در آن، به میدان غصب و اشغال و غارت نیامده! با جنگ و تهاجم نظامی هم بوده!! اول اشغال کرده، سپس اقناع! اگر اول اشغال کرده، علت جغرافیا است! سرزمین و اقلیم، برایش حائز منافع و عواید زیادی بوده! بطوریکه خطر جنگ و درگیری را پذیرفته! اصلاً در این عرصه، خط سیر فرهنگ، کمتر مشاهده میشود! اگر جنگ و تهاجم، امری غیر فرهنگ باشد، چطور میتوان آن را در تجاوز و اشغال، سهیم و دخیل دانست؟! انسان فرهنگی، اهل منطق است! منطق، راهوارش گفتوگو است! گفتوگو، شرط اول منطق و نشانه بارز فرهنگ است!
اگر بجای اینکه حرف بزنی تا گره بگشاید، دعوا و نزاع کنی، بیفرهنگ قلمداد میشوی! و این البته صحیح است! دعوا و نزاع، بدون پیشینه سخن و گفتوگو، عملی حیوانی است! حیوانات، اختلافات خود را با نزاع و جنگ، حل و فصل میکنند!رفتاری چنین از انسان، رفتاری به دور از فرهنگ و حیوانی است! اصلاً سخن از فرهنگ، سخن در حیطه انسان و دوری از حیوان است. حیوان، یعنی موجودی بیفرهنگ! اصلاً هرجا جنگ و خونریزی هست، قلمرو بیفرهنگی است!! حیوان، تاب اختلاف با صلح را ندارد! اگر اختلاف دارد، همان زمان جنگ دارد. این انسان است که با اختلاف، در صلح ادامه میدهد و فرهنگ، یعنی همین! تاب داشتن! تاب آوردن! حال ندانستن مکر و فریب، بیفرهنگی است؟! اصلاً مکر و فریب، از فرهنگ است و جزء آن؟! فرهنگِ غنی دینی و ملی ما، پالودن و پلائیدن از مکر و فریب است و بودن آنها، کاملاً غیر فرهنگ است! در حالی که دشمنان معمولاً با آنها وارد میشوند و به تصرف و تجاوز میرسند!!!