وقتی نجات یافتم کنسروهایم را هنوز نخورده بودم

جدال با مرگ و گرسنگی در حفره یخچال دماوند

آیدین رزاقی/ این روایت یکی از نادرترین اتفاقاتی است که می‌تواند برای یک نفر در ارتفاع 5 هزار متری بیفتد و در حالی‌که دسترسی به آذوقه دارد از آن استفاده نمی‌کند و تنها با امید به سر می‌کند تا دوستان و خانواده‌اش اقدام به نجات او کنند.
به گزارش روزنامه ایران، زینال مظلومی، کوهنورد حرفه‌ای کشورمان ابعادی از جنبه‌های روایت نشده حادثه‌ای را برای ما بازگو کرد که 23 سال پیش به وقوع پیوسته بود و در آن زمان موجی از شگفتی را در میان رسانه‌ها و افکار عمومی به دنبال داشت. او در این باره به خبرنگار «ایران» گفت: ما در اوایل خردادماه سال 79 یک هماهنگی برای صعود به قله دماوند در روزهای تعطیل اواسط خرداد انجام دادیم تا با گروهی متشکل از افرادی که صعود اولی بودند و چند نفر از کوهنوردان دیگر یک صعود به قله داشته باشیم.
وی افزود: ما متشکل از 5 نفر صعود اولی و 4 نفر شامل بنده و 3 نفر از دوستانی که چند بار صعود داشتند از روستای ناندل در جبهه شمالی کار خود را آغاز کردیم، اما چون روحیه گروه بسیار بالا بود همه دوستان مصمم بودند که حتماً صعود را به صورت کامل انجام دهند.
او در تشریح این اتفاق بیان داشت: حتی برخی از دوستان قصد داشتند از یک ارتفاعی برگردند اما ما سعی کردیم به آنها این اعتماد به نفس را بدهیم که توانایی انجام این کار را دارند، به همین دلیل ما روز چهاردهم خردادماه صعود را آغاز کردیم و تا ارتفاع 4 هزار را به‌خوبی صعود کردیم و بعد از مدتی استراحت تا ارتفاع 5 هزار را نیز توانستیم به‌خوبی صعود کنیم و بعد از اینکه به پناهگاه رسیدیم، قرار بر این شد که شب را در پناهگاه بمانیم و روز پانزدهم ساعت 6 صبح صعود به قله را آغاز کنیم.
مظلومی در ادامه گفت: هوای روز پانزدهم خوب بود اما لکه‌های ابری را در آسمان دیدیم، صعود به قله به‌خوبی پیش رفت و ما بعد از 6 ساعت به قله رسیدیم، اما در حین رسیدن به قله کمی هوا ابری شد و به علت بارش برف ما سعی کردیم سریع برگردیم تا در زمان برگشت به مشکل برنخوریم.
این کوهنورد حرفه‌ای کشورمان تصریح کرد: موقع برگشت به دلیل نبود دید کافی من مسیر را اشتباه انتخاب کردم و متأسفانه از مسیری که باید برمی‌گشتیم، دور شدیم، من در ابتدا تصور کردم که در مسیر شمال شرقی قرار گرفتیم و این مسیر، مسیر جنوبی نیست.
او با اشاره به اینکه زمان زیادی از پایین آمدن نیز گذشته بود، تأکید کرد: من این مسأله را با بقیه اعضای گروه نیز مطرح کردم و همنوردها گفتند که ما به تو اعتماد داریم و هر کاری را که از نظر شما ایمن‌تر است انجام دهید. بعد از اینکه دو ساعت دیگر نیز در این مسیر ادامه دادیم من دوباره متوجه شدم که ما حتی در ضلع شمال شرقی هم قرار نداریم و وارد بیراهه شده‌ایم.
وی در تشریح حادثه‌ای که در حین یافتن مسیر مناسب دچار آن شدند، یادآور شد: در همین حین زیر پای من و یکی از همراهان خالی شد و ما از ارتفاع بلندی سقوط کردیم و بعد‌ها متوجه شدم از یکی از دهلیزهای شمالی قله که در قسمت دره یخچال قرار دارد به پایین سقوط کرده‌ایم، متأسفانه در همان لحظه لگن پای راست من دچار شکستگی شد.
مظلومی ادامه داد: بعد از اینکه ما دو نفر از آن ارتفاع سقوط کردیم بعد از دقایقی داد و فریاد بقیه گروه ما را پیدا کردند و دو یا سه ساعت طول کشید تا همنوردها توانستند راهی را پیدا کنند که بدون اینکه از ارتفاع سقوط کنند، به ما برسند و بعد از اینکه به ما رسیدند چند ساعت همفکری کردیم که آیا این امکان وجود دارد که من را هم با خودشان حمل کنند و در نهایت آن فردی که با من سقوط کرده بود به دلیل آسیب جزئی در ناحیه کمر توان ادامه مسیر را پیدا کرد، اما تصمیم گرفتند تا یک نفر دیگر از اعضا که دچار آسیب نشده بود در کنار من بماند و بقیه برای اطلاع سریع به امدادرسانان به سمت پایین حرکت کنند.
او اضافه کرد: دوستان در کنار دره یخچال یک جای ایمن برای من درست کردند و یک نفر از دوستان کنار من ماندند و تصور ما این بود که تا چند ساعت آینده گروه امداد نسبت به نجات ما اقدام خواهند کرد. بعد از اینکه نزدیک شب شد و با توجه به اینکه فرد همراه من هم تجربه‌ای در ماندن در ارتفاع نداشت من توانستم او را قانع کنم که تو هم بعد از طلوع آفتاب به سمت پایین حرکت کن، چون ماندن او می‌توانست هرگونه حادثه احتمالی را برای گروه افزایش دهد.
وی گفت: صبح بعد از برگشتن او من روز سختی داشتم چون با پای شکسته در وضعیتی که تمام بدنم خیس بود روی یخچال بسیار سرد و در وضعیتی که هیچ کاری نمی‌توانستم انجام دهم، شروع کردم به صحبت کردن با خودم و با کارهای ساده دیگر خودم را مشغول کردم و روز شانزدهم هم به این شکل گذشت.
مظلومی افزود: روز هفدهم نیز خیلی برای من سخت تمام شد و من تمام لحظات به این فکر می‌کردم که چرا کسی بعد از گذشت دو روز از حادثه سراغ من نیامده است و من از صبح تا شب به این مسأله فکر می‌کردم که پایان این حادثه به چه شکلی رقم خواهد خورد.
او تشریح کرد: من حتی به این مسأله فکر می‌کردم که اطلاع دادن به هوانیروز و دریافت مجوز برای پرواز هلی‌کوپتر شاید زمانبر باشد، اما چرا دوستان من با کمک الاغ یا قاطر اقدام به نجات و حمل من نکرده‌اند و بعد‌ها متوجه شدم که روستاییان به دلیل وحشی بودن منطقه نه خودشان به آن منطقه می‌روند و نه اجازه رفتن الاغ و قاطرهای خود را به آنجا می‌دهند.
وی با اشاره به اینکه از روز پانزدهم هوای کوه کاملاً صاف بود، بیان کرد: در دو شب اول من به هیچ عنوان نخوابیدم و می‌دانستم اگر در ارتفاع کسی مصدومیتی داشته باشد و بخوابد احتمال اینکه سکته کند و یا از خواب بیدار نشود، وجود دارد. روز هجدهم نیز از صبح اول وقت چشمانم به ته دره بود و در طول روز فقط به این مسأله فکر می‌کردم که چرا کسی برای نجات من اقدام نکرده است، حتی سرمای هوا با دمای منفی 7 درجه در روز و منفی 15 تا 17 درجه در شب برای من قابل تحمل بود، اما تنهایی برای من قابل تحمل نبود به همین دلیل هر لحظه با خدا صحبت می‌کردم و می‌گفتم که خدایا اجازه بده من نجات پیدا کنم تا ببینم بعد از این اتفاق چه اتفاقاتی برای من در زندگی می‌افتد.
مظلومی گفت: خیلی علاقه داشتم ببینم چه کسی تلاش می‌کرد تا مرا نجات دهد و دوست داشتم اینها را ببینم، در همین حین بود که صدای یک هلی‌کوپتر را شنیدم که در ارتفاع حدود 3 هزار متری در حال پرواز بود و چند بار در منطقه دور زد و بعد از حدود نیم ساعت منطقه را ترک کرد.
وی افزود: من در حین پرواز هلی‌کوپتر خیلی امیدوار شده بودم و تصور می‌کردم که الان نجات پیدا می‌کنم، اما متأسفانه این امید من در روز هجدهم هم بی‌نتیجه ماند. بعدها فهمیدم که خانواده من در قلعه مرغی تهران 2 ساعت و نیم پرواز اجاره کرده بودند تا با هلی‌کوپتر دنبال من بگردند و خانواده من آن را به 5 پرواز نیم ساعته تقسیم کرده بودند. من قدری امیدوار شده بودم اما بعد از آغاز شب ریزش برف و در برخی از ساعات نیز ریزش سنگلاخ‌ها ادامه داشت، به‌طوری‌که اگر یکی از آنها به من می‌خورد قطعاً تکه‌تکه می‌شدم. اما جای من به شکلی بود که هیچ اتفاقی برای من نیفتاد.
این کوهنورد حرفه‌ای گفت: این اتفاق روز بعد هم افتاد و هلی‌کوپتر دوباره آمد و رفت، این بار هلی‌کوپتر بزرگ‌تری آمده بود و سعی کرد تا ارتفاع 4 هزار متری هم بالا بیاید، اما بعداً به من گفتند که هلی‌کوپتر توانایی ارتفاع گرفتن بالاتر از 4 هزار متر را نداشت. بعد از اینکه هلی‌کوپتر رفت من دوباره ناامید شدم و به این فکر می‌کردم که چرا دوستانم دنبال من نمی‌آیند.
مظلومی تأکید کرد: من تمامی روزها را بدون اینکه چیزی خورده یا نوشیده باشم، ادامه دادم و در روز بیست و یکم نیز در حال حرف زدن با خودم بودم و داشتم به خودم امیدواری می‌دادم. در صبح روز بیست و دوم احساس کردم که یک نفر از پایین دره یخچال در حال بالا آمدن است، در آن وضعیت و به دلیل اینکه 7 شبانه‌روز چیزی نخورده بودم حتی توان صدا زدن اطرافیان را نداشتم و گلوی من توان ادای کلمات را به صورت ساده نداشت.
وی افزود: بعد از نزدیک شدن این افراد، من متوجه شدم که 7 نفر در حال نزدیک شدن به من هستند و یکی از آنها مرحوم آقای درخشان یکی از کوهنوردان بسیار توانمند و حرفه‌ای کشورمان بودند که بعد‌ها در صعود به یکی از کوه‌های کشورمان جانشان را از دست دادند. او به من گفت، من به خانواده تو قول دادم که یا تو را نجات می‌دهم و یا جسد بی‌جان تو را به پایین انتقال می‌دهم. نکته‌ای که برای من بسیار عبرت‌آموز بود این مسأله بود که آقای درخشان و چند نفر از دوستان من به فدراسیون کوهنوردی مراجعه کرده بودند تا امکاناتی را برای صعود به این منطقه و نجات من دریافت کنند و آنها در پاسخ گفته بودند که چون این فرد عضو فدراسیون نیست، نمی‌توانیم امکانات را در اختیار شما قرار دهیم.
دوستان من با لوازمی که از جاهای دیگر به دست آورده بودند توانستند اقدام به نجات من کنند و بعد از اینکه مرا به پایین منتقل کردند یک شب نیز در آنجا ماندیم، اما من یک کنسرو آناناس و یک کمپوت لوبیا در کوله خود داشتم که در طول این مدت از آنها استفاده نکرده بودم و هر وقت به یاد آنها می‌افتادم امیدوار می‌شدم که غذایی برای خوردن دارم و در حقیقت گرسنگی نتوانست بر من پیروز شود، زیرا من امیدوار بودم به دو غذای کنسروی که داشتم و این باعث شد تا من 7 شبانه‌روز گرسنه بمانم به امید اینکه غذایی برای خوردن دارم.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و صد و نود و چهار
 - شماره هشت هزار و صد و نود و چهار - ۰۶ خرداد ۱۴۰۲