لبخند دخترانه به شیطان

حسین خزایی فر/ نگاه بغض آلود آمیخته با چشمان اشکبارش گویای درون آشفته اش بود. بهت زده، نگران عاقبتی است که خودش رقم زده بود، دقایقی در اتاق مشاوره با سکوت می‌گذرد، قطره‌های اشک صورتش را پاک می‌کند و نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید نمی‌دانم چه شد و چرا اعتماد کردم.
به گزارش «ایران»، نگار که به دلیل دزدی از خانه دوستش از سوی واحد مشاوره کلانتری به مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی ویژه شرق استان تهران، ارجاع داده شد. کمی که آرام می‌گیرد می‌پرسد آیا تا به حال شده که احساس تنهایی کنید و دنبال یکی یا چیزی باشید که بتواند توی این احساسات سهیم باشد؟ و بشود همه دنیای تو که به خاطرش خودت را به خطر بیندازی؟ لبخندی از سر تردید و شاید تأیید از نظر او می‌زنم و ادامه می دهد: در دوران طوفانی زندگی‌ام درست زمانی که به آغوش گرم و امن پدر و مادرم نیاز داشتم در سراب اعتماد آدم اشتباهی افتادم.
پدری که با وجود فراهم کردن امکانات رفاهی، هیچ وقت حس محبت و دوست داشته شدن را به من القا نکرد و من همیشه در زندگی تنها بودم و در حسرت محبت از طرف پدر. هیچ وقت این جمله را که می‌گفتند دخترها عشق پدرشان هستند درک نکردم. پدرم غرق در دنیای خودش و تجارتش بود. بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم هیچ علاقه‌ای به مادرم نداشته و به اصرار مادربزرگم با مادرم ازدواج کرده و مادرم نیز به دلیل اینکه پدری و حامی در زندگی نداشته به ناچار این زندگی را تحمل می‌کند.
بارها در ذهنم نقشه فرار و خودکشی را کشیدم اما جرأت عمل کردن نداشتم تا اینکه تصمیم گرفتم خودم از زندگیم بدون وجود پدر و مادرم، لذت ببرم. به کلاس موسیقی رفتم بعد از گذشت چند وقت با پریسا و دوستش امین آشنا شدم، پدر و مادر پریسا از هم طلاق گرفته بودند و پریسا با مادرش زندگی می‌کرد. گاهی با پریسا و امین برای گشت و‌گذار به کافه و بیرون می‌رفتیم و آنجا پسری به نام نوید را دیدم که با دوستانش به کافه می‌آمد، یک روز که در کافه منتظر آمدن پریسا بودم نوید از این فرصت استفاده کرد و به من پیشنهاد دوستی داد. با گذشت زمان من و نوید به ظاهر به هم علاقه‌مند و دلبسته شدیم. با وجود نوید در زندگیم، دیگر نیازی به حضور و محبت پدرم احساس نمی‌کردم. وقتی از احساس و علاقه‌اش نسبت به نوید حرف می‌زد خون در صورت رنگ پریده‌اش جریان پیدا کرد اما یادش آمد که به خاطر اعتمادش چه بر سرش آمده است.
نوید به او گفته بود که به همراه دوستش کارگاه تولیدی زده‌اند و تمام سرمایه‌اش را در آنجا گذاشته است به همین دلیل از نظر مالی در شرایط خوبی نیست و یکبار بعد از چند روز که از او بی‌خبر بودم به من گفت که تصادف بدی کرده است و باید خسارت بدهد اما پولی ندارد، من که نمی‌خواستم نوید را ناراحت ببینم تصمیم گرفتم طلاهایم را بفروشم و به نوید بدهم اما کافی نبود به همین دلیل از طلاهای مادرم هم برداشتم و به او دادم. چند باری نوید به بهانه‌های مختلف از من پول گرفت و هر بار می‌گفت در زندگی مشترکمان جبران خواهد کرد و من بارها پس‌انداز خودم را به او دادم و با وجود اینکه پدرم شک کرده بود اما از گاوصندوقش پول برمی‌داشتم و به او می‌دادم، بعد از مدتی یک روز نوید سراسیمه و با بغض به من گفت حال مادرش بد است و باید جراحی شود و نیاز به پول دارد و چون در کارگاه ضرر کرده است هزینه جراحی مادرش را ندارد. من این بار برای اینکه پدرم شک نکند؛ خیلی فکر کردم که چطور می‌توانم پول جور کنم. جرقه‌ای تو ذهنم زده شد و تصمیم گرفتم طلاهای پریسا را بدزدم. به خانه پریسا رفتم و به بهانه‌ اینکه حوصله‌ام سر رفته است او را راضی کردم که آماده شود تا بیرون برویم زمانی که پریسا از اتاقش بیرون رفت، از این فرصت استفاده کردم و طلاها را برداشتم و در کیفم گذاشتم بعد با نوید تماس گرفتم و طلاها را به او دادم، حتی مرا به خاطر این کارم سرزنش نکرد و به من گفت که گوشیت را خاموش و عادی رفتار کن تا کسی شک نکند و من این کار را کردم. مضطرب و نگران در پارک‌ها و خیابان‌ها پرسه می‌زدم با نوید تماس گرفتم که ببینم پریسا سراغ مرا از او گرفته است یا نه؟ اما گوشی نوید خاموش بود، بارها با او تماس گرفتم اما نتیجه‌ای نگرفتم. به ناچار به خانه آمدم بعد از نیم ساعت زنگ خانه به صدا درآمد، پریسا با هماهنگی پدر و مادرم به همراه پلیس به در خانه‌مان آمده بود و من وقتی در کلانتری حضور پیدا کردم تمام جریان را تعریف کردم و با پیگیری‌های پلیس آگاهی که انجام دادند، متوجه شدم که نوید مرا مورد بازیچه قرار داده و فریب داده است و او اصلاً مادری ندارد که بیمار باشد و حتی کارگاه تولیدی هم ندارد.
کارشناس مرکز مشاوره آرامش در این خصوص به «ایران» گفت: از آنجایی که والدین نقش محوری و اساسی در تربیت فرزندان دارند می‌بایستی الگوی صحیح رفتاری را به آنها ارائه دهند و هویتی سالم و پویا به آنها ببخشند و همچنین به نیاز‌های عاطفی و روانی آنها توجه کنند و زمانی که خانواده از این نقش مهم غفلت کنند نوجوانان با آشفتگی هویت و خلأهای روحی و روانی مواجه می‌شوند و برای التیام اضطراب‌ها و خلأهای درونی به روش‌های نادرست که منجر به آسیب و جرایم می‌شود، روی می‌آورند.
 در مورد فوق، دختران به دلیل روحیه لطیف و برخورداری از احساسات ظریف خود که در ذات آنها نهادینه است بیشتر در معرض اغفال هستند و همین باعث می‌شود که بسیاری از سودجویان طعمه‌های خویش را از میان دختران و زنان جوان انتخاب کنند و از این طریق آنها را مورد سوء‌استفاده قرار می‌دهند که آثار سوء و آسیب‌های روحی و روانی را به دنبال دارد.
امنیت، احترام، محبت و دوست داشته شدن از جمله نیازهای روانی انسان است و نوجوانان به دلیل کمبود‌ها و فشارها و تنها برای فرار از آنها و رسیدن به آرامش به سمت جنس مخالف سوق می‌یابند و گمان می‌کنند که تمام مشکلاتشان با فرد مقابل حل می‌شود، در حالی که این کار مصداق بارز ضرب‌المثل از چاله به چاه افتادن است و نهایتاً وظیفه و مسئولیت همه والدین است که با فراهم کردن فضایی آرام در محیط خانواده به فرزندان محبت کافی داشته باشند تا آنها برای ارضای این احساس به افراد غریبه پناه نبرند و سنگ بنای زندگی و آینده خود را سست و خراب نکنند.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و صد و نود و یک
 - شماره هشت هزار و صد و نود و یک - ۰۲ خرداد ۱۴۰۲