نقدی بر نظریه «انحطاط اندیشه سیاسی در ایران» سیدجواد طباطبایی
راضی شدن به رخداد رخ نداده
منطق «شکست اندیشهورزی در ایران» چطور شکست خورد؟
دکتر سیدکاظم سیدباقری
مدیر گروه سیاست
و دانشیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
طرح مباحث مرحوم دکتر سیدجواد طباطبایی از مجله «نشر دانش» در دهه شصت شروع شد که به بررسی اندیشه سیاسی هگل- موضوع رساله دکترای وی- و همسنجی آن با ایران معاصر میپرداخت. طرح فکری وی «انحطاط و زوال اندیشه سیاسی در ایران» بود. به تعبیر طباطبایی «امتناع اندیشه» عبارت است از اینکه عناصر فرهنگی و مقولات مهم اندیشه ایرانی تا آن حد قابل تغلیظ یا فعال شدن نیستند که بتوانند اندیشه جدیدی را پدید آورند که «تجدد ایرانی» را بسازد.
دکتر طباطبایی در فصل ششم کتاب «دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران» با تأکید بر امتناع تأسیس اندیشه سیاسی بر مبنای اندیشه عرفانی، جلالالدین رومی و امام محمدغزالی را دو عامل هرم تفکر سیاسی در عالم اسلامی پنداشته است(طباطبایی، دیباچه، ص 167). او خود میگوید که جان کلامش در «زوال اندیشه سیاسی در ایران» این بوده که نه تنها تأسیس و تدوین «اندیشه سیاسی» در ایران امری محال است، بلکه شرایط معرفتی این کشور به گونهای بوده است که حتی بازپرداخت اندیشه سیاسی یونانی نیز که در آغاز دوره اسلامی از طریق ترجمه به زبان عربی، منابع عمده آن در دسترس فیلسوفان این دوره قرار گرفت، ممکن نشد. این وضعیتی است که ما از آن به «شرایط امتناع» تعبیر میکنیم. (طباطبایی، ابن خلدون و علوم اجتماعی صفحه 116)
یاری گرفتن از غرب برای رهایی از تصلب سنت
ایشان در کتاب «جدال قدیم و جدید» بر این باور است که «تصلب سنت»، «نبود تذکر» و «نبود نقادی سنت» موجب انحطاط اندیشه در ایران شده است؛ زیرا گرفتاری ما در چنبره سنت، عمل و نظر را ناممکن کرده است. برای نقد سنت باید از غرب یاری گرفت. او در این راستا، دو گروه «سنتیها» و «تجددگرایان» را نقد میکند، وی گروه اول را به دلیل باور به زنده بودن سنت و گروه دوم را به دلیل باور به اینکه سنتِ مرده، باید پویا و متحول شود، نقد میکند. وی معتقد است که بدون «منطق نقد» نمیتوان «منطق شکست اندیشهورزی در ایران» را فهمید. (ر.ک. طباطبایی، جدال قدیم و جدید، ص 25)جواد طباطبایی با صورتبندی تاریخ ۵۰۰ ساله ایرانزمین یعنی از دوران صفویان (جنگ چالدران) تا انقلاب اسلامی به استخراج «نظریه انحطاط ایرانزمین» از این موارد تاریخی دست زده است. طباطبایی، پروژه فکری خود را پرسش از «انحطاط ایرانزمین و شرایط امتناع اندیشه در آن و تدوین تاریخ پایهای» این دوران نام نهاده است. وی مفاهیم غربی حوزه علومانسانی و بویژه فلسفه سیاسی را با تاریخ معاصر ایران میسنجد و شرایط خروج را بازگشت دوباره به سنت و درگیری با آن و ارزیابی مفاهیم و مقولات آن میداند. (نقد و نظر، شماره ۲۰ _ ۱۹). طرح فکری طباطبایی اما با چالشهایی روبهرو است که در ادامه به برخی از آنها میپردازیم:
ابهام مفاهیم و اصطلاحات
نویسنده «نظریه انحطاط» در مواردی گوناگون از اصطلاحاتی بهره میگیرد اما بهدرستی تعریف و تبیین خود را از آنها بیان نمیکند؛ گاه میگوید مشکل «تصلب سنت» بوده و گاه میگوید راهحل در «گذر از سنت» و نقد مبانی آن است، گاه سخن از «انحطاط» یا «امتناع» یا «زوال» میرود و زمانی از «نظم کهن ایرانشهری»؛ اما حوزه و محدوده مباحث و مفاهیم دقیق مشخص نیست. به بیانی دیگر، طباطبایی بارها از «خردورزى در سنت» سخن گفته است و «راه بوعلى» را به عنوان تنها گزینه مطلوب براى برونرفت از بحران انحطاط معرفى کرده، ولى روشن نساخته است که این خردورزى، دقیقاً، چه راه و رسمى دارد.تجددگرایان، اغلب با نفى سنت و پیشنهاد عقلانیت مدرن، راه رفته غرب را فراروى ما مینهند؛ راهى که گویی مورد تردید قرار گرفته است. اما اینکه چگونه و با کدامین روش میتوان به «خردورزى در سنت» پرداخت و نحوه پیوند ما با سنت و عقلانیت بر چه موازینى استوار میباشد، معلوم نشده است. اگر چنین حد و مرزى تعیین نشود، همان دو خطرى که از آن پرهیز داده شده است - یعنى گرفتار آمدن در سنت متصلب یا تقلید - در کمین این طرح فکرى نیز هست.
نظم ایرانشهری یا استبداد کهن
یکی از نقدهای اساسی که به طباطبایی وارد است، آن است که وی از «نظم ایرانشهری» صحبت میکند اما مقصود خود را از آن شفاف و روشن نمیسازد که آیا آن نظم، مطلوب است یا نامطلوب و هر کدام به چه دلیل! به بیانی دیگر، ایشان تبیین نمیکند که آیا آن نظم، موجب برونرفت اندیشه سیاسی از انحطاط خواهد شد یا آنکه ما را به سوی بنبستی دیگر خواهد کشاند!
طباطبایی درباره نظم کهن ایرانشهری میگوید: «ایران زمین یا ایران بزرگ، کشوری با اقوام گوناگون بود که در آن از دیدگاه تاریخی و سیاسی برای اصول ایرانشهری، شخص شاه، خدای روی زمین و سببساز وحدت در عین کثرت آن اقوام بود و بدینسان شاه اگر نه یگانه نهاد اما لاجرم استوارترین نهاد این نظام سیاسی به شمار میآمد. او در کنار این عامل، از فرهنگ ایرانی در گستردهترین معنای آن به عنوان عامل وحدتبخش دیگری نام میبرد که توانست تداوم تاریخی، آیینی و فکری ایرانیان را در گذر سدههای طولانی تضمین کند. او در مرکز این فرهنگ ایرانی «اندیشه ایرانشهری» را میبیند که در دوره اسلامی با شعر و ادب فارسی درآمیخت و خود، چون نهادی عمل میکرد که حتی در دورهای فروپاشی پی در پی نهاد شاهی، راه تداوم ایرانزمین را هموار کرد. (طباطبایی، دیباچه انحطاط ایران، ص 345)
میتوان گفت که «نظم کهن ایرانشهری» به برتری شاه بر سایر شهروندان متکی است؛ فرد دارای ویژگیهایی همچون خردمندی، زبردستی، تیزهوشی، چالاکی، پهلوانی، مردانگی، زیبایی و دادگری است که بعضاً قبل از تولد به وی ارزانی شده و او را برگزیده خدا میسازد. شاه کانون تحولات سیاسی ـ تاریخی است. شاه مجری اراده الهی و رعیت تابع وی است. بدینترتیب نظم مبتنی بر اندیشه سیاسی ایرانشهری از مقوله نظم کهن است و این پرسش را پدید میآورد که چگونه میتوان با ابزار تفکر مدرن و از دیدگاه اندیشه تجدد به نقد فرایند زوال اندیشه در ایران و انحطاط عمومی آن پرداخت.
به بیان دیگر، چگونه با نظم کهن میتوان با نظم جدید که در کلیت فضای فکری دیگری شکل گرفته و بر منطق خاص خود مبتنی شده است، مفاهمه و ارتباط برقرار کرد. اساس دولت مدرن، مبتنی بر تساوی همه مردم و فروریختن دیوارهای اسطورهپردازی و حق مشارکت برای شهروندان است؛ بدون آنکه در این میان، شاه یا حاکم، فردی فراتر از قانون باشد و یا خصلتی خاص و الهی داشته باشد. حال آنکه اندیشه ایرانشهری پای در اسطوره دارد و «شاه آرمانی» در پیوند نزدیک با اسطوره است. آیا این ویژگیها، هیچگونه نسبتی با «نظم کهن ایرانشهری» که سر از استبداد در میآورد، دارد؟ آیا پرداختن و آرزوی برگشتن به آن نظم کهن، با همه اندیشههای دنیا و دولت مدرن منافات ندارد؟
«نظریه شاهی آرمانی» و «اندیشه ایرانشهری» از نظرگاه جامعهشناسی تاریخی ایران، امری چندان قابل دفاع نیست و تا آنجا که اسناد و مدارک موجود در تاریخ ایران به ما اجازه میدهد و در آنها نظر میکنیم، جز سلطنت مطلقه در آن نمییابیم، آیا میتوان با استبداد و سلطنت مطلقه آن دوران، به خروج از انحطاط اندیشه، امید داشت؟
دیدگاه غیربومی برای تحلیل مسأله بومی
میتوان گفت که نقطه آغاز تحلیل طباطبایی از «تجدد» است و با دیدگاه و محوریت آن، وی به تحلیل و بررسی اندیشه سیاسی در ایران پرداخته است. حال آنکه از حیث منطق علوماجتماعی نمیتوان منظومهای اندیشگی را که در تمدن و فضای جغرافیایی خاصی چون غرب، به انجام رسیده است، در حوزه و تمدنی دیگر اجرا کرد و یا انتظار داشت که بطور کامل اجرا شود. وی تصریح میکند که «دستگاه مفاهیم غربی از کجا میآیند، مبادی و مبانی آنها کداماند و چرا و چگونه میتوان از آنها در تبیین تاریخ و تاریخ اندیشه سیاسی ایران سود برد». (طباطبایی، فصلنامه ناقد، سال اولش 2)
هر چند نویسنده در ادامه ذکر میکند که برگرفتن دستگاه مفاهیم غربی بدون نقادی مورد نظر نیست، اما «نقادی» به چه شیوه و نظاموارهای؟ او به صراحت میگوید «اعتقاد دارم که راهی جز چنگ زدن به دستگاه مفاهیم غربی نیست، زیرا بدون مفاهیم غربی، حتی سنتیترین گروههای فرهنگی جامعه ایران، نمیتوانند سخنی بگویند، اما در این یاری جستن از دستگاه مفاهیم غربی باید محتاط و مبتکر بود» (طباطبایی، پروژه فکری طباطبایی، سایت کتابچه، ص 21) ، اما هیچگاه نمیگوید که این محتاط بودن و مبتکر بودن یعنی چه. نکته اساسی آن است که صرفاً توصیه و نظری را مطرح میکند و در واقع آرزو دارد که چنین باشد، اما واقعیت و «هست»ها را باید بررسی کرد و سنجید و سپس نتیجهگیری کرد.
نقد و نگاه بیرونی به سنت
در نقد آرا و نظریات باید به بررسی دقیق و سنجیده آنها با منطق خود آن مسائل پرداخت و برخورد کرد. نمیتوان با منطقی دیگر سراغ تحلیل مسألهای رفت که آن دستگاه معرفتی هیچگونه نسبتی با آن منطق ندارد. در واقع برای زیر سؤال بردن شالودههای فکری هر نظریه باید در اساس منطق آن و از درون آن نظریه به آن نظر و آن را بررسی کرد. نقد سنت و یا گذر از آن باید با پرداختن از درون و نقد اساس و بنیان آن باشد. نقد سنت به روندی پیچیده و سازکارهای گوناگونی نیاز دارد، به صرف کلیگویی نمیتوان گفت که سنت نقد شده است یا آنکه باید در موقعیتی دیگر به سر برد؛ «طباطبایی با وارد کردن تضاد و تعارض در گفتمان سیاسی دوره میانه از یکسو و جدا کردن سیاستنامههای دوره اسلامی از طبیعت دوران تاریخی آنها از سوی دیگر، در واقع به نتایج ناخواستهای میرسد که به موجب آن اندیشه سیاسی مسلمین نه به اعتبار منطق درونی آن که رابطه درونی است بلکه از بیرون و در قیاس با اندیشه ایرانشهری دیده میشود که قیاسی معالفارق و حکمی متافیزیکی است که از بنیاد با ماهیت سیاستنامهنویسی در دوره اسلامی تباین دارد». (فیرحی، دانش، قدرت، مشروعیت، ص 87
بــــرش
چنگ زدن به دستگاه مفاهیم غربی!
سیدجواد طباطبایی صراحتاً میگوید: «اعتقاد دارم که راهی جز چنگ زدن به دستگاه مفاهیم غربی نیست، زیرا بدون مفاهیم غربی، حتی سنتیترین گروههای فرهنگی جامعه ایران، نمیتوانند سخنی بگویند، اما در این یاری جستن از دستگاه مفاهیم غربی باید محتاط و مبتکر بود» اما هیچگاه نمیگوید که این محتاط بودن و مبتکر بودن یعنی چه. در واقع، نقطه آغاز تحلیل طباطبایی از «تجدد» است و با دیدگاه و محوریت آن، وی به تحلیل و بررسی اندیشه سیاسی در ایران پرداخته است. حال آنکه از حیث منطق علوماجتماعی نمیتوان منظومهای اندیشگی را که در تمدن و فضای جغرافیایی خاصی چون غرب، به انجام رسیده است، در حوزه و تمدنی دیگر اجرا کرد و یا انتظار داشت که بطور کامل اجرا شود.