گزارش یک جشن

همه بودند جز آشپز نصرت!

سعید زاهدیان
روزنامه نگار - قائمشهر

صداقت اساساً چیز خوبی است و اگر همه صادق باشیم و راست بگوییم، نه سوءتفاهمی‌ ایجاد می‌شود و نه اختلاف و مشکلی پدید می‌آید؛ اگر نگویم با صداقت مشکلات حل می‌شود، دست‌کم مشکلات دیده که می‌شود. پس با این دست فرمان، هر آنچه در ورزشگاه وطنی دیدم و ندیدم را می‌نویسم به این امید که چهار صباح دیگر، اگر یک بازی بزرگ دیگر در قائمشهر بود، بدانیم چه اتفاقات خوب و بدی در انتظار شهر و ورزشگاه است.
 
زمین چمنی که رویش نام استادیوم گذاشته‌اند!
 از میهمان‌نوازی که نگوییم؛ انصافاً داخل شهر همه و همه مهربان، خوش‌قلب، صاف و یکدل، آماده بودند برای پذیرایی از یک بازی بزرگ. مردم خوب و دوست‌داشتنی که عاشقانه فوتبال را دوست دارند و حق‌شان خیلی بیشتر از اینهاست. جایی که اسمش ورزشگاه نساجی بود، از نگاه من که نه، از نگاه هر کسی که استادیوم دیده باشد، زمین چمن و چند سکوی آهنی بیش نیست. وسط شهر، جایی که به آن می‌گویند ورزشگاه وطنی، حداکثر باید یک زمین تمرین برای نساجی و نماینده قائمشهر در لیگ برتر باشد. تیمی با این همه هوادار عاشق و دیوانه فوتبال که در تمام تیم‌های لیگ ستاره تأثیرگذار دارد، ورزشگاهی شیک و موقر می‌خواهد تا مردمی که برای دیدن یک روز باشکوه خود را به استادیوم رسانده‌اند، از پشت ورزشگاه فقط صدا را نشنوند و مجبور نباشند از پشت فنس و پشت بام به تماشای مهم‌ترین بازی فصل بیایند. این شهر هم مثل اهواز با یک استادیوم (شهدای فولاد)، تبریز (یادگار امام)، مشهد (امام رضا(ع)) و اصفهان (نقش‌جهان)، یک ورزشگاه می‌خواهد که درخور هوادارانش باشد نه یک زمین تمرین با چند سکو که نامش را استادیوم بگذاریم. انگار همه یادشان رفته بود در ورزشگاه متقی ساری سال‌ها قبل چه اتفاقی افتاد. بگذریم؛ باید برای تیم شهرخسته، ورزشگاهی بسازیم که خستگی را از تن همه در کند.
 
همه بودند جز خبرنگاران
 هیچ‌جای دنیا مرسوم نیست برای هفته پایانی لیگ، از ساعت ۱۲ ظهر به محل برگزاری مسابقه برویم؛ برای تماشای بازی، باید از هفت‌خان رستم عبور می‌کردیم. در آخر هم به جایی می‌رسیدیم که تنها اسمش جایگاه خبرنگار بود. جایی که ۱2-۱0 صندلی اداری کنار هم چیده‌ بودند. ظل آفتاب، نه آب خوردن بود و نه سرویس بهداشتی. باید هشت ساعت بی‌حرکت روی صندلی می‌نشستی و جم نمی‌خوردی، چون اگر دست از پا خطا می‌کردی، بلند شدن از صندلی همانا و از دست رفتن جای نشستن همانا. در جایگاه خبرنگاران همه بودند جز خبرنگاران. از رضا درویش مدیرعامل پرسپولیس گرفته که با گروه همراهانش به جای جایگاه ویژه، به محل مخصوص هواداران آمده بود، تا بچه‌های شیپور به دست. در جایگاه خبرنگاران همه چیز قابل دیدن بود جز خود بازی. بیچاره بچه‌های خبرنگار که تا قبل از شروع بازی کنار چمن مشغول کار بودند. دم آخر همه را بیرون کردند و گفتند بروید جایگاه خبرنگاران اما در این قسمت جا برای سوزن انداختن نبود چه برسد که بشینیم و بازی رو ببینیم. نه از نیمکت میزکار خبری بود، نه از اینترنت و پریز برق برای لپ‌تاپ. حرف هم که می‌زدی، چهارتا قلچماق که معلوم نبود چطور وارد این بخش شده بودند، یقه‌ات را می‌گرفتند که تو اینجا چه غلطی می‌کنی؟! لامصب اینجا جایگاه من خبرنگار است!
 
دردسرهای پلیس بامعرفت
 از میهمان نوازی و مهربانی در قائمشهر گفتم اما این‌بار مهربانی بلای جان همه شده بود. پلیس که نباید با چهارتا «من بمیرم تو بمیری» کوتاه بیاید و دلش بسوزد و یادش برود که مسئول برقراری نظم است. هر کسی چهار بار به پلیس خواهش و التماس می‌کرد، آخر به هدفش می‌رسید و بدون بلیت وارد ورزشگاه می‌شد. در نتیجه، دو ساعت مانده به بازی، تمام سکوها پرشد و به همین اندازه آدم داخل استادیوم سرپا پشت نرده و فنس ایستاده بود. نه می‌شد کسی را بیرون کرد و نه می‌شد با این بلبشو مراسم قهرمانی گرفت. من نمی‌دانم چه کسی به پلیس گفته بود که هوای مردم را داشته باشید و کسی اذیت نشود. هرکه بود، خدا پدرش را بیامرزد اما باید اول طی می‌کرد که هیچ کس بدون بلیت وارد نشود، حتی شما همشهری و هوادار عزیز. اجرای قانون در عین مهربانی و معرفت.
 
آشپز نصرت کجاست؟
 بازی لذتبخش و هوادارپسند یک طرف، مراسم اهدای جام یک طرف. همه کنار زمین بودند. یکی، از بازیکن پرسپولیس لباس می‌خواست و یکی هم سلفی می‌گرفت؛ از سر و کله بازیکنان و کادر پرسپولیس آدم بالا می‌رفت. با اتمام بازی، تازه دردسرهای مراسم اهدای جام شروع شد. با هر بلوایی، بازی تمام و پرسپولیس با ۴ گل برد و قهرمان شد. استیج را برای اهدای جام مهیا کردند. از چیدمان استیج و شکل ایستادن مسئولان و محل قرار گرفتن جام «تابلو» بود که از مراسم فینال جام جهانی گرته‌برداری شده! قرار بود وقتی بلندگو نام پرسپولیسی‌ها را اعلام کرد، بازیکنان سمت استیج بروند و ابتدا مدال‌شان را بگیرند، از کنار جام رد شوند و در محدوده بالا بردن کاپ قهرمانی صبر کنند تا کاپیتان شبیه مسی در فینال جام‌جهانی، جام را تحویل بگیرد و برای بالا بردن به جمع بازیکنان بیاورد. اما نه مسئول ساخت استیج برنامه اهدای جام را یادش بود، نه آقای رفعتی مسئول برگزاری مسابقه و نه مسئولان سازمان لیگ! شلختگی در اهدای جام، از هر سو می‌بارید. جام‌جهانی شلخته‌ها بود. بازیکنان بعد از گرفتن مدال، وسط استیج دور جام حلقه زده و شروع کردند به عکس‌های یادگاری، درحالی که باید چندمتر جلوتر، در محل بالا بردن کاپ مستقر می‌شدند. بازهم گلی به گوشه جمال سروش رفیعی که وقتی افتضاح پیرامون جام را دید، بازیکنان را یکی یکی متقاعد کرد که از سلفی گرفتن با جام دست بکشند و کمی آن طرف‌تر منتظر بمانند تا کاپیتان امید عالیشاه جام را بیاورد. پشت صحنه را حتماً  دوربین تلویزیون نشان ‌نداد اما یک کلام بگویم هنگام اجرای مراسم قهرمانی همه بودند جز «نصرت آشپز» که عکس‌هایش کنار جام‌جهانی با مسی مدت‌ها فیفا را به چالش کشیده بود و همه می‌پرسیدند چه کسی او را کنار زمین راه داده!
 خستگی از شهر  خسته رفت!
 جام را به عالیشاه دادند. او چند قدمی به سوی بازیکنان برداشت. عالیشاه هنوز کاپ قهرمانی را بالا نبرده بود که آتش بازی قهرمانی زودتر شروع شد و فشفشه و ترقه‌ها بالا رفت. همه این اتفاقات بهانه‌ای بود تا هر کسی از هر زاویه چند دقیقه شاد باشد و غم‌ها، غصه‌ها، سختی‌ها، خستگی و هرآنچه تا قبل از اهدای جام ذهن‌ها را اذیت می‌کرد، فراموش شود و مشکلات روزمره برای ساعت‌ها از «شهر خسته» فرار کند.
«شهر خسته»  پنجشنبه شب اصلاً خسته نبود.
 
فوتبال بهانه جشن در قائمشهر
 داخل ورزشگاه بیش از ۸۰ درصد هوادار نساجی بودند اما بیرون استادیوم خبر دیگری بود؛ جشن پرسپولیسی‌ها وسط خیابان. قهرمانی پرسپولیس بهانه‌ای شد تا همه آنها که داخل ورزشگاه مشغول تشویق نساجی بودند، خیابان‌های اطرف را قرق کنند و بزن و بکوب و جشن در شهر برپا شود. ‌با تمام آشفتگی‌ها، شب قشنگ و زیبایی بود. انگار همه دنبال بهانه‌ای برای شادی می‌گشتند؛ چه اتفاقی بهتر از مشخص شدن قهرمان لیگ در شهر. همه شاد، همه خوشحال، همه راضی، حتی ما خبرنگارانی که ۱۰ساعت بدون آب، بازی را نصفه و نیمه دیدیم. تا باشد از این خوشحالی‌ها به بهانه فوتبال!

 

بــــرش

ماجرایی هولناک از زبان دروازه‌بان پرسپولیس
خدا را شکر خواب بیرانوند تعبیر نشد!
علیرضا بیرانوند همیشه مشغول بگو بخند و شوخی است؛ به عکس‌هایش در تمرینات نگاه کنید. عکس‌هایش در جشن قهرمانی را ببینید. به قول بعضی از بازیکنان تیم‌ملی علی هیجان است.
بعد از بازی، «علی‌بیرو» برای یکی از رفقایش با هیجان و استرس ماجرایی هولناک تعریف می‌کرد:« دیدم سکوهای ورزشگاه وطنی ریخته و هواداران از بالای سکوها پایین می‌ریزند. جو وحشتناکی بود. بازیکنان، بازی را ول کرده بودند و به مردم کمک می‌کردند! حاجی ترسناک بود. خب پرسپولیس در تمام ایران هوادار دارد این مدت مدام به بازی آخر فکر می‌کردم. می‌دانستم از سراسر ایران هوادار به قائمشهر می‌آید. از اول بازی یک چشمم به سکوها بود اما خداروشکر خون از دماغ هیچکس نیامد!»
این داستان خوابی بود که بیرو قبل از بازی دیده بود برای یکی از دوستانش تعریف می‌کرد و خدارو شکر می‌گفت که این خواب تعبیر نشد و همه خوشحال به خانه‌های‌شان رفتند.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و صد و هشتاد و هشت
 - شماره هشت هزار و صد و هشتاد و هشت - ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲