صفحات
شماره هشت هزار و صد و هشتاد و شش - ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و صد و هشتاد و شش - ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ - صفحه ۲۰

عجایب زندگی پرفراز و نشیب فرمانده سلیمان

ادامه از صفحه 19

ملای کاشانی تا پیش از اینکه به سلیمان شهره شود گلایه کرده که چرا روزنامه‌های ایران فقط سراغ افغانستانی‌های مهاجری می‌روند که خلافی مرتکب شده‌اند. این را حتی به نقل از پدرش هم نوشته‌اید. جالب است که وقتی به‌عنوان یک شرور زندانی می‌شود هم ناراحت است که رسانه‌ها چرا به جای معرفی مهاجران نخبه، فقط خلافکاران افغانستانی را به افکار عمومی معرفی می‌کنند. به نظر می‌رسد این دغدغه خودتان هم هست، چراکه در بخش‌های مختلفی از کتاب بر آن تأکید کرده‌اید!
هم برای سلیمان دغدغه بود که چرا فقط چهره‌ مهاجران منفی رسانه‌ای می‌شود، هم برای من نویسنده و همین‌طور برای همه‌ مهاجران افغانستانی که مقیم ایران هستند. اگر از یک مهاجر بپرسید دهه‌ هفتاد چگونه بر شما گذشت و به چه شکلی به جامعه ایرانی معرفی شدید، بخشی از نوشته‌های صفحات «دوربرگردان» را برای شما تعریف خواهند کرد؛ اتفاقاتی که جامعه مهاجرین آنها را با گوشت، پوست و استخوان لمس کرده‌اند. در دهه‌ هفتاد کار به جایی رسید که وقتی «خفاش شب»، قاتل زنجیره‌ای زنان در تهران دستگیر شد، شایعه‌ ملیت افغانستانی قاتل پخش شد و حتی چند روزنامه زرد‌نویس هم به آن دامن زدند! انتشار این خبر سبب بروز وقایع تلخی برای افغانستانی‌ها و شکل‌گیری خاطرات تلخی برای هم‌نسلی‌های من در آن سال‌ها شد. شاید باورتان نشود اما کافی است سری به صفحات حوادث روزنامه‌های آن سال‌ها بزنید که مملو از خبرهایی با مضامینی از این دست شد که کارگری افغانستانی، صاحبکار خود را به وضع فجیعی به قتل رساند و.... خاطره تلخ آن دوران من را بر آن داشت که حدود هفت،هشت سال قبل در همین رابطه گفت‌وگویی با یکی از عالی‌ترین مقام‌های انتظامی ایران داشته باشم. ایشان با اتکا به آمار گفتند اگر جمعیت مهاجران افغانستانی را به‌عنوان یک جامعه‌ کوچک در ایران در نظر بگیریم، میزان جرم و جنایت صورت گرفته از سوی آنان در مقایسه با تمامی جمعیت‌ها و کلونی‌های ساکن کشور، کمترین اندازه ممکن است. ای کاش مردم بدانند طی دوران دفاع مقدس حدود 60 هزار افغانستانی به جبهه رفتند و تا پایان جنگ تحمیلی کنار برادران و خواهران ایرانی خود جنگیدند؛ حضوری که با تقدیم دو هزار شهید و مجروح افغانستانی در تاریخ ایران ثبت شده است، اما خبری از انعکاس آن در رسانه‌های اجتماعی دهه‌های 60 و 70 نیست. انگار قرار بود ملیت افغانستانی را نزد مردم فقط به‌عنوان تبهکار، سارق و جانی معرفی کنند. این مسأله نه فقط بر افکارعمومی جامعه آن زمان، بلکه در تربیت ایرانی‌های متولد دهه‌های بعد هم اثر منفی گذاشت. در نقاط مختلف مشهد و شهرهای دیگر شاهد شکل‌گیری نسل جدیدی بودیم که به لطف برخی رسانه‌ها تخم نفرت از مهاجران افغانستانی در دل‌شان جای گرفته بود. این مسأله تا جایی پیش رفت که اگر خانواده‌ها از وجود کودکی افغانستانی در مدرسه‌ای باخبر می‌شدند، به هر طریقی برای اخراج وی تلاش می‌کردند و در نهایت مدیر را تهدید می‌کردند که بیرونش کنید تا بچه‌مان را نبریم! این در حالی است که هم‌وطنان من در برهه‌های تاریخی مختلفی کنار جامعه ایرانی ایستاده‌اند که در فرصت دیگری درباره آن نیز خواهم گفت.

ویراستاری کتاب را محمدکاظم کاظمی، نویسنده و شاعر افغانستانی مقیم مشهد انجام داده‌اند که علاوه بر دوره‌ای دبیری جشنواره شعر فجر، عضو گروه علمی برون‌مرزی فرهنگستان زبان و ادب فارسی هم هستند که خب در عرصه‌های مختلف بویژه ادبیات شاهد فعالیت چنین استادان مهاجری هستیم؛ برنامه یا دغدغه‌ای برای معرفی دیگر چهره‌های مهاجر افغانستانی هم دارید؟
ظرفیت‌های مختلف مهاجران افغانستانی دغدغه‌ای است که تمام این سال‌ها جزئی از جامعه مهاجر ما بوده‌ است اما طی دهه‌های گذشته هیچ‌گاه فرصت آن فراهم نشد. اینکه طی سال‌های اخیر جایگاه علمی بزرگانی همچون آقای کاظمی دیده شد از برکت فعالیت‌های گروه فاطمیون بود تا جایی که حتی در برخی عرصه‌ها از تجربه و دانش ایشان استفاده شد، اما بازهم تأکید می‌کنم متأسفانه سیاه‌نمایی‌ها‌ علیه جامعه افغانستانی در دهه‌های ذکر شده، مانع دیده شدن خدمات مهاجران شد. در این بین متولیان هم همتی برای رفع آن و از سویی استفاده از ظرفیت جغرافیای فارسی‌زبانان نداشتند. خوشبختانه طی یک دهه گذشته شرایط قدری بهتر شده است و می‌توان برای تغییر این نگاه اقدامات مختلفی انجام داد.

بازگردیم به بحث اصلی گفت‌وگو، ملای کاشانی با آن سابقه بد گذشته‌اش چطور طی چند ماه قدم در مسیری می‌گذارد که نه تنها عضوی از شیعیان رزمنده افغانستانی در سوریه می‌شود، بلکه پای میزی می‌نشیند که در نیم‌متری‌اش حاج قاسم سلیمانی نشسته است و حرف می‌زند؟
جواب این سؤال در کتاب است؛ اینکه چطور انسانی با آن سابقه بد، به یکباره رزمنده‌ای نام‌‌آور می‌شود. خلاصه پاسخ‌تان این است که شخصی مانند حاج قاسم ظرفیت‌شناس خوبی بود. ما مسئول و متولی زیاد داریم اما به ندرت با افرادی روبه‌رو می‌شویم که بستری برای به ثمر نشستن ظرفیت‌ها مهیا کنند. یکی از نقاط قوت امثال حاج قاسم این بود که میدان می‌داد و می‌گفت خودت را ثابت کن. همین شد که ملای کاشانی دگرگون شد و جایش را به فرمانده سلیمان داد. خیلی از افرادی که زندگی‌شان تباه شده است شرایطی برای تغییر نداشته‌اند، مشکل از خودشان نیست. به آنان میدان نداده‌‌اند، اعتمادی ندیده‌‌اند و دستشان را نگرفته‌اند. فقط همه‌مان از دور نگاه‌شان کرده‌ایم و گفته‌ایم فلانی زندگی‌اش را تباه کرد! آدم مفیدی نبود.

همان‌طور که در کتاب آمده است و البته پیش‌تر میان مردم هم بحثش بود، برخی گمان می‌کنند مدافعان حرم در ازای دریافت حقوق‌های کلان راهی این راه شدند؛ تأکید شما بر حقوق یک‌ میلیون و خرده‌ای سلیمان که تازه بعد از گذر زمان قابل‌توجهی به دو میلیون تومان می‌رسد برای رفع چنین شبهه‌ای بوده است؟
بله، دنبال این بودم که یک‌سری از جواب‌های ذهنی مخاطبان خودمان را درباره مدافعان حرم و گروه فاطمیون پاسخ بدهم. در بحث حقوق و مزایای مالی رزمنده‌ها به عمد کوشیده‌ام تا به نقل از حاج قاسم پاسخ برخی شبهات ذهنی مردم و شایعه‌ها را بدهم. هیچ‌گاه سخنرانی حاج قاسم بعد از فتح بوکمال را فراموش نمی‌کنم، آنجا که گفت فکر نکنید چون نبرد نظامی را برده‌ایم کار تمام شده است! از اینجا به بعد جنگ نرم شروع می‌شود و دیگر نوبت اهالی فرهنگ و رسانه است که مابقی راه را پیش ببرند. گفت پیروزی‌مان در جنگ نرم آنقدر مهم است که اگر صحنه را خالی کنیم، موفقیت‌های نظامی‌مان هم تباه می‌شود. به ما مستندسازان هم  گفت برای نشان دادن واقعیت به مردم دست به کار شویم. همان موقع شایعاتی از جمله بحث دریافت حقوق‌های کلان مدافعان حرم مطرح بود. آنجا بود که من، هم به‌عنوان یکی از افراد جامعه افغانستانی و هم یک مستندساز، برای ارائه پاسخ به برخی سؤالات مردم بویژه آنهایی که هم‌وطنان خودم را هم شامل می‌شد دست به کار شدم. «دور برگردان» برای من فقط یک مستند داستانی نیست، بلکه ارائه واقعیت‌هایی درباره دهه‌ها زندگی مهاجران افغانستانی و از سویی وقایع حضور رزمنده‌ها در سوریه است. البته در یک کتاب نمی‌توان همه چیز را گفت و فقط تلاش کردم برخی مسائل را به بیانی نرم پیش‌روی مخاطبان بگذارم.

باز هم قصد تألیف کتابی درباره وضعیت مهاجران افغانستانی و نقش آنها در برهه‌های تاریخی مختلف ایران دارید؟
اگر شرایطی فراهم شود حتماً این کار را انجام خواهم داد چراکه بیان یک‌ به‌ یک دغدغه‌های مهاجران افغانستانی چیزی نیست که در یک کتاب یا مستند بگنجد، با این حال خوشحال هستم که با تألیف «دوربرگردان» گامی در این راستا برداشتم، کتابی که مطالعه‌اش برای مخاطبان ایرانی و افغانستانی مهاجر با برداشت‌های مختلفی همراه می‌شود. به گمانم هر یک از این دو گروه مخاطب بعد از اتمام کتاب پاسخ یک‌سری از سؤالات خود را به دست آورند.

همان‌طور که در سؤالات ابتدایی هم اشاره شد شما به‌عنوان مستندساز روانه این لشکر می‌شوید؛ فیلمی از تصویربرداری‌هایتان هم خواهید ساخت؟
راستش در تمام سال‌هایی که در سوریه و با فاطمیون بودم دوربین به‌عنوان سلاح همراهم بوده است و از طرفی ضبط وقایعی که می‌دیدم را وظیفه خودم می‌دانستم. من حتی یک روز و حتی یک ساعت هم سلاحی غیر از دوربین نداشته و حمل نکردم چون وظیفه‌ام کار دیگری بود و می‌دانستم در کنار جانفشانی‌های رزمنده‌ها به چنین کارهایی هم نیاز است. البته در این راه تنها نبودم، در مواردی بنده مسئولیت کار را به عهده داشته‌ام و گروهی چهارده، پانزده نفره از مهاجران افغانستانی را مدیریت می‌کردم که همگی آموزش دیده بودند. حاصل حضور 6 ساله‌ام در همراهی با دیگر اعضای گروه، ضبط حدود 60 مستند شد که اغلب آنها از شبکه‌های مختلف سیما از جمله افق پخش شده‌اند و برخی هم در اینترنت در دسترس علاقه‌مندان قرار دارند.

مستندی هم از گفت‌وگو با فرمانده سلیمان ساخته‌اید؟
اتفاقاً در صحبت با سلیمان تأکید داشتم حتماً دوربین باشد و همه گفته‌های ایشان ضبط شوند. بنابراین اگر شرایط یاری‌ام کند، در آینده‌ای نه‌چندان دور زندگی‌اش را در قالب مستندی تصویری یا حتی فیلم سینمایی روی پرده خواهم برد. زندگی سلیمان آنقدر سیر پرفراز‌ونشیبی دارد که هر یک از فصل‌های این کتاب را می‌توان به قسمتی از یک سریال تلویزیونی تبدیل کرد. البته تحقق اینها بستگی به آن دارد که چقدر حمایت کنند و اینکه اصلاً فرد یا سازمانی به‌عنوان ‌حامی مالی همراهی‌ام کند یا نه.

به‌عنوان سؤال آخر از این بگویید که آشنایی با زندگی چنین افراد ی چه تأثیری بر خوانندگان بویژه نسل جوان دارد؟ البته فارغ از اینکه بحث ملیت ایرانی یا افغانستانی مخاطب درمیان باشد.
تمام خواسته قلبی و تلاش من این است که بتوانم همه آنهایی که بر مباحث نژادی تأکید دارند و بین قومیت‌ها یا ملل مختلف مرز کشیده‌اند را به یکدیگر نزدیک کنم. متأسفانه در دنیایی به‌سر می‌بریم که به سمت مرزکشی پیش می‌رود و شاهد خط‌کشی‌های مختلفی میان نژادها، مذاهب و باورها هستیم. یکی از نتایجش نیز همین صف‌کشی‌هایی است که بخشی از آن را در سوریه دیدیم. اینها نتایج فعالیت‌های چند دهه‌ اخیر در حیطه تفرقه‌افکنی بود که خود را اینگونه نشان داد. به گمانم دیگر وقت آن شده است که انسان‌ها به سمت آن هدف اصلی که اسلام و سایر ادیان الهی گفته‌اند بروند. حداقل درباره ما مسلمانان می‌توان کاری برای بهره‌مندی از ظرفیت کشورهایی مثل ایران و افغانستان انجام داد. اگر یک‌دهم این کاری که برای جدایی دو ملت ایرانی و افغانستانی انجام داده‌اند را ما برای نزدیک‌ کردن این دو ملت انجام داده بودیم، حالا وضعیت منطقه در شرایطی متفاوت به‌سر می‌برد. میان این دو ملت اشتراکات زیادی وجود دارد که بیان نشده و مخفی مانده‌ است. فراتر از همه اینها بازهم بنا بر یافته‌های خودم تأکید می‌کنم یک جوان مؤمن و مسلمان خودش را با‌ نژاد و ملیت نمی‌شناسد و نمی‌گوید من ایرانی هستم، تو افغانستانی یا ازبک هستی و... بنای نزدیک شدن آدم‌ها به یکدیگر چیزهای دیگری است، اشتراکاتی که گاه فراتر از مرزبندی‌های امروزی قادرند جهان را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنند.

آقای مجاهد با اینکه هنوز بخش عمده‌ای از مشکلات اقامتی و معیشتی مهاجران در ایران برقرار هستند اما چه اتفاقی رخ داده است که طی چند سال اخیر شاهد توجه بیشتر ناشران و حتی نویسنده‌های ایرانی به تألیف آثاری درباره چهره‌های شاخص افغانستانی هستیم؟
بله، مشکلات همچنان هستند، اما پاسخ اینکه چه شده توجه ناشران و البته بهتر بگویم مسئولان به مهاجران جلب شده است را باید بیش از همه در خطر داعش برای ایران دانست؛ خطر بزرگی که در پی خروج سوریه و لبنان از دایره مقاومت ممکن بود گریبان همه‌مان را بگیرد که با جانفشانی‌های رزمندگانی همچون لشکر فاطمیون بی‌نتیجه ماند. هرچه به تبعات این اتفاق فکر کنیم، بیشتر متوجه فداکاری اینها می‌شویم تا جایی که هر کس به منطقه آمد و بخشی از وقایع را از نزدیک دید، اذعان کرد اگر رزمنده‌های افغانستانی نبودند سرنوشت سوریه و حتی کشورهای اطراف بابت پیشروی‌های داعش به گونه دیگری پیش می‌رفت. به دلیل به اهمیت کار این بچه‌ها به نظرم این توجه چیز عجیبی نیست و چه بسا باید بیش از اینها کار شود.

جستجو
آرشیو تاریخی